illness

299 59 6
                                    

سلام عزیزدلم.
خیلی خوشحالم میکنی اگر قبل از شروع اون ستاره‌ی پایین رو پررنگ کنی❤️


جونگکوک حالا بعد از پنج دقیقه برگشته بود و با نبود تهیونگ مواجه شده بود."شاید پیش دوستش جیمینه" "آره حتما همونجاست"
با عجله از بین جمعیت عبور کرد و خودشو به مکانی که جیمین در حال رقصیدن بود رسوند.

-تو دوست تهیونگ هستی. درسته؟

جونگکوک با صدای بلندی گفت که به گوش جیمین برسه و ادامه داد:

-اون غیبش زده.

-اون همینجاست من همین چند دقیقه پیش دیدمش. احتمالا رفته دستشویی.

-خودم میدونم اونجا بود ولی دیگه نیست. میره خونه دیگه درسته؟

حالا جیمین نگران شده بود. اونجارو ترک کرد و به یکی از دوستاش اشاره کرد تا جای خالیش رو پر کنه.

-این کُت تهیونگ نیست؟

جیمین گفت و به کت اشاره کرد. علاوه بر اون یه تیشرت و یه حوله هم دستش بود.

-برای اونه. لباساشو خیس کرده بود رفتم براش لباس بیارم ولی وقتی برگشتم نبود.

-اوه خدای من.

جیمین گفت و با عجله سمت کمدی که لباس‌هاش رو قرار می‌داد رفت و کاپشنشو به تن کرد.

-اتفاقی افتاده؟

جونگکوک پرسید و با تعجب به جیمین چشم دوخت.

-باید برم دنبالش. همین الان.

جیمین گفت و کت رو از دست جونگککوک گرفت و به سمت در خروجی قدم برداشت. جونگکوک هم اون رو دنبال می‌کرد.

-فاااک...عالی شد. داره بارونم میاد.

جیمین با دست‌های سرمازده سعی کرد شماره‌ی تهیونگ رو بگیره. "مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد لطفا......." و شنیدن صدای اون زن وقتی خبر از خاموش بودن تلفن میداد چیزی بود که جیمین رو بیش از هر لحظه درمونده کرد.

-لعنت بهت مرد. چرا با خودت اینکارو میکنی؟

جونگکوک ولی به واکنش‌های شدید جیمین چشم دوخته بود و در تلاش بود دلیل اون همه نگرانی رو درک کنه. قرار نبود اتفاق خیلی بدی هم بیفته. هوا سرد بود. اون در بدترین حالت سرما می‌خورد.

-قراره اتفاق بدی براش بیفته؟ بنظر خیلی نگران میای.

جونگکوک بیش از اون کنجکاوی خودش رو کنترل نکرد و پرسید.

-آره اتفاق خیلی بدی قراره بیفته. اون قراره از سرما مریض شه.

-تاکسی.....

جیمین پاسخ داد و با دیدن تاکسی که در حال گذر از اون خیابون بود دستش رو بلند کرد و اون رو متوقف کرد. حالا سوار تاکسی و در حال رفتن به سمت خونه بود و جونگکوک رو توی دنیایی از سوالات رها کرده بود.




_where melodies meet shadows_  Where stories live. Discover now