_جونگکوک صبر کن
کوک به پشت برگشت و با دیدن نامجون کلافه تر شد
_خواهش میکنم برگرد داخل هیونگ
_بزار هرجا خواستی باهم میریم
_تنهام بزار لطفا
_خواهش میکنم... من باید باهات صحبت کنم
کوک اسپریشو از کیفش بیرون آورد و وقتی بعد از استفاده ازش آروم شد دوباره نگاهشو به سمت نامجون برد
_لطفا برگرد داخل هیونگ
_بهت که گفتم باید باهات حرف بزنم
جونگکوک سرشو پایین انداخت و بعد دوباره به نامجون نگاه کرد
_میشه منو ببری خونم ؟
_باشه هرجا خواستی میبرمت
هردو بدونه حرف توی ماشین نشسته بودن و نامجون به طرفه خونه ی کوک میروند
_چی میخواستی بهم بگی هیونگ ؟
_عصبانی نشیا ولی بیشتر میخواستم تنها نمونی
__آههههه
_واقعا انقدر تحت فشاری ؟
_خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو میتونی بکنی ... جیمین دقیقا داره با روحو روانو جسمه من بازی میکنه
_اما تو دوستش داشتی
_هنوز به نفرت نرسیدم اما دیگه اونطور عاشقانه ... خب نه فکر نکنم دیگه عاشقانه دوستش داشته باشم
_نمیخوام درموردش حرف بزنم که بیشتر برات یاد آوری بشه اما میشه لطفا از یه مشاور کمک بخوای ؟
_بهش فکر میکنم
دوباره چند دقیقه ای توی سکوت گذشت
_میخوای برنگردی خونه ؟ به نظرت امکان داره بهت آسیب بزنه؟
_نمیدونم
_میخوای بیای خونه ما ؟
کوک کمی فکر کرد
_نه هرچی باشه نمیخوام جز خونه جایی برم
_هرچی تو بخوای
_چی میخواستی بهم بگی ؟
_راستش من دوباره درمورده تو با دکترت حرف زدم و گفت که خیلی وقته بهش سر نزدی .. دقیقا بعد از وقتی که به اجبار همراه جیمین پیشش رفتی
_نیازی نداشتم بهش
_جونگکوک چرا انقدر با سلامتیت بازی میکنی آخه ؟ بعد اینهمه وقت حداقل یه چکاب بری چیزی میشه!؟
_باشه هیونگ قول میدم برم دیگه راجبش لطفا حرف نزنیم
_پوووف از دسته تو
_قول دادم دیگه
_پس برات نوبت میگیرم
_باشه
_راستی یه چیزه دیگه
_چی؟
_فکر کنم یادت نباشه اما فردا تولده یونگیه
_معلومه که یادمه حتی براش هدیشم گرفتم
_منو ناری تصمیم گرفتیم توی مهد کودک براش جشنشو بگیریم و قرارم نبود کسی باشه ....فقط تو و مامانت.... لطفا بهمون افتخار بدیدو بیاید
کوک لبخنده کمرنگی زد
_معلومه که میام
_پس به ناری میگم .. مامنتظرتونیم
.
.
جیمین دستاشو زیره سرش گذاشته بود و خمار به اطراف نگاه میکرد
_بازم میخوای ؟
_یه شات دی.. دیگه ام بده
با قرار گرفتن لیوان مقابلش دوباره سرشو از روی میز بلند کرد و انگشته اشارشو دور لیوان گردوند
_حالم از هم.. هه .. همتوم بهم میخوره
سکسه میکرد اما هر شاطی که مینوشید یک نفرو نفرین میکرد
_هی بهتره بری خونت بسه دیگه بلند شو
لیوانو بالابرد و یک نفس سر کشید
_نههههه
_بزار زنگ بزنم یکی بیاد دنبالت
مرد مقابلش از پشت میز بیرون اومد و از جیبه کته جینش گوشی که صفحش شکسته بودو بیرون آورد و بعد از فهمیدن خراب بودن گوشی آهی کشید
_روزی که قسطام تموم بشه دیگه یه لحظم اینجا نمیمونم
به طرف جیمین که دوباره سرشو روی میز گذاشته بود خم شد
_ ببین مرد باید بری خونت ... میتونی آدرستو بهم بگی ؟
جیمین همونطور که سرش روی میز بود به نشونه ی منفی بودن جواب سرشو به چپو راست تکون داد
مرد از روی کلافگی دستی به موهاش کشید و به طرف فردی که بینه مردم نوشیدنی پخش میکرد برگشت تا صداش بزنه
_لی یون بیا اینجا این پسررو تا فردا ببر یکی از اتاقا طرف خیلی داغونه
.
.
دره خونرو باز کرد و آروم بدون هیچ صدایی وارد شد
خاموش بودن همه ی برقا و حس نکردن رایحه ی جیمین از نزدیک نشون میداد که هنوز به خونه برنگشته
کوک آهی از روی آرامش کشید
_خوشحالم که نیستی
بدون روشن کرد هیچ لامپی به طرف اتاق رفت تا بتونه با خوابیدن از شر استرسی که امروز کشیده بود راحت بشه
.
.
با شنیدن صدای محکم برخورد دره خونه و پرتاب شدن کلید روی میز شیشه ای از خواب پرید و با استرس توی تخت نشست
_جیمین !
جونگکوک با بیشتر حس کردن رایحه ی جیمین متوجه شد ترسش بی مورد بوده و خبری از هیچ غریبه ای نیست
دستشو به سمت پاتختی برد و با روشن کردن صفحه گوشیش متوجه شد خواب طولانی داشته و ساعت ۱۲ ظهرو نشون میداد
_چرا انقدر دیر برگشت
با بلند شدن از روی تخت تازه یادش اومد که شنیده جیمین کنترله گرگشو از دست داده
کمی ترس توی دلش رخنه کرد اما تصمیم گرفت ترسشو کنار بزنه و از اتاق بیرون بره
اونطرف خونه جیمین با لباسهای آشفته روی کاناپه دراز کشیده بود و از شدت سردرد حتی صدای جونگکوک که اسمشو صدا زده بود نشنید
با نزدیک شدن رایحه ی کوک لای پلکاشو باز کرد
_حالت خوبه ؟
_هوم
_دیشب چرا برنگشتی خونه !؟
_به تو ربطی نداره برو پی کارت اصلا حوصله ندارم
کوک لباشو روی هم فشار داد و برگشت تا ازش دور بشه اما صدای نالان جیمین باعث شد همونجا باایسته
_برام سوپ خماری بپز
کوک که حرصی شده بود برگشت و باعث شروع بحثی شد که ای کاش هیچوقت شروعش نمیکرد
_برو همونجا که بودی سوپ خماری بخور
جیمین با حرص دندوناشو روی هم فشار داد تا بلند نشه و حرصشو سره جونگکوک خال کنه
_چیزی نمیخوام فقط دهنتو ببند
_تو منو دیروز با اون وضع ول کردیو رفتی حتی شبم برنگشتی خونه بعد الان با این وضعیت برگشتی ! من مگه همسرت نیستم حداقل باید بدونم شبتو کجا گذروندی
جیمین با عصبانیتی که شعله هاش هنوز از روزه قبل خاموش نشده بود از جاش بلند شد و درحال حرف زدن قدم به قدم به کوک نزدیک شد
_تو فکر کردی کی هستی ؟ ها؟ ... پدرم بهم زور میگه اما دیگه نمیزارم توی پست فطرت که باعث بانی بدبختیامی اینطوری تو روم وایستی
جونگکوک با اینکه خیلی ترسیده بود اما سعی میکرد مقاومتشو حفظ کنه
_تو زندگی منو سیاه کردی مطمئن باش نمیزارم زندگی کنی
رایحه ی سنگین جیمین حاله جونگکوکو بد کرده بود و رنگ کاملا از چهرش پریده بود ... با اینکه از طرف جیمین مارک شده بود اما این مارک نصفه و نیمه باعث ایجاد هیچ ارتباطی بین گرگاشون نشده بود پس عجیب نبود که گرگ امگای کوک کاملا در برابر آلفای نسبتا غریبه سر خم کرده و توی خودش جمع شده اما جونگکوک نمیخواست اینبار زود کنار بکشه
_من ؟ من باعثه بانی بدبختیای توام ؟ من تو این مدت که باهم زندگی کردیم به تو هیچ آزاری نرسوندم تنها کسی که داره زندگیو به کام هردومون تلخ میکنه تویی
جیمین در لحظه دستاشو روی سینه کوک گذاشت و محکم هولش داد ... کوک که آمادگی همچین اتفاقیرو نداشت و از لحاظ جسمی به خاطر رایحه سنگین جیمین ضعیف شده بود یا شدت روی زمین پرت شد و پیشونیش به کناره ی میز تلویزیون برخورد کرد
_آه
کوک دستشو روی پیشونیش گذاشت و با دیدن خون توی خودش لرزید
_دیوونه شدی !؟
فریاد جیمین بدنشو لرزوند
_آره دیوونه شدم از دست همتون دیوونه شدم
کوک با سرگیجه از جاش بلند شد و بعد از برداشتن کنترل تلویزیون به سمته جیمین پرتش کرد و اشکاش روی گونه هاش ریخت ... جیمین با عصبانیت از تموم نکردنای جونگکوک به طرفش رفت و با گرفتنه پشت موهاش کوک صدای جیغشو بند کرد
_خوبه داری خودتو نشون میدی حالا دیگه از اون بعد مظلوم بودنت اومدی بیرون داری نشون میدی کی هستی
جونگکوک دستشو روی دستای جیمین گذاشته بود تا کشیده شدن بیشتر موهاش جلوگیری کنه
_چی دار... آی .. داری میگی انتظار داری وقتی این بلاهارو سرم میاری بازم ساکت بمونمو .. آی
جیمین همونطور که موهاش کوک توی مشتش بود به سمته کیز هلش داد و نذاشت کوک به حرفش ادامه بده
جونگکوک که بازم انتظار همچین اتفاقی رو نداشت مکحم با میز برخورد کرد که باعث شد شیشه روی میز به شدت روی زمین بیوفته و با از بین رفتن تکیه گاه که همون شیشه بود کوم روی شیشه خورده های روی زمین افتاد
_این بلاهایی که سرت میاد همش به خاطر انتخابای خودته احمق
کوک از درده بریدن دستش بی نفس آهی کشید و فقط کمی خودشو به سختی عقب کشید تا بیشتر شیشه های خورد شده وارده بدنش نشن و آروم از جاش بلند شد تا بتونه اسپریشو پیدا کنه
_هرکاری ام که باهات بکنم تاوانه خودته
کوک میدونست که حالاحرف زدن بی فایدس و تنها خودشه که بیشتر آسیب میبینه اما نمیتونست سکوت کنه ... اگر سکوت میکرد اون سکوت براش عذاب آورتر بود تا درد کشیدن تنش
_من آخه با تو چیکار کردم مگه !؟.. من که هق .. من که از روزی که ازدواج کردیم بهت گفتم بیا باهم بسازیم بیا .. بیا زندگیمونو با شناختنه همدیگه شروع کنیم تا خوب برامون بگذره
هر حرفی که روی زبون جونگکوک میچرخید انگار جیمینو جری تر میکرد و با قدرت بیشتری برای آسیب زدن به کوک به سمتش میرفت
_ببند اون دهنتو عوضی
سیلی محکمی که به صورتش خورد باعش شد از درد گیج بشه و سکندری بخوره اما جیمین با گرفتن بازوش جونگکوکو به سمته خودش کشید
_توی لعنتی نمیخواستی زندگیتو با من بسازی میخواستی از من استفاده کنی ... فکر میکنی من انقدر احمقم ؟ ... تو از من خوشت میمومد و بالاخره تونسته بودی به چیزی که میخوای برسی ... تو فقط میخواستی با چرب زبونی و امگا بودنت منو خامه خودت کنی تا منم دوستت داشته باشم اما کور خوندی محاله که یه روزی از طرفه من توجهی ببینی
دسته جونگکوکو ول کرد و به طرف آشپزخونه رفت تا هیچ چیزه دیگه ای از اون امگای عوضی نشنوه .. مغز جیمین خاموش بود و اون آلفای زودجوش تمامه این تصمیماتو گرفته بود
کوک بعد از رفتن جیمین از پشت روی زمین افتاد و از درد چشماشو روی هم و لباشو زیره دندوناش فشار داد ... دیگه نمیتونست بیشتر از این کتک بخوره ، بدنش تحمله بیشتر از اینو نداشت
هردو سکوت کرده بودن جوری که انگار هیچکس توی اون خونه نبود ... تنها صدایی که توی خونه میپیچید تیک تاک ساعت بوددوتا دارت باهم آپ کردم مواظب باشید پارت قبلی جا نمونه 😅☺️
بچه ها بالاخره فلش بکا تموم شد و از پارت بعد وارد زمان حال میشیم
ووت و کامنت یادتون نره ♥️♥️
BINABASA MO ANG
Forced Marriage
WerewolfName:Forced Marriage (ازدواج اجباری) Main Couple:Jikook (Jimin🔝) Genres:Omegavers,Smut,Mpreg,Angst, Romance,Happy End,... Version 2 : Minyoon ...................................................... جونگکوک امگاییه که به اجباره پدرش مجبور میشه با پس...