Pαɾƚ 3 ~

717 60 12
                                    

بالاخره به خونه ی کوک رسیدند.کوک ماشین رو کنار خونش پارک کرد و پیاده شد.در رو برای ته باز کرد و اول کمکش کرد تا کمربندشو باز کنه. بعد لوازمشو برداشت و دستشو گرفت . جونگکوک متوجه چیز جالبی توی دست ته شده بود و با کنجکاوی پرسید:
_ته،این چیه دستت؟
+خب این یه موزیکال باکسه که دوستام امروز برای تولدم بهم دادن و خب یه جور یادگاریه...
_چه جالب...
کوک و ته به سمت خونه حرکت کردند و کوک در خونه رو باز کرد.
+واو...تو پولداریا...نگاه...توی عمارت زندگی می‌کنی؟؟
_آره خب...به خونه ی من خوش اومدی،حالا اینجا خونه ی تو هم میشه.
+ممنون کوکی.
کوک ، ته رو به داخل خونه هدایت کرد و همه جا رو بهش نشون داد. ته با دقت به مبل های مشکی رنگش، آباژور های مشکی طلایی، فرش های سفید که تضاد جالبی با مبل ها میساخت،نگاه میکرد.بالاخره کوک اونو به اتاقی برد که یه تخت بزرگ مشکی،پوستر های خوشگل ، و یه میز با یه پلی استیشن اونجا بود.

(یه همچین چیزی)

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

(یه همچین چیزی)

_ته ته، این اتاق توئه.
+واقعا؟؟ممنونمم:)
و محکم کوک رو بقل کرد.کوک از حرکت پسر تعجب کرد،ولی خوشش اومده بود پس اون هم دست هاش رو دور ته حلقه زد و محکم بقلش کرد.
_لباساتو عوض کن،اگه خواستی یه دوش هم بگیر.
ته سرش رو به نشونه تایید بالا و پایین برد. کوک هم لبخندی زد و از اتاق خارج شد و در رو بست. تهیونگ هم کیف لوازمشو باز کرد و همه چی رو جای خودش چید.نگاهش به موزیکال باکسش افتاد، با آرامش اون رو روی میزش قرار داد.
لباساش رو از تنش خارج کرد،به سمت حمام رفت و وان رو پر از آب گرم کرد،با آرامش وارد وان شد و چشاشو بست و سرش رو به گوشه ی وان تکیه داد.بعد از مدتی شروع مرد به شستن بدن و سرش.
از حمام بیرون اومد و حوله ای مشکی رنگ رو روی تخت دید.پوزخندی زد و حوله رو دور کمرش بست و با حوله ی کوچکتری، یذره آب موهاشو گرفت در حدی که یذره موهاش نم داشت.از اتاق خارج شد و کوک رو دید که درحال آشپزی کردنه.به آشپز خونه رفت و کوک برگشت تا ته رو ببینه و با ته مواجه شد،ولی بیشتر نگاهش روی بالاتنه ی برهنه ش بود.
_ته ته،برو لباستو بپوش سرما میخوری،و اینکه دارم برای جشن سال نو و تولدت شام درست میکنم و اینکه کیک هم تو فره.
+باشه کوکی.
و کوک برگشت که آشپزی کنه ولی ته ، اونو از پشت محکم بقل کرد.
+میخوام برای امشب بهترین لباسمو بپوشم!
_منم همینطور.حالا برو لباس بپوش بخدا سرما میخوریاا!
ته خندید و به سمت اتاقش رفت.لباس هاشو پوشید و از اتاق خارج شد.

Little boy ✰ | KookVDove le storie prendono vita. Scoprilo ora