حین اینکه حواسش رو جمع میکرد، بهسرعت گردنش رو چرخوند و در عرض همین چند ثانیهٔ کوتاه موقعیت جونگکوک رو سنجید.
نیشخند زد و زمانی که دوباره میچرخید تا حواسش رو به مقابل و روندن موتور بده، دست راستش رو چرخوند تا با گازدادن سرعتش رو بیشتر کنه.
اونها بیخیال باقی کلاسهاشون شده بودند و بعد از اینکه مطمئن شدند کسی اونها رو توی رختکن حین لاسزدن با هم ندیده، از مدرسه فرار کردند.
حالا توی یکی از بزرگترین و شلوغترین خیابونهای واشنگتن در حال رانندگی با موتورهای مسابقه و پرسروصداشون بودند.
از همدیگه سبقت میگرفتند و جلو میزدند و البته این بیشتر برای تهیونگ صدق میکرد؛ چون اون سالهای زیادی رو توی مسابقههای خیابونی شرکت کرده و موتور سواریش حرفهای بود؛ با اینحال جونگکوک هم به اندازهٔ خودش و تقریباً برابر با تهیونگ حرفهای بود.
جونگکوک بعد از لاییکشیدن از یک ماشین و سبقتگرفتن، خودش رو به تهیونگ رسوند و گردنش رو چرخوند تا چهرهای که زیر کلاه کاسکت مخفی شده بود رو ببینه.
برخلاف تهیونگ، جونگکوک کلاه ایمنی بر سر نداشت. به همین دلیل باد حین رقصیدن بین مشکی موهاش، باعث خنکی صورت و بدنش هم میشد.
به موتورش بیشتر گاز داد که باعث شد از تهیونگ جلو بزنه. زمانی که از یک ماشین نقرهایرنگ سبقت گرفت، سرعتش رو کم کرد تا اینبار قسمت چپ تهیونگ و جاده قرار بگیره.
اینبار بدون چرخوندن سرش و نگاهکردن به تهیونگ، با صدایی که برای شنیدهشدن بین صدای ماشینها و باد بالا برده بود، گفت:"بیا بریم سر قرار!"
تهیونگ با شنیدن حرف جونگکوک بلافاصله برگشت تا پسر کوچکتر رو ببینه. لحظهای مکث کرد و بعد حین ایجادکردن یک لبخند کمرنگ روی لبهاش؛ در حالیکه اون هم تن صداش رو برای شنیدهشدن بالا میبرد، پرسید.
"چرا؟"
جونگکوک دستی که روی دنده و گاز قرار داشت رو چرخوند که باعث شد صدای بلندی از اگزوز موتورش شنیده بشه.
اینبار باز هم در حالیکه مقصد نگاهش به مقابل و جاده بود، جواب داد."باید با هم بریم سر قرار."
تهیونگ سرش رو چرخوند و نیمنگاهی به مقابلش انداخت. میتونست تابلوی دوربرگردون رو از فاصلهٔ دور ببینه و این معنی رو داشت که ترافیک بزرگی در حال بهوجوداومدن بود.
دوباره سرش رو چرخوند و اینبار بهجای نگاهکردن به جونگکوک، به موقعیت باقی ماشینهایی که پشت سرشون قرار داشتند نگاه کرد.
هر ماشین در حال کمکردن سرعتش بود؛ چون تنها چند ثانیه طول کشید که ترافیک تشکیل بشه. جونگکوک و تهیونگ هم مثل باقی افرادی که با وسیلههای نقلیهشون در حال رانندگی بودند، سرعتشون رو به دلیل ایجاد ترافیک کم کردند.
تهیونگ پشت ماشین ایستاد و سرش رو سمت چپ چرخوند تا جونگکوک که حدود یک متر به اون فاصله داشت رو ببینه.
شیشهٔ کلاه کاسکتش رو بالا برد تا مانعی برای دیدن چهرهٔ جذاب جونگکوک نباشه و بعد شروع به چرخوندن مردمکهاش روی تکتک اجزایی که متعلق به پسر کوچکتر بودند، کرد.
جونگکوک با احساسکردن نگاه خیرهای که مطمئن بود متعلق به تهیونگ، سرش رو برگردوند که باعث قفلشدن نگاهش در نگاه تهیونگ.
YOU ARE READING
My Boy
Non-Fictionتهیونگ کیم، تازه وارد دبیرستان تاونسند هریس ایالات متحده، فکرش رو نمیکرد پسری که توی پیست مسابقه شکستش داده یکی از دانشآموزهای اون مدرسه باشه. جونگکوک، پسری که سخت به دست میاومد و تهیونگ پسر شر و دردسرسازی بود که به هر قیمتی اون پسر خوشگل که از...