21_feeling love

3.2K 614 343
                                    

200 +کامنت
600+ووت

***

"باورم نمیشه." نگاهش که از آینه به تتوش افتاد چشم‌هاش برق زد. هیجان‌زده بود و مدت زیادی بهش خیره شد و تمام تلاشش رو میکرد تصویر بهتری ازش ببینه. آینه رو جا‌به‌جا میکرد‌، سرش رو به اطراف می‌چرخوند و تمام مدت لبخند از لب‌هاش پاک نشد. در حقیقت حروف تتو کاملا درشت بودن و تا روی گردنش ادامه داشت. یک آینه‌ی کوچک دستش بود و بازتابش رو از داخل آینه‌ی بالای سینک می‌دید. "فکر نمی‌کردم بتونی انقد قشنگ تتو بزنی. از کجا یاد گرفتی؟ چرا من نمیدونستم بلدی؟"

"کارای زیادی بلدم که چیزی ازشون نمیدونی." تهیونگ دست به سینه ایستاده بود و از نتیجه‌ی کارش راضی به نظر می‌رسید. "ببینم جرات میکنن به اموالم دست بزنن یا نه. فقط کافیه بهت نزدیک بشن تا مثل یه حیوون لعنتی شکمشونو پاره کنم."

جونگکوک آینه رو پایین برد و به سمت پسر بزرگ‌تر برگشت "خودتو حیوون خطاب نکن. اینجا داری پادشاهی میکنی مطمئنم جرات نمیکنن کاری رو برخلاف نظرت انجام بدن."

"بایدم اینطور باشه." تهیونگ به سمتش قدم برداشت، چونه‌ی جونگکوک رو گرفت و سرش رو چرخوند که تتوش رو بررسی کنه. با دقت بهش خیره شد و ادامه داد "ازش خوشم میاد. تصمیم گرفتم تا روی گردنت بیارمش که به راحتی قابل دید باشه."

جونگکوک نگاه درخشانش رو به تهیونگ دوخت و پرسید "میشه تتوهای بیشتری برام بزنی؟ ​مثلا روی بازوم یا روی پشتم؟"

پسر بزرگ‌تر دوباره دست به سینه شد و پوزخند زد. "مشکلی نداره. ولی برای تتوهای بزرگ‌تر به مدت زمان بیشتری نیاز داریم و این یعنی درد و سوزش بیشتر."

"میتونم دردشو تحمل کنم به نتیجه‌اش می‌ارزه." جونگکوک نگاه دیگه‌ای به تتوش انداخت و بعد به چشم‌های جدی تهیونگ نگاه کرد. "میخوام چشم تو رو تتو بزنم. اینجوری میتونم همیشه بهش زل بزنم حتی اگه کنارم نباشی."

تهیونگ خنده‌ی تمسخرآمیزی کرد و با قدم‌های آهسته‌ای ازش دور شد. مستقیم رفت و پارچه‌ی سفیدی که روی تخت بود رو برداشت و بهش اشاره کرد. "بیا اینجا بشین. باید پانسمانش کنم."

جونگکوک بیشتر از قبل خجالت کشید و احساس کرد دود از گوش‌هاش بیرون زد. اما چیزی نگفت و روی صندلی نشست. "میشه؟ حاضرم بخاطرش هرکاری بکنم."

"قرار نیست این اتفاق بی‌افته بادوم. به چند دلیل." تهیونگ پانسمان رو پاره کرد و تکه‌ی کوچکی ازش برش داد. "یکیش اینکه انقد خودخواه نیستم روی پوست بی‌نقصت چشم خودمو نقاشی کنم. دوم، من مهارت تتو زدنم انقد خوب نیست که از پسش بر بیام. ممکنه در آینده ازش پشیمون بشی و بخوای چشم دوست دخترتو تتو کنی پس نه. نمیشه."

سکوت سنگینی بینشون برپا شد که پر از دلخوری و ناامیدی بود. این احساسات مطلقا از سمت جونگکوک نشأت می‌گرفت و پسرک سرش رو پایین انداخت درحالیکه تهیونگ پشت گوشش رو پانسمان میکرد. ذوق شنیدن "پوست بی‌نقصت" از لب‌های تهیونگ در وجودش سرازیر شده بود که با گفتن جمله‌ی آخرش، این خوشحالی ناگهان به کل محو شد. اما زیاد ساکت نموند و زمزمه کرد "ولی من همین الانم عاشق شدم. مگه آدما چندبار عاشق میشن که نگران همچین چیزی باشم؟"

GANGSTER "VKOOK" Where stories live. Discover now