بعد از خوردن شام و اصرار فلیکس به برگشتن به خونشون حالا داشتن تو راه خونه با جاش"قدم میزدن..
-لیکسی چرا نزاشتی با ماشینم برسونمت؟
+خب میدونی من قدم زدنو ترجیح میدم مخصوصا اگه هوا انقد خنک باشه، تازه خونه هم نزدیکه دیگه.
-باشه هرچی تو بگی!
-راستی مامانم گفت حسابی با خانواده جدیدتون مچ شدین درسته؟
نمیدونست باید چی بگه؟ اینکه پسر خانواده ای که باهاشه هیونجینه؟
نه! نباید کسی این موضوع رو میفهمید، دنبال دردسر نبود و میدونست که هیونجین تو این یه مورد واقعا حساسه!راستی هیونجین! بعد از مسابقه دیگه ندیده بودتش ، باید مثل بقیه بهش تبریک میگفت؟
تو همین فکرا بود که با صدای جاشوآ رشته افکارش پاره شد.
-فلیکس شنیدی چی گفتم؟
+اوه البته.
با رسیدن به سر خیابونشون با دستش به یکی از خونه ها اشاره کرد:
+خب فک کنم رسیدیم.-اوه واقعا بهمون نزدیکینا.
+اوهوم.
-زود باش برو دیگه ، فردا میبینمت رادیانت"
+رادیانت؟؟
صورت متعجب فلیکس جوری با نمک شده بود که دلش نیومد همینجوری ولش کنه پس جلو رفتو لپای نرمشو کشید.
+آخخ آی هیونگ چیکار میکنییی!؟!
-بیخیال فقط برو تو.
و دستاشو کرد داخل جیب شلوارش و همینطوری که عقب عقب میرفت چشمکی نثار صورت اخمالو و کیوت فلیکس کرد.
فلیکس که هنوز دستش رو لپش بود و آروم ماساژش میداد تا از دردش کم شه از پله ها بالا رفت و در رو باز کرد و رفت تو و در رو پشت سرش بست.
برقی روشن نبود و خونه تو خاموشی محض فرو رفته بود.
گوشیشو از جیبش درآورد تا با فلش لایت اون بتونه پریز برق رو پیدا کنه که دید از شانس خوشگلش گوشیش باطری خالی کرده و خاموش شده.
لب پایینشو داخل دهنش برد و شروع کرد به کندن پوست لبش و چند بار با حرص به پشت گوشی ضربه زد و برگردوند داخل جیبش.
YOU ARE READING
𝑴𝑬𝑵𝑻𝑨𝑳 𝑮𝑨𝑴𝑬 🌩🖤🍷𝑯𝒀𝑼𝑵𝑳𝑰𝑿
FanfictionCouple:Hyunlix Author:Sayeh" Ganres: School life ,smut🔞 لی فلیکس طی تصمیم مادرش برای ازدواج به سئول میاد و روز اول مدرسش با اکیپ هیونجین برخورد میکنه و مجبور میشه پیش خود هیونجین بشینه معلم ریاضی که میدونسته نمرات فلیکس خیلی خفنن شرط میزاره :تنها...