PART 7

207 38 0
                                    

جونگکوک به کمک دیوار ایستاد و آروم به سمت وان که با آب گرم پر شده بود رفت
وقتی نزدیکه وان رسید صدای در بلند شد
_مامان بخدا من خوبم
_منم مادرت رفت
_چیکارداری ؟
جیمین لای درو باز کرد و جونگکوکو دید که کناره وان ایستاده ... کوک پشت به در درحالی که خم شده بود ایستاده بود و کمی سرشو برگردونده بود تا بتونه جیمینو ببینه
_میخوای کمکت کنم ؟
جیمین بیشتر درو باز کرد و تونست کاملا بدنه کوکو ببینه
لای باسن و پاهاش خونی بود و پاهاش کمی لرزش داشت
جیمین با نگرفتن هیچ جوابی با دراوردن لباساش به سمتش رفت و بازوشو توی دستش گرفت
_میتونی پاتو بلند کنی  ؟
کوک سرشو به چپو راست تکون داد
جیمین بهش نزدیک تر شد و کنارش ایستاد و دستشو روی پهلوش گذاشت و اونو به خودش تکیه داد
_آروم پاتو بلند کن من گرفتمت
کوک به سختی و با درد بالاخره وارده وان شد و جیمین پشتش قرار گرفتو جونگکوکو بینه پاهاش خودش نشوند
_اینطوری منو معذب میکنی
_الان دیگه شوهرتم این چیزا معنی نداره
جیمین جونگکوکو که سعی میکرد از تماس پوستی باهاش جلوگیری کنه به آرومی عقب کشید و کمرشو به سینه ی خودش چسبوند
_تکیه بده به من
وقتی کوک عادت کرد جیمین دستشو زیره شکمش برد و آروم شروع به مالیدنش کردم
جونگکوک سرشو کج روی شونه ی جیمین گذاشته بود و هیچ حرفی نمیزد
خونه خشک شده ی کوک آبو کمی رنگی کرده بود
_هنوزم خونریزی داری ؟
_فکر کنم
_دکتر قراره بیاد
جیمین جوابی از کوک نشنید و چند دقیقه ای توی سکوت سپری شد
جونگکوک دستشو بالا آورد و روی مارکش گذاشت ... میتونست تورم و بزرگ شدن اون قسمتو زیره دستش احساس کنه
_منم باید مارکت کنم
_چی ؟
کوک سرشو بلند کرد وبه چشمای جیمین خیره شد
_تو منو مارک کردی منم باید همینکارو بکنم وگرنه که الان پیوندی نداریم ‌! این فقط مثله یه رد روی منه که نشون بده آلفا دارم .. وقتی پیوند کامل بشه بینه گرگامون کم کم علاقه ایجاد میشه اینطوری تاثیره خوبیم روی زندگی بُعد انسانیمون داره
_من نمیخوام مارکم کنی
_چرا ؟
_یادت رفته ! تو هنوزم همون کسی هستی که ردت کردم الانم که دارم ازت مواظبت میکنم چون مادرت خواست نه به خاطر اینکه ازت خوشم بیادو نگرانت باشم
_حتی اگرم منو نخوای ولی به هرحال الان شوهرمی ما دیگه الان ازد‌اج کردیمو کار از کار گذشته چرا فکر نمیکنی شاید اینطوری بتونیم زندگی بهتری باهم داشته باشیم
_اولین کاری که بعد از اینکه خبر مرگ پدرمو بشنوم انجام میدم اینه که طلاقت بدم ... من فقط مجبور شدم ... نمیخوام مارکت کنم که بفهمم چه چیزاییرو حس میکنی چون برام مهم نیست ... این فکرو از سرت بیرون کن که یه روزی تورو واقعا به عنوان شریک زندگیم ببینم
با صدای زنگ خونه جیمین بدونه اینکه به کوک اجازه حرف زدن بده بلند شد و بعداز پوشیدنه حولش از حمام بیرون رفت
.
.
دکتر دستکشای لاتکسشو از دستاش بیرون کشید و شروع به جمع کردن وسایلش کرد
_خونریزی بند اومده و چیزه جدی نبود فقط نیاز به همون مراقبتایی داره که گفتم
_ممنونم
دکتر سری برای جونگکوک تکون داد و از اتاق بیرون اومد
کوک میتونست صدای حرف زدن جیمین و دکترو بشنوه و چند  لحظه بعد صدای در خونرو شنید که به آرومی بسته شد
وقتی جیمین توی حمام اون حرفارو بهش زد فهمید که جیمین اصلا نمیخواد دوستش داشته باشه
به پهلو خوابیده بود و توی دنیای خودش سیر میکرد
جیمین نگاهی به داخل اتاق انداخت و جونگکوکو دید که پشت به در خوابیده و رایحه غمگینش توی خونه پخش شده
به طرف آشپزخونه رفت تا غذایی برای خودش آماده کنه ... حدودا یک روزی میشد که چیزی نخورده بود
تمامه فکرش مشغول کسی بود که توی اون اتاق خوابیده بود
_فکر کرده من خرم
پوزخندی زد و اولین لقمرو توی دهنش گذاشت و همونطور سعی کرد حرفی که کوک زده بودو تقلید کنه
_روی رابطه ی بُعد انسانیمون تاثیر داره .. هه .. انگار من نمیفهمم از اول همه چیو برنامه ریختن برای این لحظه ... پسره ی کم عقله احمق
از پشت میز بلند شد و بعد از گذاشتن ظرفا توی سینک به سمت اتاق رفت
چشمای کوک نیمه باز و خمار بود و تا به خواب رفتن فاصله ای نداشت
جیمین لباساشو پوشید و بدون حرف از خونه بیرون رفت
.
.
(ماه بعد۲ )
جونگکوک به سختی رمزه درو زد و وارده خونه شد و طبق معمول جیمین هنوز نیومده بود
برقارو روشن کرد و پلاستیکای دستشو که تا اینجا به سختی حمل کرده بود روی میز آشپزخونه گذاشت و با پشت دست عرق روی پیشونیشو پاک کرد
دستاشو روی لبه میز تکیه داد و نفسی تازه کرد
_چقدر خسته شدم
کیفشو از روی شونش برداشت و روی صندلی گذاشتو بعد از شستن دستش لیوانو با آب پر کرد تا گلوی خشکشو تازه کنه
سیستمه گرمایشی خونرو کمی زیاد کرد و به طرف اتاق رفت تا لباساشو عوض کنه که وسط راه صدای باز شدن درو شنید
_سلام
جیمین سری تکون داد و به طرف اتاق رفت و کوک همون مسیری که اومده بودو برگشت و دوباره وارده آشپزخونه شد و شروع به جابه جا کردن وسایلی که خریده بود کرد
امروز صبح طبق معمول باهم به دانشگاه رفته بودن اما مثل همیشه جیمین بدونه اینکه منتظر جونگکوک بمونه رفته بود شایدم نرفته بود اما به هرحال هیچکدوم زمان کلاسای همدیگرو نمیدونستن که کوک بتونه بفهمه جیمین دقیقا چیکار میکنه!
تمامه این دوماه جیمین جونگکوکو نادیده میگرفت و اهمیتی به زندگیشون نمیداد
تمامه این مدت کوک بود که باید خرید میکرد ، به نظافت خونه میرسید ، حواسش به پوله  قبضا و بقیه چیزا میبود و درواقع تمام کارایی که زنای خونه دار انجام میدادنو جونگکوک انجام میداد چون جیمین به هیچ چیز اهمیت نمیداد و حتی جورابای کثیفشم توی جای رخت چرکا نمینداخت و زمانی که میدید کوک این کارارو انجام نمیده عصبانی میشد که یکبار موقع مستی عصبانیتش منجر به شکستن چندتا از ظرفا شده بود و با همه ی این کارا کوک دانشگاهم میرفت
_شام چی درست کردی؟
با شنیدن صدای جیمین به طرفش برگشت
_رفته بودم خرید تازه رسیدم هنوز چیزی درست نکردم
جیمین دره یخچالو باز کرد اما با ندیدن سوجو درو بست تا توی کیسه های روی میزو ببینه
_چی میخوای ؟
_سوجو نخریدی ؟
_نه یادم رفته
جیمین با عصبانیت پلاستیکیو که بلند کرده بود که توشو ببینه روی میز پرت کرد
_یعنی چی یادت رفته !؟ من اینهمه پول میریزم به کارتت که همه چی بخری بعد میگی یادم رفته !
_فردا میخرم
_مگه مسخره کردی منو ! اگر عرضه نداری تو اون کله پوکت نگه داری که چیا باید بخری توی یه برگه کوفتی یا اون گوشیه لعنتیت یادداشت کن
جونگکوک اخماشو توی هم کشید
_دوماهه داریم باهم زندگی میکنیم ولی تو هیچکاری نمیکنی همرو خودم تنهایی انجام میدم الانم یادم رفته سوجو بگیرم داد زدن نداره که ! وقتایی که میبینی اینهمه کار میکنم چیزی نمیگی الان به خاطر یدونه سوجو سرم داد میزنیو اینظوری حرف میزنی ؟
_من خستم حوصله ندارم انقدر رو مغزم راه نرو
_مگه فقط تو آدمی! منم خسته میشم دوماهه هیچی نمیگم یه کلمه حرف نزدم همه کارارو ریختی سره من پس خودت چی ؟ هیچکاری نمیکنی ! دفعه پیشم که به خاطر یه چیز مسخره زدی ظرفارو شکوندی
_خودم پولشو داده بودم دلم خواست بشکونم به تو چه ؟
_پس منم رفته بودم خرید دلم خواست سوجو نخرم به تو چه ؟
جیمین با عصبانیت به طرفش رفت و پشت موهای کوکو توی مشتش گرفت
جونگکوک از درد سرشو خم کرد و دستاشو روی مشتای گره خورده ی جیمین گذاشت
_نکن چرا دیوونه شدی ؟
_عینه آدم با من حرف بزن وگرنه بد میبینی
جیمین کوکو همونطور که موهاشو توی مشتش گرفته بود به کنار هل داد و از آشپزخونه بیرون رفت
جونگکوک که از اینکاره جیمین دلخور و عصبانی بود پشته سرش رفت
_تو چرا با من اینطوری برخورد میکنی ؟ مگه تو اربابیو من رعیتت که اذیتم میکنی!
جیمین با حرص برگشت و سیلی محکمی به صورته کوک زد 
_خیلی گنده تر از دهنت حرف میزنی
کوک با چشمای پر شده از اشک و چهره ای که کاملا شوکه بودنشو نشون میداد برگشت و به چشمای جیمین نگاه کرد
_هرچی که من میگم همونه بیخود دور برت نداره
_مگه من دروغ میگم ! تو حق نداری بامن اینطوری رفتار کنی
جیمین دوباره دستشو بلند کرد و برای دومین بار صدای سیلی توی خونه پیچید
پوست سفید کوک کاملا سرخ شده بود و صدای نفس کشیدنش نشون میداد به سختی اکسیژنو وارد ریه هاش میکشه
جونگکپک اینبار بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه به سمته اتاق دوم خونه دوید و پشتش درو قفل کرد
اشکاش روی گونه هاش ریخته بود و به شدت محتاج اسپریش بود
اسپریو از جیبش بیرون آورد و بعد از چندبار زدن بالاخره تونست به راحتی نفس بکشه
دستشو روی قفسه سینش گذاشت و همونطور که به در تکیه داده بود سر خورد و روی زمین نشست
قلبش شکسته بود ... از روزه اول فهمید که جیمین قرار نیست باهاش مهربون باشه و دوستش داشته باشه اما اصلا دلیله اینطور برخورد کردنشو نمیفهمید به خصوص که الان روش دست بلند کرده بود
اونطرف در جیمین ناراحت از رفتارش که به اجبار انجامش میداد روی کاناپه نشست و سرشو توی دستش گرفت
درسته که عاشقه جونگکوک نبود ولی توی این مدت فهمیده بود که مشکلی با اینکه کوک به عنوان یه مرد همسرشه نداره و دیگه اون حسی که باعث میشد چندشش بشرو نداشت اما به هرحال هنوزم نمیخواست با کوک زندگی کنه .. جونگکوک کاری کرده بود که پدرش راضی به ازدواجشون بشه اما جیمین نمیخواست .... تنها راهی که میتونست خودشو از این ازدواج زوری نجات بده اذیت کردن اون بود اینطوری کوک خودش از ازدواجشون پشیمون میشد و درخواست میکرد که طلاق بگیرن و در نهایت همون کسی که خواسته بود ازدواج کنن درخواست طلاق میداد
جیمین توی افکارش غرق بود که جونگکوک از اتاق بیرون اومد و به طرف آشپزخونه رفت و بعد از برداشتن کیفش از اونجا از خونه خارج شد ...... جیمین هیچ تلاشی برای نرفتنش نکرد چون میدونست که قطعا میره پیشه پدرش و شاید این اولین قدم برای طلاق باشه

(وقتی آلفا و امگا همدیگرو مارک میکنن میتونن از احساسات روحی و جسمی هم آگاه باشن و خیلی بیشتر رایحه همدیگرو حس میکنن اما اگر فقط یکی از اونها فقط مارک بشن پیوند نصفه میمونه )





این پارتو دوست بدارید 🙃
بیشترتون از اینکه جیمین رفتاره تخمی با همسرش داره حرف میزنید توی کامنتا اما هیچکس دلش به حال جیمین نمیسوزه 🥺
این طفلیم گناه داره خب 🤧

ووت و کامنت یادتون نره ♥️
اینم بگم که امتحانام تموم شد از این به بعد تمامه سعیمو میکنم داستانو سریع جلو ببرم 😌

Forced MarriageWhere stories live. Discover now