10

12 1 0
                                    

« رنگ ممنوعه »

_ هی شینگ! حواست کجاست پسر؟! چون آزمون نزدیکه باید وقتمون رو بذاریم رو درسای آزمون یکم...

_ برام مهم نیست!!!

_ باشه ولی میخوام بدونم احمق شدی؟! یا آرزوی لعنتیت یادت رفته؟

نگاهِ ییشینگ بالا اومد و خیره به چشم های لوهان نفس عمیقی کشید و گفت:

_ فقط میخوام همه چیز زودتر تموم بشه!

لوهان دهان باز کرد حرفی بزنه ولی لحظه ای مکث کرد... ییشینگی که رو به روش بود، با ییشینگ همیشگی فرق داشت... مدتی بود که عجیب رفتار میکرد و لوهان با کج کردنِ سرش نگاه دقیق تری بهش انداخت و با چشم های ریز شده ای پرسید:

_ چی رو داری از من پنهون میکنی ژانگ ییشینگ؟!

_ ما همه امون راز هایی برای خودمون داریم... مگه نه؟

لوهان با درهم کشیدنِ اخم هاش، دوباره پرسید:

_ منظورت چیه؟؟؟

ییشینگ بی توجه شونه ای بالا انداخت که لوهان با حرص لگدی به پاش زد و غرید:

_ هی عوضی!!! تو واقعاً چی دیدی که انقدر عجیب رفتار میکنی؟!

_ نظرت چیه یه سر بریم جنگلِ ممنوعه؟؟؟

ییشینگ با بی توجهی دوباره ای بهش پرسید و لوهان با نگاهِ ناخوانانی بهش خیره موند که دوباره گفت:

_ خب دلم برای روباهم تنگ شده!

لوهان سری تکون داد بی حرف قبول کرد... خم شد کتابی که جلوش باز بود، بست و بدونِ نگاه کردنِ دوباره، لب زد:

_ میرم پایین... توهم زودتر جمع و جور کن بیا!

با حالتِ متفکری از خانه خارج شد و از پله ها پایین رفت... لبخندی تحویلِ ژومی که بعد از گذشتِ مدت ها، هنوز با بی اعتمادی نگاهش میکرد داد و از ساختمان خارج شد... حق با ییشینگ بود... خودش هم رازهایی داشت که از دوست صمیمیش پنهان کرده بود! کارتِ آبی رنگ و شیشه ایِ هویتش رو در آورد و بعد از سه بار پشت سرِ هم لمس کردنش طولی نکشید که ماشینش رو به روش قرار گرفت... چون سیستم کامپیوتریِ وسایل نقلیه هم جزء یکی از ویژگی های هویتی به حساب میومد جزئیاتش برای سیستم نهایی تعریف شده بود... لوهان با دیدنِ ییشینگ که با دست هایی در جیب و چهره ی گرفته ای خارج شد، نفس راحتی کشید... اگه ماشینش چند ثانیه دیرتر میرسید، مجبور به تحمل غرغرهای بدعنق رازدارِ کنارش بود! ییشینگ با نگاهی به اطراف و جای خالیِ کارآگاهی که انگار خانه اش رو اونجا ساخته بود که همیشه جلوی اون ساختمان حضور داشت، آروم لب زد:

_ دیگه خبری از اون احمقا نیست...

_ طبیعیه چون دیگه خبری از نایون نیست! همه اشون دنبال نایون بودن...

🗡️Beyond the Mirror🗡️Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz