part 14💫

16 5 4
                                    

+هی احمق ولش کن اینو اینجوری نمیگیرن

-خفشو هرجور بخوام میگیرمش

+میگم ولش کن چان تو یه چیزی بهش بگو

جونگ کوک رو به چانیولی که تو افکارش غرق شده بود گفت که با نگرفتن جوابی از طرفش رو به رو شد
آرنجشو آروم به بازوش زد و گفت

+هی چانی خوبی

چانیول واضح معلوم شده بود که هول شده و این از چشم کوک دور نموند

"اره ...چیزی نیست فقط یکم ذهنم مشغوله
بعد از تموم شده حرفش از جاش بلند شد تا به گفته خودش "میرم بیرون یکم هوا بخورم "

کوک تمام مدت بهش خیره شده بود

+ هی وو چان امروزا خیلی عجیب نشده

اون وو دسته PSF رو گذاشت رو میز و دست هاشو بهم گره زد و برد بالا سرش همون طور که خمیازه می‌کشید گفت

-چیزیش نیست بابا چانه دیگه حتما فکر میکنه ما تولدشو فراموش کردیم

بازم دلش آروم نگرفت جونگ کوک حس شیشم قوی داشت و مطمئن بود اتفاقی افتاده که دوستش اینجوری بهم ریخته

بلند شد و وارد تراس شد جای که چانیول اونجا بود و داشت با سیگار های پی در پی برای خودش یک مرگ در اثر خفگی ایجاد می‌کرد

آروم نزدیکش شد دست هاشو با تقلید از چان به نرده های تراس تکیه داد

+هیچ وقت سیگار نمی‌کشیدی چیشد که انقدر در مونده شدی که بهشون پناه آوردی

چانیول از گوشه چشمش نگاهی به کوک انداخت پک آخرشو گرفت و دستشو به طرف پاکت برد تا سیگار دیگه ای ور داره

که جونگ کوک جلوشو گرفت

پاکت رو از میان دست های چان بیرون کشید و داخل جیب خودش قرار داد تا جلوی کشیدن بیش از حدشو بگیره این چهارمین پاکت بود که تموم کرده بود

یکم دیگه ادامه می‌داد کارش به بیمارستان کشیده میشد

کوک با اخم رو بهش گفت

+بس کن چرا نمیخوای بهم بگی چیشده دلیل این حالت چیه چته چیشده که انقدر بهم ریختی ... بهم بگو لعنتی
چان با خشم به طرفش برگشت

"میخوای بدونی

+اره

"باید تو همه چی سرک بکشی مگه نه

با خشم یقه چان رو گرفت و گفت

+اره باید سرک بکشم وقتی بحث شما باشین بزور هم شده ازش سر در میارم شما خانواده منین تو و اون وو و یونگی هیونگ خانواده منین من جز شما هیچکس رو ندارم و اگه این که میخوام مشکلتون رو بدونم و حل کنم سرک کشیده باشه با کمال میل انجامش میدم

چان چشماشو بهم فشرد و گفت

"من یه کاری کردم

+چیکار کردی

"با یکی خوابیدم

یقه شو ول کرد و چند لحضه شوکه نگاهش کرد

+خوب ... خوب ببین مشکلی نیست این کار تو خیانت که نیست درسته که .....

"با بکهیون خوابیدم
************************

~خیلی دلم میخواد بدونم برنامت برای آینده چیه تهیونگ

-اینده چیزیه که کسی ازش خبر نداره افرادی هم که واسش برنامه دارن سعی در تغییر اون دارن و بعضی وقت ها اون برنامه اجرا نمیشه پس دونستن و ندونستنش فرقی برای تو ایجاد نمیکنه آر ام

~خیلی فرق داره من خواسته یا ناخواسته جزوی از افرادت هستم
پس اگه هر برنامه ای داشته باشی و انجامش بدی به منم ربط پیدا میکنه

تهیونگ پوزخند زد و نیم نگاهی بهش انداخت

-تنها چیزی که باید بدونی اینه که چیزای که از اول مال من بود رو پس میگیرم

~اگوست ...

-برام مهم نیست اگه بخواد جلو رسیدن من به اون رو بگیره از سر راه برش میدارم
*****************************

VKOOK/ ParfumWhere stories live. Discover now