a little about jungkook

379 42 9
                                    

-میتونی وایسی؟

جونگکوک پرسید و با دراز کردن دستش به ایستادن تهیونگ کمک کرد. باکسرِ تهیونگ غرق در اون مایع سفید و لزج بود و هنوز گرماش حس میشد. شبی که مست بود رو به یاد نداشت و نمی‌دونست تو این شرایط چی‌کار کرده بود. دستی روی شلوارش کشید تا مطمئن بشه شلوارش کثیف نشده. موقعیت خجالت‌آوری بود و جونگکوک هر لحظه تمام اون حرکات رو رصد می‌کرد.

-از جات تکون نخور تا بیام.

جونگکوک گفت و اون رو تنها گذاشت. حالا تهیونگ فرصت این رو پیدا کرده بود تا نگاهی به خودش بندازه. سر و وضعش "داغون" بود. موهاش کاملا بهم ریخته بود و صورتش هنوز از حرارت اون سیلی‌ها رو به سرخی میزد. دستش رو خیس کرد و روی پیشونیش و گونه‌هاش قرار داد تا کمی بدنش رو خنک کنه، بعد از اون سعی کرد هر چند بی فایده موهاش رو مرتب کنه. دقایقی بعد جونگکوک با یک پاکت سفید رنگ وارد سرویس شد. دستش رو جلو برد و پاکت رو دستِ تهیونگ داد.

-عوضش کن.

تهیونگ با دیدن باکسر مشکی رنگ داخل پاکت سری تکان داد و "ممنون"‌ی زیر لب گفت.

-فکر کنم باید به ردِ دندون‌هاتم عادت کنم.

جونگکوک در حالی که قسمت دردناکی از رون پاش رو می‌مالید نیشخندزنان گفت و تهیونگ رو تنها گذاشت. در حال تعویض لباسش بود و نمی‌تونست اون لحظه حسِ رضایتی که داخل رگ‌هاش در جریان بود رو کنترل کنه.
اون شب آغازی بود برای پذیرش تمایلات و خواسته‌هاش. جونگکوک بهش اهمیت داده بود. بهش گفته بود میخواد به رد دندون‌هاش عادت کنه. این یعنی بینشون اتفاقی در حال شکل‌گیری بود. تصمیم گرفت راجبش با جیمین صحبت کنه،البته نه اینکه وارد جزئیات بشه. دوباره به باکسر توی دستش نگاهی انداخت. اون اولین چیزی بود که از جونگکوک گرفته بود، شاید شبیه یه هدیه، شاید هم نشونه‌ای از اهمیت دادن. پشت‌ِ بار قرار گرفت و اول سعی کرد کمی سر به سرِ جیمین بزاره تا فضای صمیمی‌تری ایجاد کنه.

-چیم.

-بگو.

-می‌خوام برات نوشیدنی بریزم.

-هولی فاک. چرا احساس می‌کنم دچارِ یه دژاوو شدم؟

-باید یه چیزی رو بهت بگم.


تهیونگ گفت و یک شات برای جیمین پر کرد و با اشاره بهش فهموند که برای ادامه باید شات رو خالی کرده باشه.

-من از پسرا خوشم میاد.

تهیونگ بی مقدمه گفت و سرش رو پایین انداخت.

-میدونستم.

جیمین با بیخیالی پاسخ داد. این‌که بالاخره تهیونگ به گرایشش اعتراف کرده بود واسش خوشایند بود و دلش نمی‌خواست واکنش اشتباهی نشون بده که باعث پشیمونیِ دوستش بشه.

_where melodies meet shadows_  Donde viven las historias. Descúbrelo ahora