4_he's my boyfriend

4.6K 614 255
                                    


***

همون زمانیکه به تازگی جونگکوک رو پیش خودش آورده بود، تقریبا هر روز موضوعات جدیدی ازش یاد می‌گرفت. اینکه وقتی می‌خندید دماغش چین می‌خورد، عاشق شیرموز بود، در همه‌چیز استعداد داشت، زیادی بازیگوش و بی‌صبر بود و از دیوار راست بالا می‌رفت. از همه مهم‌تر وابستگیش به تهیونگ به قدری عمیق بود که تا یک جایی برای پسر بزرگ‌تر یک نوع نگرانی محسوب میشد.
بنابراین صمیمی شدنشون باعث شد شناختش از جونگکوک روز به روز افزایش پیدا کنه و خودش رو درحالی دید که همه‌چیز رو در موردش دوست داشت. هیچ مشکلی در رفتار، ظاهر و حتی طرز صحبت کردنش پیدا نمیکرد و برای تربیت کردنش زحمتی به خودش نداد چون پسر کوچک‌تر، خودش هویتش رو به بهترین نحو ممکن تشکیل میداد.

روحیاتش رو تحسین میکرد، شجاعت، جسارت و بازیگوشیش نه تنها کمتر نشد بلکه با گذشت زمان، بالغانه در روحش رشد پیدا کرد. تفاوتی که در رفتارش با بقیه و تهیونگ دیده میشد کاملا واضح بود و پسر بزرگ‌تر میدونست پسر خونده‌اش به هیچکس جز اون اعتماد نداشت. هیچکس جز خودش از رازها، علایق و خواسته‌هاش باخبر نبود و تلاشی برای این قضیه نمیکرد. بدون اینکه حتی درباره‌اش با همدیگه صحبت کنن، حرف‌های قلبی و مهمش رو تنها با تهیونگ در میون می‌گذاشت و زمان‌های زیادی رو برای دیگری اختصاص میدادن.

به همین خاطر به خودش اجازه میداد هرطور که میخواست مورد خطاب قرارش بده و بی‌اختیار القاب متعددی رو براش پیدا میکرد. هیچکدوم از این القاب زشت و آزار دهنده نبودن و پسر کوچک‌تر از همون بچگی، القابی که باهاش صدا زده میشد رو دوست داشت و بهشون علاقه نشون میداد.

اولین‌باری که خرگوش صداش زد درست یک روز بعد از آوردنش پیش خودش بود. دندون‌های جلوییش مقدار کمی نسبت به دندون‌های دیگه‌اش درشت بودن، چین خوردنِ دماغش موقع خندیدن و بو کردنِ غذاها قبل از خوردنشون، باعث میشد تصویر یک خرگوش بامزه در ذهن تهیونگ شکل بگیره.

اما خیلی کم پیش می‌اومد دونه‌ی شیرین صداش بزنه. حس میکرد محبتی که از این دو کلمه ساتع میشد بسیار عمیق و غلیظ بود و از نتیجه‌اش واهمه داشت. به‌هرحال عشق و توجهی که به جونگکوک نشون میداد، قلب خودش رو هم دربر می‌گرفت و نمیتونست تا این اندازه خودخواه باشه. علاقه‌اش به جونگکوک کاملا بی‌اختیار بود بنابراین تلاش‌هاش کار به جایی نمی‌برد و حتی در مکالمات عادی هم با لقب‌های دوست داشتنی صداش میزد.

اغلب به جای اسمش فقط بادوم می‌گفت و یادش نمی‌اومد چطور شد که این کلمه در ذهنش پررنگ شد. شاید مربوط میشد به 10 سال پیش وقتی جونگکوک مثل یک سنجاب کلی هسته‌ی بادوم زمینی در دهانش جا میداد و مدت‌ها طول می‌کشید تا همشون رو بجوه.
گاهی اوقات به طرز خنده‌داری گریه‌اش می‌گرفت و فکش به درد می‌اومد اما تسلیم نمیشد و تا آخر تک تکشون رو می‌جوید و قورت میداد. بخاطر همین علاقه‌ی عجیبش حتی با نگهبان‌ها مسابقه برگزار میکرد تا به عنوان سریع‌ترین بادوم خور شکستشون بده و به خودش می‌بالید.
اما وقتی می‌دید چشم‌های درشت و سیاه رنگش تا چه اندازه به همون بادوم زمینی ‌هایی که عاشقشون بود شباهت داشت اوضاع کمی متفاوت شد. انگار کلمه‌ی بادوم به نوعی فقط برای جونگکوک مناسب بود و تهیونگ نتونست این لقب رو کنار بذاره.

GANGSTER "VKOOK" Where stories live. Discover now