PART 3

248 46 4
                                    

_کوکی کاش پیشم میموندی
یونگی پاهاشو روی زمین کوبید و برای چندمین بار حرفشو تکرار کرد
_پسر قشنگم بسه دیگه تو که نمیخوای جونگکوکو اذیت کنی ؟ هوم !
_آخه کم بازی کردیم
_قول میدم زود زود بیام تا دوباره باهم کلی بازی کنیم
کوک بوسه ای روی لپ تپل خواهر زادش گذاشت
_بریم جونگکوک؟
_من آمادم
_کوک بابا بهت نگفت چیکارت داره ؟
_نه نونا فقط گفت برم ببینمش راستش یکمی نگران شدم
_نگران واسه چی ؟
جونگکوک خم شد که بند کتونیشو ببنده
_نمیدونم دلم یکم شور میزنه
_میخوای نامجون بمونه بعدش برسونتت؟
_نه نونا با بابا برمیگردم
_باشه پس مواظبه خودت باش
ناری و جونگکوک همدیگرو بغل کردن و بعد از خداحافظی نامجون و کوک وارد کابین آسانسور شدن
_پس باید بریم کاخ آبی ؟
_اوهوم بابا گفت برم اونجا
توی راه هیچکدوم حرفی نمیزدن که نامجون موضوعی که برای تنها بودنشون گذاشته بودو باز کرد
_جونگکوک جدیدا چرا نرفنی پیشه دکترت ؟
_چی !
_هیوجین بهم زنگ زد گفت نزدیکه چهارماهه پیشش نرفتی
_چقدر دهن لقه
_اگر اون نمیگفت خودت میخواستی همچنان به کارت ادامه بدی ؟
_من حالم خوبه هیونگ ... به نونا که چیزی نگفتی؟
_نه معلومه که نگفتم به نظرت اگر گفته بودم تا حالا میتونست همرو خبردار نکنه ! بعدشم چطور حالت خوبه که هفته ای یدونه اسپری میگیری ؟
_هیووونگ ؟ تو منو چک کردی!
_انتظار داری ولت کنم به حاله خودت ؟ مگه دکترات نگفتن اگر مراقبت نکنی مجبور میشی پیوند ریه بزنی ! چرا از خودت مواظبت نمیکنی ؟
کوک سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
_متاسفم ولی مجبور شدم از جین بپرسم هرچند مدت برات اسپری میگیره
_از این به بعد باید خودم بگیرم که اینجوری آمارمو در نیاری
_بچه نشو این مسئله شوخی بردار نیست
_نگران نباش تا وقتی کسی نخواد علایقمو سرکوب کنه من خوبم
_اون موضوع مگه تموم نشده بود ؟
_شاید اون آدمو کنار گذاشته باشم اما معلومه که قرار نیست چیزی تغییر کنه منو کلی فرستادید پیشه مشاورو روانشناس که به قول خودتون عقلم بیاد سره جاش اما حداقل تو یه نفر که پزشکی باید خودت بدونی که من هنوز همون آدمم اصلا از وقتی نیازم به اسپری بیشتر شد که اعصابم آشفته شد وگرنه تا قبل از اون من کجا انقدر محتاج اون کوفتی بودم ! خودم راحت نفس میکشیدم
_باشه ناراحت نشو من درک میکنم باور کن هممون درک میکنیم
_ولی هیچکدوم به روی خودتون نمیارید .... همتون میترسید من مایه آبروریزی بشم
_اصلا اینطور نیست
_خواهش میکنم حداقل دروغ نگو من که بچه نیستم میفهمم تو فکرتون چی میگذره
_جونگکوک ما که قص...
_هیونگ همینجا نگه دار لطفا دیگه رسیدیم
نامجون که دید کوک حرفشو قطع کرد و مایل به ادامه دادن نیست سکوت کرد و کناره خیابون ایستاد
_من دیگه جلوتر نمیتونم بیام ... کارت شناساییت پیشته
_اره ... ممنون که رسوندیم
_کاری نکردم
_خدافظ
_مواظبه خودت باش
.
.
کوک همراه جین به طرف اتاقی که گویا پدرش اونجا بود میرفت
_همین اتاقه ... رئیس جمهورو پسرشم هست
_چی ؟ اونا چرا !
_من نمیدونم فعلا
جونگکوک نگاهشو به سمت جین که ازش دور میشد گردوند اما تمامه ذهنش پر بود از گذشته ... آب دهنشو قورت داد و چشماشو روی هم فشار داد ... پوفه کلافه ای کشید و دستشو روی در گذاشت و چند تقه زد و بعد از شنیدن اجازه ورود درو باز کرد که نگاهش اولین نفر به جیمین افتاد .. با استرس وارد شد و بعد از بستن در آروم سلام داد
اولین نفر جانگهو شروع به حرف زدن کرد
_سلام پسرم حالت چطوره ؟
_ممنونم
_بیا اینجا بشین کوک
جونگکوک به طرف صندلی که پدرش اشاره کرده بود رفت و اروم نشست
جیمین با نگاهش پر از خشمو و نفرت نگاهش میکرد و جونگکوک معذب شده سرشو پایین انداخت
_جوهان میخوای تو شروع کنی ؟
پدره کوک سرشو تکونی داد
_نمیخوام خیلی طولش بدم سریع میرم سره اصل مطلب
_چی شده!؟
_قراره حقوق افرادی که گرایشه جنسی متفاوتی با اکثریت مردم دارن توی کره به رسمیت شناخته بشه و افراد همجنسگرام بتونن قانونی باهم ازدواج کنن چیزی که نزدیک به پنج ماهه مردم سعی دارن اجرا کننش و دائم تظاهرات میکنن ما اگر این قانونو تصویب کنیم قطعا برای دوره ی بعدم جانگهو به عنوان رئیس جمهور انتخاب میشه
جیمین پوزخنده صداداری زد و سرشو برای تاسف تکون داد
_اگر نمیتونی معدب باشی گمشو بیرون
_من که نمیخواستم بیام مجبورم کردی
_باید همونکاریو بکنی که میگم
جیمین با عصبانیت بلند شد و شروع به فریاد زدن کرد
_من نمیخوام با این ازدواج کنم
کوک شکه شده به پدرش نگاه کرد
_گمشو بریم بیرون
جانگهو جیمینو با خودش از اتاق بیرون برد
یونگی بعد از بسته شدن در سرشو برگردوند و به چشمای پدرش نگاه کرد
_جیمین چی میگفت بابا ؟
_برای اینکه انتخاب جانگهو برای دوره ی دوم ریاست جمهوری قطعی بشه و احتمالی برای انتخاب من برای برای دوره های بعد به وجود بیاد باید نشون بدیم که ما با مردم همراهیم پس تصمیم گرفتیم تو و جیمین با هم ازدواج کنید
جونگکوک هیچ چیزی نمیتونست بگه انگار دهنشو با نخ دوخته بودن و تنها اشکاش بود که روی گونه هاش روون شد
جوهان بلند شد و بعد از پر کردن لیوان با آب به سمت جونگکوک رفت و لیوانو به طرفش گرفت
_برای چی داری گریه میکنی ؟ مگه خودت همینو نمیخواستی ؟
کوک نگاه لرزونشو بالا گرفت
_اون ماله خیلی وقته پیش بود
جوهان لیوانو روی میز روبه روی کوک گذاشت و خودش مقابلش نشست
_این موضوع اگر به ضرر همه باشه برای تو یه نفر خوبه
_من نمیخوام
_مگه تو نبودی که سه ساله پیش اومدی گفتی عاشق جیمین شدمو دوستش دارم پس الان مشکلت چیه ؟
_مشکلم ! واقعا بابا میپرسی مشکلم چیه؟
_نکنه حالا که سنت زیاد شده واقعا خودت فهمیدی اون موقع خام شده بودی ؟
_من همونم بابا همون پسر شونزده ساله ای که به همبازی بچگیش گفت دوستت دارم و یه سیلی محکم خورد ازش من همونیم که جیمین هیجده ساله بهم گفت خیلی حال به هم زنم من همونم که برای اینکه بهتون گفتم به همجنس خودم علاقه دارم فرستادینم پیشه دکتر و روانپزشک که بشم مثل بقیه ولی الان اینو نمیخوام ... من این ازدواجو نمیخوام ... نمیخوام بیشتر از این خوردم کنید
جونگکوک با احساس کمبود اکسیژن دستوش روی سینش گذاشت
_اسپریتو بزنو آروم باش
کوک اسپریو از جیبش دراورد و بعد از چندبار زدن سعی کرد خودشو آروم کنه
جوهان دستمالی برداشت و بلند شدو به طرفش رفت
_چرا به خودت آسیب میزنی
جوهان روی زمین زانو زد و با دستمال اشکای جونگکوکو پاک کرد
_نمیخوام بیشتر از این اذیت بشی پس گریه نکن
_پس لطفا اذیتم نکنید دست از سره من بردارید
_این چیزیه که از مدتها قبل براش برنامه چیدیم به هیچ وجه قرار نیست عوضش کنیم پس تو سعی کن با علاقه ای که به جیمین داری خودتو آروم نگه داری .. فکرشو بکن .. قراره بعد از اینهمه سختی کناره کسی باشی که دوستش داری
_دیگه ندارم
_به من نمیتونی دروغ بگی
_دروغ نیست دیگه دوستش ندارم اون منو به اون شکل پس زد بعدشم ارتباطمون باهاشون قطع شد من واقعا حتی علاقه ای به دیدنش ندارم
_پس سعی کن دوباره بهش علاقه مند بشی چون این به نفع خودته
با پایان جمله جوهان جانگهو درو باز کرد و دوباره همراه جیمین وارده اتاق شدن
_خیلی خب جوهان حرفاتو زدی ؟
_اوهوم همونی میشه که باید بشه
_خوبه امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره امروز عصر توی کنفرانس همراه با اعلام تاییدیه میگم که قراره شماباهم ازدواج کنید برای مراسمه ازدواجم اوله ماهه بعدو در نظر گرفتیم
_برای اینکه مردم فکر نکنن همه چیز دروغ بوده باید باهم برای خرید عروسی برید
_مسخرس که اصلا نمیفهمید دارید چیکار میکنید با زندگیه ما
_دهنتو ببند جیمین خستم از اینهمه دعوا کردنمون
_باهم باید برید خونتونم بخرید در ضمن اخمو پس زدنم ندارین باید کاملا به عنوان یه زوجه کاملو بی نقص دیده بشید
_فهمیدی جیمین ؟ یه زوجه بی نقص .. اگر بخوای دیوونه بازی دربیاری من از خودت دیوونه تر میشم پس خوب حواستو جمع کن
_جیمین جونگکوکو ببر خونه بهتره تو راه باهم حرفاتونم بزنید چون از فردا صبح به عنوان یه زوج همه ی چشما روی شما دوتاست
جیمین با حرص بلند شد
_همیشه قدرت دسته شما نیست یه روزی تاوانه این کاراتونو میدید
جیمین بدونه خداحافظی از اتاق بیرون رفت و کوک که تنها سکوت کرده بود با برداشتن کولش تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد
_امیدوارم پسرت جونگکوکه منو به کشتن نده
_تو خودت پسرتو انداختی تو دهنه شیر نگرانی بچه گرگ من بلایی سرش نیاره !
_جیمین بچه گرگ نیست جانگهو یه گرگ آلفاس و پسره من یه گرگ امگا همینه که منو نگران میکنه
_نگران نباش وقتی همو مارک کنن باندی که بینشون به وجود میاد نمیزاره به هم آسیب بزنن
_اون روزی که به اون چیزایی که میخوایم برسیم میتونیم براشون جبران کنیم نه ؟
_جوهان دیگه تموم شد لطفا خودتو گول نزن ما داریم قربانیشون میکنیم
_نه این درست نیست ما میخوایم به همه ی گرگینه ها خدمت کنیم بعدشم وقتی همه چی درست پیش بره به نفع اونام هست
_حالا که خودت همه اینارو میدونی دست از عذاب وجدان داشتن بردار همه چیز درست پیش میره بهت قول میدم


پارته بعدم قول میدم زود آپ کنم
کامنت و ووت فراموش نشه 😌♥️

Forced MarriageWhere stories live. Discover now