part 17💫

12 4 7
                                    

به چشمای همیشه زمستونی تهیونگش خیره شد" چی میشه یه بار هم که شده بهتر نگام کنه "....

+بازومو ول کن کیم

"اه لعنت بهش "بازم صداش لرزید هیچ وقت نمیتونه  ضعفشو جلوی این مرد بگیره

تهیونگ با صدای بم شده ای کنار گوشش زمزمه کرد
-اگه نکنم چیکار میکنی جئون

با برخورد نفس گرم تهیونگ به گردنش چشماش رو از این حجم از ناتوانی بست
چشماشو با حرص  باز کرد و با چشم های  کشیده و وحشی تهیونگ رو به رو شد چشماش مثل همیشه بی حس بود اما این دفعه  انگار مشتاق شنیدن جوابی از طرف کوک بودن

+بنظرم بهتره به نامزدت برسی کیم و منو ول کنی

با چشم هاش به بکهیونی اشاره کرد که رفته بود توی بالکن و انگار هنوز داشت گریه میکرد "اه چقدر نازک نارنجیه "

تهیونگ که انگار فکرشو خونده بود گفت

-چی بهش گفتی که به این حال افتاده جئون هوم

+هیچی یه حرف خصوصی بین منو اون بود باید حد و مرز ها رو مشخص میکردم

تهیونگ یکی از ابرو هاشو داد بالا و گفت
-حد و مرز

جونگ کوک با حالت خود پسندی گفت
+فکرکردم شاید مامان باباش کامل واسش توضیح ندادن  گفتم بیام یکم چند تا چیز رو یاد آوری کنم

تهیونگ بهش نزدیک تر شد و با این کارش زنگ خطر توی سر جونگ کوک یه صدا در اومد

+ب..برو عقب

تهیونگ سرشو خم کرد و تو صورت جونگ کوک با صدای بم شدش گفت

-چرا سرخ شدی هوم ، من که هنوز کاری نکردم

تهیونگ اول به چشماش و بعد به لب هاش نگاه کرد آروم سرشو برد نزدیک ..جونگ کوک تند تند پلک زد و نفسشو داد بیرون دستشو برد بالا و روی قفسه سینه تهیونگ گذاشت و سعی کرد به عقب هولش بده

+برو اون ور

تهیونگ دستشو گرفت و گفت

-هیشش آروم بگیر جوجه

انگار زمان ایستاده بود ..چون لعنت بهش چشم های هیچ کدوم از اون دو نفر آبی نبود اما انگار توی نگاه چشم های هم دیگه غرق شده بودن
البته این غرق شدن زیاد طول نکشید چون هر دو آنها با صدای بکهیون از دریای بی سر و ته چشمانشون دست کشیدن و به اون خیره شدن

*ت..تهیونگ میشه بیای
بکهیون از داخل تراس صداش زد انگار حالش واقعن بد شده

تهیونگ از جونگ کوک فاصله گرفت
و به طرف بکهیون رفت

و ...خوب این کارش باعث فشرده شدن قلب خورد شده کوک شد

کوک از اون اتاق خارج شد و به طرف اتاق خودش رفت در رو با شتاب باز کرد که با این کارش اون وو از جاش پرید

-چه مرگته احمق ترسیدم

بدون توجه به اون وو دستاشو گذاشت رو صورتش و با حرص به خودش گفت

+احمق احمق احمق چرا انقدر زود وا میدی ها

اون وو از روی تخت بلند شد و به طرفش اومد

-چیشده کی احمقه ، کی وا میده
کسی کردتت در رفته بهم بگو میرم دندون هاشو با چشاش جا به جا میکنم

جونگ کوک چند لحضه بدون اینکه چیزی بگه نگاش کرد

+واقعن این کارو برام میکنی
اون وو با لبخند خود پسندی گفت

-اره معلومه عزیزم

+عزیزم !!؟

-اره

+که اره باشه

طرف تخت رفت بالشت رو ور داشت و به طرف اون وو پرتش کرد اون وو سریع جا خالی داد

-چته چرا هار شدی

جونگ کوک که خشمش انگار ده برار شده بالشت بعدی رو برداشت و به طرفش پرتش کرد که اون وو دوباره جا خالی داد

-بابا چته آروم بگیر

جونگ کوک دورو برش رو نگاه کرد که چشش به گلدون بالای تخت  خورد ورش داشت و به طرف اون وو نشونش گرفت

+میری بیرون یا اینو تو سرت خوردش کنم

اون وو که این دفعه وضعیت رو وخیم دید گفت

-جونگکوکی خوشگلم بیا بدون ضرب و شتم حلش کنیم هوم

+یک

-کوکی کوچولوی عزیزم

جون‌ کوک از بین دندوناش غرید

+ دو

-باشه باشه ناقصم نکن رفتم

بعد خارج شدن اون وو گلدون رو روی زمین گذاشت و پشت در نشست و گذاشت اشک هاش از لای پلک هاش به روی گونه هاش سور بخورن

+چرا این کارو با من میکنه ..چ..چرا  وقتی میدونه دوسش دارم با من این کارو میکنه چرا

+ازت متنفرم کیم تهیونگ ازت متنفرم ..متنفرم از این که منو روز به روز به خودت وابسته تر میکنی از این که با این که میدونم یکی دیگه رو دوست داری بازم قلب و روحم به سمت تو کشیده میشه

دستشو رو قلبش گذاشت و لباسشو تو دستش فشرد

+از خودمم متنفرم .. از خودمم متنفرم چون نمیتونم جلوی احساسمو بگیرم ...

*****************

VKOOK/ ParfumDonde viven las historias. Descúbrelo ahora