PART 10

164 29 6
                                    

جونگکوک با حسه گرمای زیادی که احساس میکرد از خواب بیدار شد زیره دلش درد میکرد و احساس میکرد تب کرده
گوشیشو که روی پا تختی بود روشن کرد که ساعت ۳:۴۰دیقه ی شبو نشون میداد
به نظر هیت شده بود
آروم بدونه اینکه صدایی ایجاد کنه از روی تخت بلند شد و به آشپزخونه رفت
بینه تمامه قرصارو گشت اما خبری از سرکوب کننده نبود
تمامه این هشت ماهی که از ازدواجشون گذشته بود هم خودش و هم جیمین برای هیت و راتشون سرکوب کننده مصرف کرده بودن اما الان مثل اینکه همش تموم شده بود
با ناراحتی همونطور که زیره شکمشو گرفته بود خواست به سمته اتاق برگرده که جیمینو دید
_هیت شدی !
_اره
_زودباش قرص بخور منم دارم به خاطر فورمونای تو رات میشم
کوک نگاهش به پایین تنه جیمین که از روی شلوارم برآمده بود افتاد
_قرص نداریم
_عقلت نمیرسه همیشه باید تو خونه باشه ! الان با این وضع چطوری باید بریم قرص بگیریم ؟
_تقصیر من چیه ! تو قرصای منم میخوری من از کجا میدونستم تمومشون کردی
_من عمرا با این وضع جایی نمیرم زودباش برو قرص بگیرو برگرد
_من نمیتونم اینجوری برم
_پس انتظار داری من برم !
_تو آلفایی اما من چی ؟
جیمین با تیری که کمرش کشید چشماشو جمع کرد و دستشو به دیوار تکیه داد
_زودتر یه غلطی بکن
جونگکوک با فریاد جیمین ترسیده خودشو عقب کشید
_اگر رات بشم کاری میکنم که نتونی از جات تکون بخوری
کوک با فریاد دوباره جیمین که همراه با لحن آلفاییش بود بدنش لرزید و مقدار زیادی اسلیک از سوراخش بیرون ریخت
جیمین با استشمام رایحه ی جونگکوک که نشون میداد کاملا وارده هیت شده چشماشو با عصبانیت بست
گرگش خر خر میکرد و آماده بود جفتشو تصاحب کنه
هرچند که جیمین مارکه جونگکوکو روی گردنش نداشت اما در هر حال مارک جیمین هرچند نصفه و نیمه اما روی گردن کوک بود و از این طریق گرگ جیمین تشخیص میداد که کوک جفتشه
جیمین با دردی که به پایین تنش حجوم آورد فهمید که خودشم رات شده و دیگه برای جلوگیری دیر بود
هردوشون احساس نیاز شدیدی داشتن و شهوت کم کم بهشون قالب میشد
جونگکوک عینه بچه های خطا کار خودشو کنج دیوار و یخچال چسبونده بود و هر لحظه که رایحه ی جیمین بیشتر میشد جونگکوکم بی حال تر و نیازمند تر میشد
جیمین به سمته کوک رفت و با گرفتنه بازوش اونو از کنار دیوار بیرون آورد
_نمیخواستم بهت دست بزنم اما مثل اینکه قرار نیست زندگی با همون روال پیش بره
دسته جونگکوکو گرفت و جلو کشیدش و خودش از پشت دستاشو روی بازوهاش گذاشت و به طرف اتاقشون رفت
کوک توی ضعیف ترین و بی دفاع ترین حالتش بود و در برابر فشارایی که جیمین به بازوهاش میاورد جز اینکه توی خودش جمع بشه یا لباشو گاز بگیره کاری نمیتونست انجام بده
جیمین جونگکوکو به سمت خودش برگردوند و برای اولین بار شروع به بوسیدن لبهاش کرد ...‌ انقدر سریع لبهاشو حرکت میداد که کوک نمیتونست همراهیش کنه ...کمی جونگکوکو به عقب برد و وقتی کناره تخت رسیدن بدونه قطع کردن بوسشون دکمه های بلوزشو باز میکرد
کوک دستاشو به شلوارش چنگ زده بود و حس میکرد اشتباهه که انقدر راحت به جیمین اجازه دسترسی به بدنشو میده اما توی وضعیته جسمی که داشت کاری از دستش برنمیومد
جیمین خودشو عقب کشید و بعد از دراوردن بلوز کوک تیشرته خودشم از تنش بیرون آورد و دوباره لبهای اونو اسیر خودش کرد وقتی کوک کمی دهنشو باز کرد زبونشو جلو تر برد و تمامه دهنشو با زبونش پر کرد
جونگکوک ناخواسته ناله ی آرومی کرد و دستاشو روی سینه های جیمین گذاشت ...جیمین کوکو خم کرد و کوک قبل از اینکه بیوفته روی تخت نشست .... جونگکوکو همونطور روی تخت خوابوند و روی بالاتنش خیمه زد و اینبار شروع به مارک کردن گردنش کرد
لبهای کوچیک کوک سرخ شده بودن و حالا گردنشم داشت به همون وضعیت میوفتاد
جیمین شلوار و باکستر جونگکوکو از تنش بیرون آورد و با گرفتنه کمرش اونو بلند کرد و وسط تخت خوابوند ... کوک با خوردن هوای سرد به عضوش که سرخ و داغ شده بود پاهاشو به هم نزدیک کرد که  باعث شد اسلیک بیشتری از سوراخش بیرون بریزه
جیمین با بیشتر حس کردن رایحه کوک حریص تر و وحشیانه تر نیپلاشو گاز میگرفت و با دستش دیکشو هندجاب میداد که جونگکوک توی دستش خالی شد
با تعجب به بدن کوک که میلرزید نگاه کرد و بعد نگاهشو به چشمای جونگکوک داد
_یعنی انقدر هورنی شدی!
کوک با صدای ضعیف و لرزون جوابشو داد
_من ... اولین بارمه
جیمین نیشخندی زد و از روی جونگکوک بلند شد و وقتی خودشم کاملا برهنه شد دوباره روی کوک رفت و زانوهاشو کناره روناش گذاشتو ایستاد
تمامه بالا تنه کوک سرخ و پر از کیس مارک بود و چهرش کاملا برافروخته بود و پایین تنش از اسلیک و کام سفید شده بود
چشماش لایه ای اشک داشت و موهاش خیس شده بودو به پیشونیش چسبیده بود
_فعلا زوده که اینطوری بی حال باشی
جیمین پاهای جونگکوکو بلند کرد و روی شونه هاش گذاشت و اینبار پاهاش بود که داشت کبود میشد
بدنه کوک خیلی سفید بود و این باعث میشد جیمین بیشتر به کبود کردنش ادامه بده
ناله های جونگکوک زیادی لطیف بود تا جایی که جیمین نا خودآگاه توی ذهنش اونو با دخترایی که تا حالا زیرش بودن مقایسه کرد
کوک به اندازه اونا بهش انرژی و لذت میداد و میتونست بگه این یکی از بهترین تجربه هاشه
جیمین سرشو به پایین تنه جونگکوک نزدیک کرد و همینکه شروع به لیسیدن و بوسیدن سوراخ پر از اسلیکش کرد بدنه کوک تکونه محکمی خورد
جیمین همونطور که زبونشو توی سوراخش برده بود دستاشو بالا برد و روی نیپلاش گذاشت
حسی که جونگکوک داشت مثل معلق بودن بینه زمینو آسمون بود
انگشتای پاشو جمع کرده بود و با دستاش به رو تختی چنگ میزد
همینکه کوک نزدیک به کام شد جیمین عقب کشید و دیکه جونگکوکو توی دستش گرفتو انگشتشو روی سوراخ دیکش گذاشت
کوک سرشو روی بالشت کوبید
_نه .. دستتو بردار
جیمین به کوک توجهی نکرد و با دسته دیگش دیکه خودشو چندبار بالا پایین کرد و بعد به سوراخ جونگکوک نزدیک کرد
کوک با فهمیدن کاری که جیمین میخواد بکنه نیم خیز شد و همونطور که اشکاش آروم آروم روی صورتش میومد با صدای آرومی سعی کرد جیمینو متوقف کنه
_نه .. من .. من نمیتونم اینطور‌‌ .. اینطوری از درد .. میمیرم
جیمین که خودشم از فشاری که به دیکش میومد بی طاقت شده بود ومیخواست هرچه سریعتر داخل اون سوراخه داغو حس کنه بالا تنه ی جونگکوکو هل داد و روی تخت خوابوندش
_چیزیت نمیشه سوراخت بازه
_ .. نه .. بزرگه.. درد داره
جیمین که نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه دیگه با کوک بحث نکرد و با خیس کردن انگشتاش با کامه کوک دوتا از انگشتاشو وارده سوراخش کرد
جونگکوک کمرشو از روی تخت بلند کرد و صدای گریش بلند شد
جیمین که فکر نمیکرد کوک انقدر تنگ باشه کمی انگشتاشو تکون داد و با باز شدن سوراخش دستاشو بیرون کشیدو دیکشو کامل وارد جونگکوک کرد
کوک به ملافه چنگ زد و آهی کشید  و بالاخره جیمین دستشو از روی دیکه جونگکوک برداشت
نفس کشیدن برای کوک سخت شده بود و ریه هاش خس خس میکرد
جیمن خم شد و از روی پا تختی اسپری جونگکوکو برداشت وداخله دهنش گذاشت و بعد از چند لحظه که آروم شد  جیمین بدون صبر محکم خودشو داخل بدنه کوک میکوبید
شدت ضربه هاش انقدر زیاد بود که صدای جیر جیر تخت به ناله های خودش و جونگکوک اضافه شده بود
دیکشو از کوک بیرون کشید و به پهلو خوابوندش و پشته جونگکوک خوابید و پاشو بلند کردو دوباره واردش شد 
ضربه های محکم جیمین به قدری عمیق بود که کوک تا زیره نافش احساشون میکرد و تنها کاری که میکرد هق هق کردنو ناله کردن بود و ساقه دسته جیمینو که دور شکمش بود با دستاش فشار میداد
جیمین با آهه غلیظی توی سوراخ جونگکوک خالی شد و برای تموم شدن رات و هیتشون خودشو عمیق تر توی سوراخش فشار داد و نگه داشت تا بالاخره دیکش بزرگ شد  و جونگکوکو نات کرد
سخت ترین قسمت همین بود
کوک جیغه خفه ای کشید و با دستاش با هرجایی که میتونست چنگ میزد تا بتونه از این درد نجات پیدا کنه
جیمین که دید کوک داره با ناخوناش تمامه بدنه خودش و اونو چنگ میزنه مچ دستاشو گرفت و با پاش پاهای جونگکوکو ثابت نگه داشت
_خیلی .. هق .. درد .آ هه ... داره .. آی آه
جیمین دوباره اسپری جونگکوکو توی دهنش گذاشت تا بتونه راحت نفس بکشه و لباشو کناره گوشش برد
_اگر تکون بخوری رحمت پاره میشه ... آروم بگیر
کوک دیگه حرکتی نکرد و هر چند لحظه به خاطر گریه هایی که کرده بود سکسکه میکرد و بدنش تکونه ریزی میخورد
جیمین با جمع شدن دیکش خودشو از جونگکوک بیرون کشید که صدای هیس کشیدن کوک بلند شد
جیمین به پشت خودشو روی تخت انداخت ... این بهترین تجربه سکسش بود ... هیچوقت فکر نمیکرد رابطه داشتن با جونگکوک اینطور راضیش کنه
_ناتت کردم که هیتت و راتم تموم بشه
جیمین از روی تخت بلند شد و بعد از پوشیدن شلوارش به آشپزخونه رفت و با قرص مسکن برگشت
کوک هنوز تکون نخورده بود و چشماش سرخو بی حال بود
_بیا این قرصوبخور ... مسکنه
جونگکوک سعی کرد بدنشو تکون بده اما پاهاش کاملا بی حس شده بود و کمرو شکمش بی نهایت درد میکرد
_نمیتونم
جیمین که تقلای ناموفق جونگکوکو دید سعی کرد حداقل کمی باهاش مهربون باشه و برای لحظه ای فراموش کنه کوک اونو گرفتار این زندگی زوری کرده ... هرچند که هیچ چیز اونطوری که اون فکر میکرد نبود و جونگکوکم درواقع قربانی اجباره پدرش شده بود
قرصو داخل دهن کوک گذاشت و کمی گردنشو بلند کرد تا بتونه آبو بخوره
_ممنون
جیمین پتورو روی کوک انداخت و خودشم سمته دیگه تخت رفت و زیره پتو خوابید

(امگا های مذکر به دلیل اینکه دیگه قابلیت باروری ندارن رحماشون مثل امگاهای مونث نیست و یه قسمت خیلی کوچیکه که وقتی نات اتفاق میوفته حجم زیادی توی رحم گیر میکنه و بزرگ میشه به همین دلیل درده خیلی زیادیو باید متحمل بشن )




اینم از پارت جدید 😈😅
کم کم داریم به آخرای فلش بک میرسیم و قراره وارد زمان حال بشیم و اتفاقاته خیلی مهمی در راهه 😁
بچه ها من سعیمو میکنم که در زودترین زمان ممکن براتون پارت جدید بزارم ولی متاسفانه نمیتونم تایم آپ براش بزارم چون برنامه هام متغیره و خب یه زمانی واقعا نمیتونی اونی که میخوای بنویسیو دربیاری به خاطر همین من هیچوقت برای آپ داستانا تایمی مشخص نمیکنم امیدوارم درک کنید ☺️♥️

خیلی دوست دارم بدونم که به نظر شما چه اتفاقاتی در آینده قراره پیش بیاد !
لطفا نظرتونو کامنت کنید 🙃

ووت یادتون نره 😘

Forced MarriageWhere stories live. Discover now