part 10💫

19 3 12
                                    

+ببخشید؟؟

-اون لی احمق بهت نگفت

+چیو

-فکر کن اگه اگوست بفهمه چه بلای سر اون دوتا میاد ..
هوم پارک شاید چون یکی از وارث های خاندان پارکه جونشو نگیرن اما اون لی ...

-جسدشم نمیتونی ببینی یا شایدم اگوست دلش به رحم بیاد و بدن تیکه تیکه شدش رو بهت نشون بده

+ من نمیدونم درباره چی داری حر...

-خودتو به اون راه نزن جئون تو دقیقا فهمیدی من درباره چی حرف میزنم

-پس اگه نمیخوای همچین اتفاقی بیفته بیشتر از این کشش نده

تهیونگ بازو جونگ کوک رو ول کرد و گفت

-پاین منتظرم

با شوک به رفتن تهیونگ خیره شد ..
اون چی میدونه ...

**********
+داریم کجا میریم ؟؟

تهیونگ بدون اینکه بهش نگاه کنه فرمون رو چرخوند و پیچید تو کوچه

+هی با تو ام کیم ته....

قبل از اینکه حرفش کامل بشه تهیونگ زد رو ترمز و گفت

+پیاده شو

با شوک به تهیونگی که بدون توجه بهش از ماشین پیاده شد گفت

+ یااااا وایسااا

سریع از ماشین اومد بیرون و دنبالش رفت وارد یه خونه باغ شدن

+هی با تو ام اینجا کجاست

بازم جوابی نگرفت نفسشو با حرص داد بیرون

هرچی نزدیکتر میشودیم صدای موسیقی و نور بیشتر می‌شد

اینجا...

اینجا یه مهمونی کلاسیکه
نه اینجا یه مهمونی عادی نیست یه مهمونیه محرمانه مافیاس ...

زن و مرد های زیادی در حال درینک زدن و رقصیدن بود
بادیگارد های مخصوصشون با فاصله ازشون وایساده بودن

یه طرف میزی که از قبل انگار واسشون رزرو شده بود رفتن
همین طور که داشت اونجا رو آنالیز می‌کرد

-بازومو بگیر

با حرفی که تهیونگ زد گونه هاش سرخ شد اما قرار نبود همچین کاری بکنه

+نمیخوام

تهیونگ با اخم به طرفش برگشت گفت

-لجبازی مسخرتو بزار کنار اینجا جاش نیست

اخم کرد و گفت

+ نمیخوام میخوای چیکار کنی
نمیتونی منو مجبور کنی

تهیونگ نفسشو با حرص داد بیرون و نگاهش رو تو جمعیت چرخود

انگار چیزی رو دید که اصلا با دیدنش خوشحال نشد

یهو تهیونگ دستشو دور کمرم پیچید و منو به خودش چسپوند
سرشو برد کنار گوشم و گفت

-جرعت داری جلو اون پسم بزن تا ببینی چی میشه

منظورشو نمیفهمید داره درباره چی حرف میزنه

▪︎او جونگ کوک شی

تهیونگ دستش هنوز دور کمرش بود
و با نگاه سردی به سهون انداخت

و دست دیگشو به طرف ویسکی رو میز برد
و مزش کرد نگاهشو از تهیونگ گرفت و به سهون داد

+سهون شی خوشحالم که دوباره میبینمت

▪︎منم همین طور ،
از آخرین باری که همو دیدیم مدت زیادی میگذره فکر نمیکردم دوباره اینجا ببینمت
در جواب به سهون لبخندی زد

و سعی کرد به دست تهیونگ که دور کمرش بود بی تفاوت باشه

بعد این که سهون رفت به طرف تهیونگ برگشت و گفت

+چرا بهم نگفتی قرار بیایم اینجا سر وضع منو ببین

تهیونگ ویسکی شو سر کشید و با پوزخند گفت

-چیه نکنه ناراحتی چرا جلوی دوست پسر قلابیت خوب دیده نشدی

نه همچین چیزی نبود
بخاطر این ناراحت بود چون
وادفاک اون با یه هودی یاسی رنگ و یه شلوار بگ مشکی اومده توی یه مهمونی که همه کت شلوار پوشن

و پیش اونا یه بچه بیشتر نبود و احساس معذب بودن میکرد

اما تهیونگ جوری دیگه ای برداشت کرد بود پس چرا از این موقعیت به نفع خودش استفاده نکنه
**************************

VKOOK/ ParfumWhere stories live. Discover now