اون بچه نگرانش بود و این حس عجیبی بهش میداد از خودش حرصش گرفته بود، از صبح حس میکرد ازینکه فلیکسو اینجا ول کرده راضیه ولی کاملا برخلافش بود.
با نشستن فلیکس و روشن شدن موتور سوار شد و با دستش راهو بهش نشون داد.
چرا مثل احمقا فلیکسو فراموش کرده بود؟اگه دیر میومد و فلیکسو برده بودن چی؟
اخماش بیشتر تو هم رفت و از پشت فلیکسو بغل کرد و سرشو گذاشت رو شونه اش و چشماشو بست .
نسیم خنکی لای موهاشون میپیچید و حس خیلی خوبی بهشون میداد.
با وایستادن موتور سرشو برگردوند و نگاهی به فلیکس انداخت:
_چرا اینجا وایستادی؟+الان میام.
با تعجب به رفتن فلیکس نگاه میکرد که دید وارد داروخونه شد!!
چرا انقدر همه چیو سخت تر میکرد! با کلافگی به لامپ نئونی سبز رنگ نوشته ها نگاه میکرد که دید داره برمیگرده:
_لازم نبود.+میدونم درد داری.
به خونه که رسیدن با پارک کردن موتور و دیدن اینکه همه خوابن سعی کردن بی سر و صدا به اتاق برن که فلیکس با رسوندن هیونجین به تخت فورا رفت آشپزخونه و نوشیدنی خنکی برداشت و با افتادن نگاهش به غذاهای داخل یخچال دلش ضعف رفت.
در یخچالو فورا بست الان باید به هیونجین میرسید بعد به خودش، ولی لعنت زیادی گشنش شده بود پس هرچی دم دستش اومد رو برداشت گذاشت رو میز و با ولع شروع به خوردن کرد.
به اندازه کافی که سیر شد وسایلا رو جمع کرد گذاشت تو یخچال خواست درشو ببنده که تو لحظه آخر چشمش به توت فرنگی های داخل کاسه افتاد برشون داشت و نوشیدنی هیونجینم گرفت تو اون یکی دستش.
به محض ورودش به اتاق نگاهی به تخت انداخت که با صدای هیونجین سر جاش خشکش زد:
_میزاشتی فردا میومدی؟
_را..راستش گشنم بودخب!
هیونجین که تازه فهمیده بود علت دیر اومدن فلیکس به خودش برمیگرده اخماشو بیشتر تو هم کشید و ساکت شد.
فلیکس که سکوت هیونجین رو دید سمت مشمایی که خریده بود رفت و مسکن رو برداشت و بسته ی رفع خماری هم برداشت و سمت هیونجین رفت :
_بیا این مسکنه، اینم بخور.
+رفع خماری؟
_بوی الکل میدادی.
اصن چرا هیونجین انقد باهاش خوب شده بود؟خودش چرا با وجود اینکه هیونجین ولش کرده بود انقد نگرانش بود؟
چیزایی که به هیونجین داده بود ، داشت میخورد ولی چرا داشت فلیکسو با اخم نگاه میکرد؟با حس معذبی که بهش دست داده بود برگشت سمت میز و ظرف پر از توت فرنگیشو برداشت.
با قدمای آروم سمت خرسش میرفت که با صدای هیونجین وایستاد:
_اونم برای منه دیگه؟
YOU ARE READING
𝑴𝑬𝑵𝑻𝑨𝑳 𝑮𝑨𝑴𝑬 🌩🖤🍷𝑯𝒀𝑼𝑵𝑳𝑰𝑿
FanfictionCouple:Hyunlix Author:Sayeh" Ganres: School life ,smut🔞 لی فلیکس طی تصمیم مادرش برای ازدواج به سئول میاد و روز اول مدرسش با اکیپ هیونجین برخورد میکنه و مجبور میشه پیش خود هیونجین بشینه معلم ریاضی که میدونسته نمرات فلیکس خیلی خفنن شرط میزاره :تنها...