من دیگه ته رو نمیتونم،خیلی خوبهههه😭🤌🏻
﹎﹎﹎
(صبح - ساعت هشت)نور از پرده های نازک اتاق به هر دوشون،برخورد میکرد.کوک سریعا از جاش بلند شد و تکون های کوک،باعث شد ته هم از خواب بپره...ته با لحنی خواب آلود گفت:
_کوکک....داری چی کار میکنی...
_ببخشید کوچولو...امم..چیزه کار دارم...
_کار؟
_نه پس فکر کردی بی کارم؟ یه چند روز رو نرفتم چون تو تازه اومده بودی و میخواستم پیشت باشم آره...
_او...حالا چیکاره ای؟
_امم...چیزه...هیچی ولش...
_راستی یادته گفتی داستان قطع رابطت رو با تهیان برام تعریف میکنی...؟ کی برام میگی؟
_فعلا الان کار دارم بیبی شبم دیر برمیگردم ببخشید.
بوسه ای روی سر ته گذاشت و لباس هایش رو عوض کرد و ادامه داد:
_الانم برات سریع یه پنکیک درست کردم میخوای برو بخور تا سرد نشده خب؟
_اوکی...
ته و کوک هر دو از اتاق خارج شدن و ته به سمت آشپز خونه حرکت کرد و کوک به سمت در خونه.
_خداحافظ بیبی!
_بای بای کوکی!
و کوک در رو پشت سرش بست.ته روی میز ناهار خوری نشست و به غذا خوردن مشغول شد.
﹎﹎﹎
حوصلش سر رفته بود،پس تصمیم گرفت با ایکس باکس کوک بازی کنه.کوک قبلا بهش گفته بود که میتونه ازش استفاده کنه...
به سمت اتاق کوک رفت و مشغول بازی شد...
﹎﹎﹎
(چند ساعت بعد)
به سمت اتاقش رفت.روی صندلیش ، پشت میزش نشست و دفتر خاطراتش رو بیرون آورد و چیزی توش نوشت:
"دفتر خاطرات عزیز،من با یه پسری،به نام جونگکوک آشنا شدم و الان،میفهمم که اون خیلی برام ارزشمند و مهمه.الان ساعت از ۱۲ گذشته و من خیلی نگرانشم ... هنوز برنگشته گفت میره سر کار ... امیدوارم هرچه زودتر برگرده...
کیم تهیونگ ، ۶ ژانویه ۲۰۲۴"
دفتر خاطراتش رو بست.سرش رو به صندلی تکیه داد و آهی کشید،واقعا نگران کوکی بود.اگه بلایی سرش میاومد چی؟نمیتونست کوکی رو از دست بده،واقعا بهش وابسته شده بود...
ESTÁS LEYENDO
Little boy ✰ | KookV
FanficComplete ☑ . . تهیونگ،پسری که بخاطر بچگونه رفتار کردنش (little space) مورد اذیت قرار میگرفته میفهمه به کارای دخترونه مثل چیر لیدینگ (cheerleading) علاقه داره،ولی قبل از این که بتونه به مادر و پدرش بگه اونا رو از دست میده... Genre:little space,smut,r...