part 8💫

20 4 16
                                    

صدای کر کننده گلوله توی کل خونه پخش شد ...

جونگ کوک چشماشو باز کرد و به گلدون شکسته پشت سرش خیره شد شوکه به هیونگش نگاه کرد

یونگی لبخندی زد و به طرف کوک رفت
بغلش کرد و سرشو برد کنار گوشش و آروم زمزمه کرد

-هنوز منو نشناختی داداش کوچولو ، هوم چطور فکر کردی من یه تیکه از وجودمو میکشم

آروم جونگ کوک رو از خودش جدا کرد لبخند تلخی زد و رو شو برگردون و رو به سهون گفت دنبالم بیا

جونگ کوک شوکه به برادرش خیره شد که با سهون از سالن خارج شدن

August D :

-تو خونه من چه غلطی میکنی

▪︎فکنم خودت بهتر از من بدونی اینجا چیکار میکنم
یونگی با خشمی که خیلی وقته داشت کنترلش می‌کرد رو به سهون
گفت
-هیچ وقت جرعت نکن منو با نقطه ضعف هام تهدید کنی هیچ وقت جونگ کوک خط قرمز منه تو خودت اینو میدونی کسی خط قرمز های منو رد کنه چه بلای سرش میاد

▪︎من تهدیدت نکردم آخرین کسی که تو این دنیا بخواد تهدیدت کنه منم

~پس اینجا چه غلطی میکنی فکردی به عنوان دوست پسر برادر من بیای اینجا بخشیده میشی و همه چی حل میشه

▪︎باید یه جوری باهات ارتباط میگرفتم میفهمی این تنها راهم بود

یونگی یکی از ابرو هاشو داد بالا و با چشم های ریز شده گفت

-چرا

▪︎از اتفاقی که افتاده خبر دارم میخوام کمک تون کنم

یونگی خنده بلندی کرد وگفت

-با خودت چطور فکردی ما به تو کمکت نیاز داریم

سهون لبخند کجی زد و گفت

-خودت هم خوب میدونی که تنهای نمیتونی حلش کنی ، پای جونگ کوک هم وسطه فکر کن اگه بلای ....

یونگی با اخم شدیدی گفت

-چی میخوای

▪︎چی چی میخوام

-در ازای کمکت چی میخوای

▪︎هیچی ، هیچی نمی خوام همین که منو ببخشی و یه شب بدون عذاب وجدان سرمو بزارم رو بالشت برام کافیه

یونگی با پوزخند گفت

-فکردی من تورو نمیشناسم رک بگو چی میخوای

~خوب راستش .....
******************
JUNGKOOK:

با استرس از جاش بلند شد

+چرا نمیان

~بشین سر جات هنوز حرفم تموم نشده

جونگ کوک نفسشو داد بیرون کنار نامجون رو مبل نشست
+هیونگ همش همین بود که بهت گفتم بهم زنگ زد رفتم اونجا و گفت میخواد هیونگ رو ببینه منم کمکش کردم همین

~ من اینجا رو موندم که به احمق بودن تو که شکی نیست

روشو برگردوند و به اون وو و چانیول نگاه کرد و گفت

~شما دوتا چرا کمکش کردین

_کمال هم نشین رو ماهم اثر کرده

"چاره ای نداشتیم نمیتونستیم بزاریم تنها بره

خواست چیزی بگه که با وارد شدن تهیونگ به سالن حرفشو خورد

ضربان قلبش رو خیلی واضح حس می‌کرد
تهیونگ بعد از احوال پرسیش با نامجون روی مبل تک نفره سمت راست سالن نشست

حین نشستن جونگ کوک حس کرد تهیونگ بهش یه لحضه نگاه کرد ولی با فکر به اینکه شاید توهم زده مانع خوشحالیش شد

~کوک خوبی

+چی من آره خیلی خوبم

~مطمئنی صورتت قرمز شده

زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد که با پوزخند داشت قهوشو می‌خورد

+فکنم بخاطر گرماست

-چی بخاطر گرماست

سریع همشون به غیر از تهیونگ از جاشون بلند شدن و به یونگی که وارد سالن شده بود خیره شدن

+ه..هیونگ خوبی

یونگی لبخند کجی زد و گفت

-اره باید بد باشم

جونگ کوک سرشو تندتند به چپ و راست تکون داد و گفت

+سهون رف....

با نگاه ترسناکی که یونگی بهش کرد
حرفشو خورد و گفت

+منظورم اینکه آقای اوه رفتن یا هنوز اینجان

-رفت .... بکهیون کجاست

-تو اتاقشه،گفت خسته اس و میخواد استراحت کنه

یونگی سرشو به عنوان تعید تکون داد و گفت

-خوبه بهتره استراحت کنه ... تاریخ نامزدیتون هم نزدیکه حتما خیلی هیجان زدس ....

جونگ کوک لبخند پررنگی زد و با لحن فوقولاده خوشحالی گفت

+تبریک میگم .....

جونگ کوک لبخند زد لبخندی به خاکستر شدن تیکه های شکسته قلبش لبخندی از جنس زیبای درد لبخندی بدتر از صد قطره اشک سرخ ..... :)

**********



VKOOK/ ParfumWhere stories live. Discover now