Pαɾƚ 7 ~

440 41 13
                                    

ا/ن:اوکی ولی ته با موهای بلند>>

﹎﹎﹎

یونا،جونگ کوک و تهیونگ ، هر سه سر میز غذا خوری نشسته بودن و در حال صحبت کردن بودن.تهیونگ تا مدتی پیش هنوز یکم با یونا احساس خجالت داشت ولی بیشتر که حرف می‌زدن، ته تونست با یونا گرم بگیره.همه از غذای ته و مخصوصا رفتار های کیوتش (چون تو لیتل اسپیس بود) خیلی خیلی خوششون اومده بود و لذت می‌بردن.

_بیبی کوچولو،وقتشه بری بخوابی!

_نه!! ته‌ته خوابش نمیاد.

ته قیافه ای بامزه و عصبانی طور به خودش گرفت و جونگ کوک سعی کرد تا جلوی خندش رو بگیره،آخه کی می‌تونه از دست رفتار های بامزه ی پسرک نخنده؟حتی یونا هم از بامزه بودن پسر خوشش اومده بود.

_ولی بیبی من به خواب نیاز داره مگه نه؟

_اهههه!! باشهه ...

کوک با لبخند شیطانی ای ، کنار گوش ته زمزمه کرد:

_یادت نره بیبی ، امشب جات پیش خودمه،بالاخره یونا به مکان خلوت نیاز داره بعد اون اتفاق.پیش منم نمی‌تونه بخوابه ، هوم؟

ته هنوز از اینکه کوک شبا لخت می‌خوابه خجالت زده بود،ولی خب...نمی‌تونست که رو زمین بخوابه مگه نه؟

_...باشه...ته‌ته پیش کوکی هیونگیش می‌خوابه...و نونا هم میتونن توی اتاق من بخوابن.

_هی پسر لازم نیست منو جمع ببندی،من دیگه یجورایی عمه‌ت حساب میشم...و اینکه ممنون کیوتی.

ته لبخندِ مستطیلی شکلی نشون داد.

ته لبخندِ مستطیلی شکلی نشون داد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ا/ن:آخه لبخندتتت وایییی😭🌱

یونا خندید و تشکر کرد و به سمت اتاق ته رفت.

کوک هم کرمش گرفته بود، ته رو براید استایل بقل کرد بوسه ای روی پیشونی‌اش گذاشت.

_کوکککک!!!

_بریم تو اتاقم بیبی.(داداش چرا اینطوری حالا😂)

Little boy ✰ | KookVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora