Pαɾƚ 10 ~

428 30 16
                                    

_یونا...

انگشت به دهن مونده بود، از زیباییش.

_او، سلام جین!

شب اون روزی که باهم آشنا شده بودن رسیده بود و برای تشکر، یونا تصمیم داشت جین رو مهمون کنه.

جین، صندلی رو برای یونا عقب کشید. یونا هم تشکری کرد و نشست و جین هم روی صندلی رو به روش، نشست.

_جین، لطفا هر چیزی که دوست داری سفارش بده، مهمون من.

_نه، قرار اول رو من باید حساب کنم، دفعه ی بعد حالا...

_چیزه... ااا... باشه...

_خب یونا، از خودت برام می‌گی؟

_خب چی بگم، من ۱۹ سالمه.

_اوو ~ منم ۲۱ سالمه... خب زیاد تفاوت سنی نداریم نه؟

یونا خندید و گفت:

_آره ~

﹎﹎﹎

_کوکییی!

_بله کیوتی؟

_می‌گم...چیزه... تو کِی می‌ری باشگاه؟

_چطور؟

_آخه...ته‌ته هم سیکس پک می‌خواد...

کوک خندید و ته رو روی پاش نشوند.

_اومو ~ بیبی من که بهترین سیکس پک دنیا رو داره!

_آخه... بچه های کلاسمون مسخره م می‌کردن...

_غلط کردن! سیکس پک به این خوبی از خداشونم باشه!!

_دوست پسرمم فکر می‌کرد من خوبم، ولی فهمیدم منو بخاطر خودم نمی‌خواسته...

_ته‌ته؟ تو دوست پسر داشتی؟ چرا هیچ وقت بهم نگفتی؟

_اون یه عوضی بود کوک، ولش کن.

_نه بیبی، بهم بگو.

_خب یه عوضی ای بود، به نام بوگوم-

_وایسا ببینم، د فاک؟

_چی‌شده؟

_اسم دوست پسر قبلی یونا هم که بهش تجاوز کرده، بوگوم بود...

_وات د...

ته ادامه داد:

_آره خب اون یه سال بالایی بود، منِ اسکلم روش کراش داشتم.

Little boy ✰ | KookVWhere stories live. Discover now