به سختی زمان خالیای برای استراحت پیدا میکردن، همه چیز مثل یه کلاف بزرگ کاموا به نظر میرسید که حسابی بهم ریخته و گره خورده شده بود.
جونمیون از این وضع لذت میبرد. از بیکاری بیزار بود و خستگی بعد یه روز پر کار رو میپرستید، حداقل این خستگی میتونست بهتر از هر موسیقی یا دارویی خوابش کنه. تمام روز درگیر موسیقی بود، تا جایی که میتونست کلاسهاش رو شرکت میکرد و بقیه روز یا داشت تکالیفش رو انجام میداد و یا از یه سمت به سمت دیگه میدوید تا همه مدرسه رو روی برنامه نگه داره. از این کار لذت میبرد، برای اولین بار جونمیون لازم نبود نگران بی دست و پایی بقیه باشه. تیم موسیقی یکپارچه و حرفهای همراهش پیش میرفتن، از طرفی یونا شریک خوبی برای اداره تیم بود.
مسابقات شروع شده بودن، و هر چی زمان جلوتر میرفت، دبیرستان هم بیشتر همراهشون تغییر میکرد.
به لطف فلیکس و گروه نقاشیش، دیوارهای بزرگ و سیاه لوسیفر پر شده بودن از طرح و نقشهای سرخ و سیاهی که نگاه بهشون هم الهامبخش بود؛ پروانههایی با بالهای سوخته، رزهای سیاه که مینسوک پیشنهادشون رو داده بود، و طرحهایی شبیه مجسمههای یونانی برهنه که اینبار با هنر مونبیول -ارشد بخش- شاخ و بالهای جهنمی داشتن.
هیچ محدودیتی برای فرزندان شیطان وجود نداره. این جملهای بود که روی یکی از دیوارها نوشته شده بود اما هیچکس خبر نداشت کی این جمله رو نوشته و البته که جونمیون خوب میدونست...
نفسش رو رها کرد تا بدنش از حالت انقباض خارج بشه. داخل استودیو با کریس تنها مونده بود. بقیه برای آوردن ناهار رفته بودن و لوهان -که در نوشتن متن بعضی آهنگاشون بهشون کمک کرده بود- پیشنهاد کرده بود کمی استراحت کنه. کریس داخل استودیو بود. پشت پیانوی سیاه نشسته بود و نمیدونست جونمیون هنوز اتاق تنظیم رو ترک نکرده... یا حداقل، اینطور به نظر میرسید.
اون مثل یه پسر بچه تنها بعد از یه جنگ طولانی پشت پیانو آروم گرفته بود و با صدای خش دار و بمش، آهنگ ملایم روسی رو زمزمه میکرد. انگشتهای بلندش که بیشتر به نظر میومد برای مشت زدن مناسبن حالا هنرمندانه و با ظرافت روی تن خسته پیانوی قدیمی حرکت میکردن.
حرکت انگشتهاش جونمیون رو یاد رقصیدن زیر بارون مینداخت... بدون چتر، بدون هیچ لباس گرم و شال و کلاهی، بدون اینکه کسی دستهای خیست رو گرفته باشه و همراهیت کنه؛ مثل یه بعدازظهر ابری سرد که قطرات رو همراه برگای پاییزی و شاخه های نازک میرقصوند. آرامش بخش بود.
جونمیون میدونست این یه جادوی مست کنندهست، میدونست دنیا باید این رو بشنوه اما بیحرکت موند و معجزه در حال رخ دادن رو ضبط نکرد. کریس این آهنگ رو برای خودش و تنهاییش میخواست پس شاید جونمیون میتونست فقط همین چند دقیقه از تمام زمانها رو برای خودش نگه داره...؟
صدا قطع شد. چشمهای مه گرفته جونمیون کم کم به درخشش قبل برگشتن. هنوز همون جا بودن، داخل استودیو، تنها...
کریس بی اینکه حتی حرکت اضافهای بکنه روی صندلی مقابل پیانو نشسته بود و پایین تر رفتن شونههاش نشون میداد نفسش رو رها کرده. جونمیون بلند شد، نمیخواست بیشتر از این به فکر تنهایی پسر بلندتر خیانت کنه. با کم ترین صدای ممکن در استودیو رو باز و بسته کرد و به راهرو قدم گذاشت. مثل همیشه، سکوت طبقه دوم رو گرفته بود.
بعضی از سالنها پر بودن. بعضی کلاسها هنوز در حال برگزاری بودن و حیاط کماکان از دانشآموزهایی که کلاس یا کار خاصی نداشتن پر شده بود. زمان زیادی از ظهر نگذشته بود اما هوای ابری به جونمیون این حس رو میداد که کم کم داره شب میشه. نور گاهی به سختی از بین ابرهای بارونی راه باز میکرد و برای چند ثانیه سعی میکرد درختهای اطراف لوسیفر رو نوازش کنه.
حتی خورشید هم از لوسیفر رو برگردونده بود، درختهای ترک خورده و سیاه لوسیفر مثل بچههایی که با هم از خونه فرار کرده بودن نزدیک به هم هنوز ایستاده بودن، حتی با وجود اینکه نور دیگه برای نوازش بدنشون نمیومد. دستاش رو روی طاقچه پنجره بزرگ راهرو گذاشته بود. زیاد طول نکشید تا برخورد قطرات کوچیک آب رو روی پوستش حس کنه.
بارون گرفته بود، نه از اون بارونهای آرومی که باقی مردم ازش لذت میبردن؛ از اونهایی که مجبورشون میکرد چای دم کنن و پشت پنجره بشینن تا تماشاش کنن.
طوفان شده بود. شاید میشد گفت از اون زمانهایی بود که مردم عادی ازش میترسن و مردم شیطان ازش لذت میبردن. دانش آموزهای داخل حیاط نه تنها کم نشدن بلکه کم کم همه از سالنهای تمرین و کلاسهای درسشون بیرون اومده بودن تا زیر بارون بایستن. خبری از خندههای بچگانه نبود، خبری از رقص زیر بارون یا چرخ خوردنهای دوستانه نبود، فقط همونجا ایساده بودن و نفس میکشیدن، انگار انتظار داشته باشن با هر قطره بار سنگینی که روی دوششون سنگینی میکرد تحلیل بره و کمرنگ تر بشه. کسایی که به خودشون حتی فرصت برداشتن لباس گرم نداده بودن زیر باد و بارون میلرزیدن.
میتونست بچههای تیمشون رو تشخیص بده که همه غذاها رو به یونگی میسپردن تا خودشون بیشتر بتونن از سرمای اون بیرون لذت ببرن. آیو مثل همیشه شلوارک کوتاهی پوشیده بود و بافت گشادی که به تن داشت نمیتونست از حمله سرما در امان نگهش داره، نوک انگشتهاش و بینیش سرخ شده بودن اما با اینحال اون دختر هنوز هم لبخند موذیش رو روی لبهایی که از سرما میلرزیدن حفظ کرده بود.
جونمیون نگاهش رو از بقیه گرفت و به پشت دیوارهای لوسیفر خیره شد، جایی که جاده خیس با ماشینهای کمی که از این محدوده میگذشتن بدخلقی میکرد. درختهای پشت جاده به شدت تکون میخوردن و نمای آسمونِ خاکستری پشتشون انگار به ابدیت پیوند خورده بود. خودش رو از پنجره جدا کرد و قدمهای بلند اما آرومش رو سمت راه پله کشید تا به پشت بوم بره.
پشت بوم ساختمون مدرسه حالا با هر قطره بیشتر میدرخشید، لبه ساختمون ایستاد و بیاینکه نگاهش رو از تصویر رو به روش بگیره آستین حلقهایش رو درآورد. سرمایی حس نمیکرد، مثل بقیه انگشتهاش سرخ نشده بودن و این حقش نبود. حداقل اینجوری میتونست حرکت باد و بارون رو بیشتر روی پوستش حس کنه.
لبه ساختمون نشست و دستهاش رو پشت بدنش به سطح پشت بوم تکیه داد، سرش رو عقب فرستاد و بی توجه به نگاههایی که از محوطه بهش خیره شده بودن نفس عمیقی کشید و همونطور که عطر آشنای تکرارناپذیر خاکِ تازه آب خورده رو داخل ریههاش میکشید. چشمهاش رو روی آسمون تیره بالای سرش بست. دوست داشت کریس رو تصور کنه که همچنان پشت پیانوش نشسته و آهنگ روسی رو زمزمه میکنه، یادآوری بمیِ صداش با بادی که روی پوستش حرکت
میکرد و قطراتی که از گردنش راهشون رو تا ترقوه و در نهایت تا شکمش پیدا میکردن لرز به بدنش مینداخت.
صدای پیانو تو گوشهاش زنگ میزد، اما صدای کریس بیشتر...
BINABASA MO ANG
Lucifer High
Fanfiction❝ 𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 : 𝕷𝖚𝖈𝖎𝖋𝖊𝖗 𝕳𝖎𝖌𝖍 ྅ 𖤐 𝑨𝒖𝒕𝒉𝒐𝒓 : 𝘕𝘐𝘠𝘟 𖤐 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝘒𝘳𝘪𝘴𝘩𝘰 (𝘔𝘢𝘪𝘯), 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘣𝘢𝘦𝘬, 𝘒𝘢𝘪𝘴𝘰𝘰, 𝘟𝘪𝘶𝘩𝘢𝘯, 𝘓𝘢𝘺𝘩𝘶𝘯, 𝘈𝘭𝘭 𝘵𝘩𝘦 𝘒𝘱𝘰𝘱'𝘴 𝘧𝘢𝘷𝘰𝘶𝘳𝘪𝘵𝘦 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴 𖤐 𝑮𝒆𝒏�...