مسافت زیادی رو رفته بودن و اینو از سرد شدن هوا خوب میشد فهمید هیونجین تقریبا آروم میروند ولی با این حساب بازم سرعتش بالا بود !چرا نمیرسیدن؟ این همه غذاخوری اصن همین فروشگاه ها هم وایمیستاد میتونستن غذای آماده بگیرن بخورن...
با حس انگشتای سرد فلیکس دور تنش سرعتشو بالا برد تا زود تر برسن خودشم سرشونه هاش یخ زده بود....
با رسیدن به چادر برزنتی آبی رنگ موتورشو نگه داشت و فلیکسم پیاده شد و کنارش وایستاد.
اینجا ، جایی بود که قبلا توش کار میکرد و آجومایی مهربون داشت که دست پختش حرف نداشت و به کسی معرفیش نکرده بود !
شاید بی رحمی بود ولی دوست نداشت معروف شه و فقط دوست داشت آدمای کمی این دستپخت محشر رو کشف کنن و ازش بچشن.
دستاشو گذاشت تو جیبای پشت شلوار جینش ، همین الانشم بویی که از غذاهای خیابونی اون زن میومد مستش کرده بود راه افتاد و وارد شد و صندلی پلاستیکی رو کشید بیرون و نشست روش که فلیکسم نشست روبروش و به فضای اطرافش خیره شد.
یعنی هیونجین اینجور جاها هم میاد؟ اصن چجوری اینجا رو پیدا کرد؟
وقتی نگاه متعجب فلیکس رو دید به حرف اومد:
- یه مدت تابستونو اینجا کار کردم ، غذاهای آجوما حرف نداره...
+ اوه واقعا تو از طعمشون خوشت میاد؟
- باید از غذاهاش بخوری تا بفهمی چیه.
با نزدیک شدن زنی میانسال و ملاقه به دست که پیشبند سفید و چروک شده ای تنش بود هیونجین از جاش بلند شد که فلیکس هم با تقلید از هیونجین از جاش بلند شد و تعظیم کرد .
-اوه بچه ی سرتق میبینم تازه یادت افتاده بیای اینورا؟
میخواست با ملاقش بزنه تو سر هیونجین که هیونجین فورا حالت دفاعی گرفت و چشماشو بست و جاخالی داد :
- آجوماا آخخ چرا میزنیی؟؟
+ اصن گذاشتی بزنمت؟ هرچقد بزنم کمته؟ اومو اومو این جوون زیبا کیه ؟
- اوه سلام من فلیکسم ، هیونجین خیلی از دستپخت عالیتون تعریف کرده.
+این بچه ی سرتق ، بیا بشین بشین آیگووو چقد ضعیف و نحیفی تو ...
YOU ARE READING
𝑴𝑬𝑵𝑻𝑨𝑳 𝑮𝑨𝑴𝑬 🌩🖤🍷𝑯𝒀𝑼𝑵𝑳𝑰𝑿
FanfictionCouple:Hyunlix Author:Sayeh" Ganres: School life ,smut🔞 لی فلیکس طی تصمیم مادرش برای ازدواج به سئول میاد و روز اول مدرسش با اکیپ هیونجین برخورد میکنه و مجبور میشه پیش خود هیونجین بشینه معلم ریاضی که میدونسته نمرات فلیکس خیلی خفنن شرط میزاره :تنها...