-دلت...میخواد...اونطوری...صدام....بزنی؟
جونگکوک این دفعه جملهش رو بریده بریده ادا کرد و با اضافه کردن هر کلمه فشار دستش رو روی پهلوی تهیونگ بیشتر میکرد.
-فاک...نمیدونم.
خواست تهیونگ رو رها کنه و ازش دور بشه که با صدای تهیونگ متوقف شد.
-فاک..میخوام..آره میخوام...لطفا.
جوری که تسلیم شدهبود باعث پوزخند جونگکوک شد.
-پسرِ خوب...
گفت و بوسهای پشت گردنش زد و ازش فاصله گرفت.
-برگرد سرکارت.
این حرف مثل ریختن یه سطل آب یخ روی تهیونگ بود. لحظهای طول کشید تا متوجه شرایط بشه. اون بازیش داده بود. از وضعیتش استفاده کرده بود تا چیزی که میخواست رو بدست بیاره و موفق هم شده بود. حالا برای تهیونگ فقط کمر درد باقی مونده بود. میخواست در اولین فرصت خودش رو خالی کنه. تصمیم گرفت اعتراض کنه ولی حس کرد زیادی ضعیف به نظر میاد پس با تکون دادن سرش و فیکس کردن دیکش توی شلوار طوری که توی چشم نباشه اونجا رو به مقصد دستشویی ترک کرد.
روبروی آینه ایستاد و نگاهی به سر و صورتش انداخت. صبح قبل از عازم شدن به دانشگاه کلی تلاش کرده بود تا کبودیهای گردنش رو با یکی از پنکیکهای جیمین بپوشونه ولی حالا بعضیهاشون معلوم شده بودن. به این فکر میکرد که آیا جونگکوک متوجه مزهی اون مواد آرایشی شده یا نه. تو اون وضع رها شده بود و حتی فکر به اینکه چقدر مواد شیمیایی از طریق پوستش وارد دهان و در انتها سیستم گوارشی جونگکوک شده دلش رو خنک نمیکرد. دلش میخواست اون لحظه سرش داد بزنه و یا تلافی کنه ولی میدونست الان زمان مناسبی نیست. دستشویی خالی بود. در یکی از اتاقکهارو باز کرد و بعد از اینکه داخل اون فضای نسبتا کوچیک شد در رو بست. به سرعت زیپ شلوارش رو پایین کشید و بعد در آوردن دیکش از اون محفظهی تنگ، خیلی عمیق عضو دردناک از شقشدگی بیش از حدش رو توی دستش عقب جلو کرد. قبل از اینکه پای جونگکوک توی زندگیش باز بشه شاید هفتهای یک بار نیاز به این کار پیدا می کرد اون هم در حدی نبود که فکرش رو مشغول کنه. اما اخیرا هر بار اون مرد مرموز رو ملاقات میکرد این نیاز درونش بیشتر شکل میگرفت. انگار که تمام سنسورهای حسی، جنسی و هیجانیش مدتها پشت در منتظر بودن و با اومدن جونگکوک یهو به زندگی تهیونگ هجوم آورده بودن.
با چشمهای بسته و لبهای نیمه باز در حال هندجاب دادن به خودش بود که صدای نوتیف گوشیش حواسش رو پرت کرد. تقریبا هیچوقت این صدا رو نشنیده بود. این اولین بار بود که صدای ویبره گوشی با اون صدای آزاردهندهی ناآشنا جایگزین شده بود. کاملا واضح بود چه کسی گوشیش رو از حالت سایلنت خارج کرده. احساس میکرد به زودی ارضا میشه پس بیخیال فکر کردن به گوشی شد. تازه جونگکوک رو دیده بود پس بعید بود به همین زودی بهش پیام بده.
VOCÊ ESTÁ LENDO
_where melodies meet shadows_
Fanficچی میشه اگر روح هنرمندِ تهیونگ با سردی و تاریکی مواجه بشه؟چی میشه اگر تهیونگِ سرکش، دردِ سیلی خوردن از جونگکوک رو به نوازش شدن توسط بقیه ترجیح بده؟ Couple: kookv Genre: dark,smut,angst,sadism. برای اطلاع از زمان دقیق آپ و دسترسی به موزیکها میتونین...