part 5💫

29 6 21
                                    

JUNGKOOK:

+چیی چرا انقدر دارک شدین

-مثلان بادیگارد هاتیم‌ نباید دارک بشیم

"همینی که این گفت

+چرا به من نگفتین قراره مشکی بپوشین من پیش شما دوتا انگار بچم

"مگه نیستی

جونگ کوک کیفشو آورد بالا

"منظورم اینکه معلومه که نیستی

-بهتره دیگه بریم

یهو در با صدای بلندی باز شد هر سه از جاشون پریدن
^چطورین پسرا

اون وو آروم جوری که فقط خودشون بشون گفت
-همینو کم داشتیم

+یااا چطوری جونگ کوک شی خیلی وقته ندیدمت

+ممنون جونگ سوک شی خوبم ...راستشو بخوای ما داشتیم میرفیتم یه جای

^کجا
+دیدن .. دیدن دوست پسرم

"دوست پسرت
-دوست پسرت

+اره دیگه مگه بهتون نگفته بودم یادتون رفت با یه لبخند که توش فوش موج میزد رو به اون وو چانیول گفت

-آها اره گفته بودی

جونگ سوک که تا اون موقعه ساکت بود
^منم باهاتون میام

+نمیشه..منظورم اینکه دوست پسرم یکم خجالتیه... و نمیتونه با آدم های جدید ارتباط بگیره

^که اینطور باشه ... خوش بگذره
و رفت بیرون
هر سه تاشون یه نفس عمیق کشیدن

+ اوف به خیر گذشت
با پس سری که خورد یهو برگشت طرف کسی که زده.
-دوست پسرت از کجا در اومد
"اصلان فکر کردی اگه جونگ سوک بره به اگوست دی بگه میخوای چی جواب بدی
+نه بابا نمیگه ... نمیگه مگه نه
******
آب دهنشو قورت داد بعد آخرین باری که با برادرش حرف زد دیگه جرعت نکرد باهاش رو به رو شه و اگه رو به رو هم میشدن یونگی باهاش حرف نمیزد نکه حرف نزنه هااا در حد خیلی کم برادرش به اندازه کافی از دستش اعصبانی هست اگه این موضوع که واقعیت هم نداره ولی اگه از یکی دیگه بشونه .... حتی فکر کردن در بارش مو به تن جونگ کوک سیخ میکنه
و الان جلوی برادرش نشسته بود و برادرش منتظر توضیح بود

-چندسالشه ، من میشناسمش ، چند وقته باهمین ، مال کدوم خانواداس، .... همه اینارو پشت سر هم ازش پرسید و جونگ کوکی نمی‌دونست چی بگه خوب محض رضای گاد هرکی جای اون بود شوکه میشد

+اوهوم ... سن دقیقشو نمیدونم ولی فکنم بیست شیش ،هفت اینا باشه ، شاید بشناسیش نمیدونم ،
چیزه .. تایم زیادی نیست همین چند وقته ، و اینکه مال خانواده اوه هستش
-اوه

+آ..ره

-فردا شب برای آشنایی میاریش خونه
+ف..فردا شب
-اره چطور مشکلیه
+نه اصلان
-خوبه ،میتونی بری

از جاش بلند شد و آروم به سمت در رفت در رو باز کرد و دوید توی حیاط
"چیشد زنده ای

+ اره

-کی فکرشو میکرد جونگ سوک پاش به بیرون نرسیده به اگوست دی بگه

+بدبخت شدیم

-بدبخت بودیم حالا چرا

+بهم گفت فردا شب بیارمش برای آشنای
"کی رو

+دوست پسرمو

-همینو کم داشتیم

"فعلان باید مشکل اصلی رو حل کنیم وقتی داخل بودی دستیار اوه سهون زنگ زد ولی چون تو داخل بودی ما جواب ندادیم
+ شت ..ساعت چنده
*********
+اینجاست
" اره
+شما نمیان

"نه یه نفر رو بیشتر راه نمیدن ما این بیرون میمونیم تو برو داخل اگه بعد سی دقیقه نیومدی بیرون میایم داخل
+باشه
وارد برج شد آسانسور رو زد منتظر اومدنش شد از آسانسور اومد بیرون نمیدونست باید کجا بر

<بفرماین از این طرف ریس منتظرتونن
از جاش پرید و به مرد میانسالی که به اتاق ته راهرو اشاره میکنه نگاه کرد
+ممنون
یا مسیح اینجا چرا پرنده هم پر نمیزنه چه ترسناک
<بفرماید داخل.
+چیزه.. شما نمیاین
<نه لطفا بفرماید داخل
در رو باز کرد و وارد اتاق شد
&مشتاق دیدار جئون جونگ کوک
*********
Taehyung:

-که میره دیدن دوست پسرش
^اره
-خوبه بره ، اگوست خبر داره

^نه اینجور که معلومه ازش خواسته به کسی خبر نده
وقتی وارد اتاق شدم متوجه اسلحه ها سرد و گرم که داخل کیفی که دست لی دونگ مین بود شدم ، دست هر سه نفر یه دستبند شبیه به هم بود که به احتمال زیاد رد یاب بودن که اگر اتفاقی هم رو گم کردن بتونن همو پیدا کنن پارک چانیول و لی دونگ هر دو جلیقه ضد گلوله پوشیده بودن که بخاطر تیره بودن لباسشون دیده نمیشد ، اونها فکر همه جا رو کردن و با ابزار و تجهیزاتی که دارن آماده یه جنگ چند هزار نفری بودن

- لی دونگ مین یه مدت زیر دست اگوست بود و قبلش توی ارتش خدمت میکرد و پارک چانیول از بچگی زیر نظر مربی های خاندان پارک بود خاندان پارک یه مدت به این معروف بودن کسی که باهاشون مشکل داشت جسد خاکستر شدش رو کادو پیچ میکردن و برای خوانوادش یا اقوام دورش میفرستادن

^چه ترسناک

_البته الان زیاد از این روش استفاده نمیکنن
- به افرادت بگو برای اطمینان بیشتر چند کیلومتر اون ور تر از پایگاه گرین اسنیک وایسن به احتمال زیاد نیازی نمیشه ولی احتیاط شرط عقله
^باشه .... نگرانشی
-شاید
*************

VKOOK/ ParfumWhere stories live. Discover now