مرد کنار پروژکتور بزرگ سالن ایستاده و خط کش بزرگ داخل دستش رو سمت تصاویر گرفته و توضیح میداد.
ییبو اما بی توجه به صحبتهای مرد در دنیای خودش غرق بود.
منشیش که با دفتر بزرگ در دست کنارش ایستاده بود با دیدن سر پایین و لبخندی که روی لبای رئیسش نقش بسته بود متعجب نگاه کرد.مرد دیگه ای که با فاصله دو تا صندلی از ییبو نشسته بود مخاطب قرارش داد:قربان نظر شما چیه؟
اما ییبو هنوزم بی تفاوت سرش پایین بودو لبخند میزد .
منشیش که دید رییسش امروز بیش از حد بی توجه و حواسش نیست آروم خم شد و صداش زد:رئیس ییبو...
جوابی نشنید...
صداشو بالا تر برد:رئیس....ییبو با صدای بلندی که دم گوشش شنید توجهش جلب شد و سرشو بلند کرد. بلافاصله از بالا بردن سرش اولین چیزی که توجهشو جلب کرد خط بین سینه منشیش بود.
سرفه ای کرد و به بقیه افراد نگاه کرد.ییبو:اقای سوهو لطفاً به توضیحاتتون ادامه بدین.
سوهو:این یکی از آخرین طرحایی هست که طراحامون آماده کردن.بنظر اگر از پارچه ساتن ایتالیایی استفاده کنیم میتونه مورد خوبی برای تولید انبوه باشه.
ییبو به طرح با دقت نگاه کرد و کمی فکر کرد.
رو به مردی که کنار دستش نشسته بود کرد:نظر شما چیه آقای مینهو؟مرد مسن سرشو به تایید تکون داد:بنظر من حرف آقای سوهو میتونه درست باشه.
ییبو:باشه اگر همگی با این طرح موافقید برای شعبه فرانسه ارسال کنید اگر اونا طرح و پارچه رو تایید کردن تولید رو شروع میکنیم.
افراد دور میز بهم نگاه کردن و صدای پچ پچ بلند شد.
ییبو از جاش بلند شد همزمان با بلند شدنش همگی ایستادن.ییبو:برای امروز کافیه من برنامه های دیگه ای دارم باید بهشون رسیدگی کنم همگی خسته نباشید.
از اتاق کنفرانس بیرون رفت و به دنبالش منشیش پشت سرش راه افتاد.سوار آسانسور شد و دکمه شماره ۱۲اخرین طبقه ساختمان رو زد.
نگاهی به سر تا پای منشیش کرد. موهای کوتاه و بلوندش به چشمش اومد:بازم موهاتو رنگ کردی.منشیش زیر چشمی دوربین آسانسور رو نگاه کرد سرشو پایین انداخت و زیر لب جوابشو داد:آره دیروز...
آسانسور توی طبقه ۱۲توقف کرد و ییبو ازش خارج شد.
داخل راهرو با سری بالا و حالت صورت جدی راه میرفت کارمندا با دیدنش تعظیم میکردن و اون فقط با تکون دادن سرش از کنارشون رد میشد.به اتاقش که رسید منشی درو براش باز کرد اول ییبو وارد شد و پشت سرش منشی و در پشت سرشون بست.
اتاق کارش حدودا ۶۰متری بود. میز بزرگ مشکی رنگ کلاسیک گوشه ای از اتاق و میز و صندلی کنفرانس با چرم مشکی رنگ هشت نفره سمت دیگه ای از اتاق قرار داشت.
YOU ARE READING
Sugar Daddy
Romanceسلام قشنگام با فیک جدید در خدمتتونم داستان پسر ۱۸ساله ای که به دنبال آرزوش از شهرش به سئول میاد.... این داستان به درخواست خواننده ها با سه ورژن اپ میشه Minv_jikook_yizhan این ورژن: yizhan 📗Name; sugar daddy Couple:#yizhan ganer: fluff/romance/smu...