« یک فاجعه »
_ اینجاست؟
_ باحاله مگه نه؟!
لوهان با نگاهی به ساختمان رو به روش، سری تکون داد که ییشینگ با آرنج به پهلوش کوبید و با هیجان گفت:
_ ازش خوشت میاد، میدونم!!!
جلو رفت و با روشن شدنِ رنگ های آبیِ قسمت بالاییِ کارت مخصوص هویتش، نمای ساختمانی با آجرهای شکسته، به ساختمانی جدید با معماریِ خاصی تبدیل شد!!! لوهان پلکی زد و پسرِ ریاضی دان، با قیافه ای مغرور بخشی از موهای تو صورت ریخته اش رو کنار زد و گفت:
_ نگفتم خوشت میاد؟!
_ پسر این محشره!
_ میدونم!!!
ییشینگ با غرور کاذبش زمزمه کرد قبل از اینکه لگدِ شاهزاده به نشیمنگاهش اصابت کنه، قدم تند کرد و داخل رفت! لوهان با نگاه هیجان زده اش دوباره نگاهی به نمای خاص و درخشانِ ساختمان که شبیهِ آبشار، همونجور پویا، موج دار و در حالِ حرکت به نظر میرسید دنبالِ ییشینگ رفت...
انگار وارد دنیایی از رنگ های زنده و در حرکت شده باشه ضربانِ قلبش شدت گرفت! با نگاهی به اطراف و بازی های متحرک و سه بعدی که بچه ها و حتی بزرگ سال های زیادی باهاشون سرگرم بودن انداخت! یک دنیای خاص دیگه ای جدا از همه ی مُردگی های سیاره اشون اونجا وجود داشت... پسر قد بلندی بهشون نزدیک شد و با نگاهِ دقیقی به جفتشون، لبخندِ عجیب ولی معناداری تحویل ریاضیدان داد... ییشینگ بعد از دست دادن باهاش با وجودی که نیازی نبود، لوهان رو معرفی کرد و گفت:
_ هنوز... طبقه ی بالای اینجا خالیه؟
ژومی با نگاه دقیق تری به لوهان سری به نشونه ی تأیید تکون داد و آروم زمزمه کرد:
_ پسرِ لو رو آوردی اینجا؟
_ از خودمونه!!!
با چشمکی جوابش رو داد و ژومی با اشاره ی سر، دستی روی کارتِ ییشینگ که کامل آبی شده بود کشید گفت:
_ خودت که راهش رو بلدی! فقط مواظب باش کسی متوجهتون نشه... رمز عبور رو برات تعریف کردم میتونی راحت رد شی!!!
لوهان همونجور که حواسش رو پرتِ نگاه کردن به اطراف کرده بود، در حالیکه میدونست صداش به گوش کیوهیون میرسه، آهسته زمزمه کرد:
_ خودِ عوضیت دوباره هویت جعلی ساختی پسرِ ژانگ؟
_ خفه شو!!!
ژومی نگاه متعجبی به ییشینگ انداخت... بعد با همون نگاه دقیق سمت یکی از بچه ها که به جای به کار گرفتن نیروی ذهن و دست هاش با استفاده از موهبتش در حال تقلب بود رفت! ییشینگ با نگاه پر حرصی رو به لوهان راه افتاد و شاهزاده بعد از نگاهِ دوباره ای به همه ی اون رنگ ها، بدونِ جلب توجهِ اضافه ای دنبالش رفت... با نزدیک شدن به انتهایی ترین دیوار سالن بزرگی که بی سر و ته به نظر میرسید چرا که طوری طراحی شده بود انگار با هر چند ساعت گشتن و کشفِ نقطه های جدید، سر جای اول باز میگشتی؛ کارتِ کیوهیون به درخشش افتاد و دری ظاهر شد... لوهان با شگفتی لب گزید و صدای ژومی از جایی نزدیک بهشون به گوش رسید:

ESTÁS LEYENDO
🗡️Beyond the Mirror🗡️
Fanfic🪄Geners๑ ↲فانتزی ~ رمنس ~ معمایی ↳🪄Couples๑ ↲هونهان، کایسو، سولی 🪞 توی زمانِ بی زمانی ها... گوشه ای از جهان بی انتهای هستی... توی دور ترین یا شاید نزدیک ترین نقطه ای که به ذهن هر کس خطور کنه... توی نقطه ای ناشناخته، جایی میان کهکشانِ سِرساینس، ت...