»زندگی بالا و پایینای خودشو داره و همیشه جوری که فکرشو میکنیم پیش نمیره ..«
بورام همینطور که به صدای رادیو ی ماشین گوش میداد روشو کرد عقب و به مین جی که روی صندلی های پشت خوابش برده بود نگاه کرد .
اون بچه یه فرشته بود حالا علاوه بر داشتن فلیکسش دو تا فرشته ی دیگه هم بهشون اضافه شده بود.
بنظرش هیونجینم فرشته میشد اگه با شیطان درونش کنار میومد.
میدونست که با تنها گذاشتنشون میتونن رابطشونو بهتر کنن.
تو همین فکرا بود که جونگ با دوتا کافی اومد تو در رو بست ؛
-بورام من تازه یادم افتاده فردا تولد هیونجینه!
+اوه چقدر خوب پس اینکه داریم برمیگردیمو بهشون نمیگیمو سوپرایزش میکنیم.
جونگ درحالی که کافیشو مزه میکرد با سر تایید کرد و ماشینو روشن کرد.
- الان بریم صبح میرسیم !
+تو خیلی به هیونجین بی توجهی جونگ الان باید اینو بگی؟
-باور کن کارای شرکت نمیذاشت حالام که حال مامان بزرگ بده هیونجینم دیگه بزرگ و مستقله از پس خودش برمیاد .
بعد که انگار خورده تو ذوقش صورتش تو هم رفت :
-اون حتی پولاییکه براش واریز میکنمو دستم نمیزنه..
+نگرانش نباش فلیکسی من حواسش بهش هست
میخواست بهش امید بده و نزاره حالا که آخرای تعطیلاتشونه خراب بشه.
جونگ برگشتو لبخند مضطربی به صورت مهربون همسرش زد اون نمیدونست هیونجین تا چه حد کله شق و یه دندس!
با حس سرمایی روی سر شونه اش تو خودش جمع شد و بیشتر تو جاش فرو رفت که تکون خوردن و جابه جا شدنش باعث شد توی بغل هیونجین که از پشت بغلش کرده بود فرو بره و موهای نرمش به بینی هیونجین زده شه.
ولی چرا گرمای بدن هیونجین بیشتر از حد معمول بود انگار؟!
هیونجین با پیچیدن بوی وانیل و توت فرنگی زیر بینیش بیشتر سرشو تو منبع عطر مورد علاقش فرو برد
YOU ARE READING
𝑴𝑬𝑵𝑻𝑨𝑳 𝑮𝑨𝑴𝑬 🌩🖤🍷𝑯𝒀𝑼𝑵𝑳𝑰𝑿
FanfictionCouple:Hyunlix Author:Sayeh" Ganres: School life ,smut🔞 لی فلیکس طی تصمیم مادرش برای ازدواج به سئول میاد و روز اول مدرسش با اکیپ هیونجین برخورد میکنه و مجبور میشه پیش خود هیونجین بشینه معلم ریاضی که میدونسته نمرات فلیکس خیلی خفنن شرط میزاره :تنها...