running from realities

320 55 6
                                    

تهیونگ بغل مبل قرمز رنگ ایستاده بود و بدون اینکه پلک بزنه به دود سیگار که از دهن اون مرد خارج میشد خیره شده بود.

-منتظرم تا نمایشو شروع کنی امیدوارم خسته کننده نباشه...

جونگکوک گفت و با دستش اشاره ای کرد که یعنی اجازه ی شروع دارن.
دقیقه ای گذشت و جینی با کنجکاوی به تهیونگ نگاهی انداخت و تهیونگ بی صدا به نقطه ای از زمین چشم دوخته بود.

-مگه با کنجکاوی به جینی نگاه نمیکردی؟هوم؟
دارم دخترمو بهت قرض میدم. نباید بابتش ممنون باشی؟

-من متوجه منظورتون نمیشم. امکانش هست به کارم برگردم؟ رئیسم متوجه نبودم میشه و ممکنه کارمو از دست بدم. فکر می‌کنم سوتفاهم شده.

تهیونگ سعی کرد بهونه بیاره تا از اون مخمصه رها شه.

-جینی فکر کنم پسرمون خجالتیه میخوای تو شروع کنی؟ میتونی یه کاری کنی که نتونه خودشو کنترل کنه؟

جونگکوک بدون توجه به حرف تهیونگ خطاب به جینی گفت.

-اوو جئون تو تعریف منو زیاد شنیدی. قرار نیست به این نگاه سردش ادامه بده. یکم که بگذره شاید خودش خواهش کرد که اجازه بدم باهام بازی کنه.

-هوم.

جینی از جاش بلند شد و روبروی تهیونگ ایستاد. اول سعی کرد حسابی صورتشو نگاه کنه در صورتیکه تهیونگ تلاش می‌کرد باهاش چشم تو چشم نشه.

-اوه اون واقعا خوش قیافست.

جینی گفت و آروم تهیونگ رو هدایت کرد تا روی مبل بشینه. تهیونگ واقعا نمی‌دونست باید چیکار کنه. از قبل بهش هشدار داده بودن که نزدیک اون مرد پیداش نشه و حالا درست توی تله افتاده بود و میدونست مخالفت کردن جلوی اون آدم مثل دست و پا زدن توی باتلاق میمونه. پس تصمیم گرفت سکوت کنه و هیچ کاری انجام نده و خودشو به اونا بسپره تا بازی مسخرشون رو تموم کنن.

به مبل تکیه داده بود و سرشو کج کرده بود تا اونارو نبینه تا اینکه حس کرد اون دختر روی پاهاش نشسته. اونقدری سبک بود که حس خاصی نداشت براش. جینی صورت تهیونگ رو لمس کرد بعد از اون صورتشو پایین برد و روی گردن تهیونگ نفس عمیقی کشید. تهیونگ بدون اینکه انتظارشو داشته باشه روی پوست گردن و خط فکش خیسی حس کرد. "زبونش بود؟" از خودش پرسید.
واقعا موقعیت مسخره ای بود. نکنه این تستو جیمین براش فراهم کرده بود تا بهش ثابت کنه یه بدبخته که نمیتونه تحریک شه؟ چرا دقیقا همون روزی که به خودش شک کرد داشت این اتفاقا میفتاد.

اونقدر توی فکرای خودش فرو رفته بود که نفهمید جینی چند دقیقه‌ست که داره به شدت خودشو روی عضوش حرکت میده. فقط یه لحظه بهش نگاه کرد.
اون دختر واقعا بنظرش داغون بنظر می‌رسید.

_where melodies meet shadows_  Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora