Sugar Daddy 4

201 61 27
                                    

به داخل دکه نگاه کرد به ظاهر شلوغ بود نایلون که به عنوان در استفاده میشد رو کنار زد و وارد بار شد.

به اطراف نگاهی انداخت و یه میز خالی پیدا کرد صندلی رو کنار زد و نشست.
خودشم نمی‌فهمید چرا دوباره پاشو تو این بار گذاشته.

جانننننننن سفارش دوکبوکی آماده شده میتونی بیای ببری.
با شنیدن شدن اسم پسر کنجکاو نگاهشو چرخوند تا پیداش کنه.

پسر سریع سمت آشپزخونه دوید و از روی کانتر سفارش برداشت.
با چشماش حرکاتشو دنبال میکرد.

تازه امروز میتونست به ظاهرش دقت کنه.
قد بلندی داشت اما لاغر اندام بود.
یه هودی سفید با شلوار جین مشکی به تن داشت.
موهای مشکیش کمی مجعد بود و تو صورتش ریخته بود.
برای یک لحظه با هم چشم تو چشم شدن.

پسر با همون لبخند همیشگی و دوست داشتنی به میزش نزدیک شد.
تعظیم کوتاهی کرد:خوش اومدین
یهویی متوجه آشنا بودن شخص شد

با چشمای متعجب و درشتش به جیمین زل زد:اوه بازم شمایید آجوشی؟!
ییبو به صورت کیوت شده ش نگاه کرد:ببینم تو نمیخوای از آجوشی گفتنت دست برداری؟

جان لبخند شیرینی زد:سفارشتونو بگین
ییبو به صندلی تکیه داد:سفارش خاصی ندارم
جان نگاش کرد:پس برا چی اومدید؟

ییبو:نمی‌دونم شاید دیدن یه دوست
جان:آهان پس منتظر دوستتونید بعد سفارش میدین.

پسر یه سوجو دیگه، مردی از میز بغل صداش زد و سفارش داد.
جان:ببخشید آجوشی الان برمی‌گردم
چند باری مجبور شد سر میزای مختلف بره و یادش رفت پیش ییبو برگرده.

بعد مدتی توجهش دوباره جلب شد و سمتش رفت.
جان:دوستتون نرسیده؟
ییبو:از اولم قرار نبود کسی بیاد

جان:اوه ببخشید اشتباه از من بود خیلی منتظر موندید.
ییبو:اینجا چه غذایی از همه خوشمزه تره؟

جان فکر کرد:خب غذاهای آجوما همشون خوبه ولی..... با چشمای درشت شده و ذوق زده ادامه داد دوکبوکیاش محشره بیارم براتون ؟
ییبو سرشو به تایید تکون داد.

کمی بعد با یه ظرف دوکبوکی و یه شیشه سوجو برگشت.
جان: بفرمایید نوش جون

ییبو بی میل چاپستیک برداشت و یه تیکه از غذا رو داخل دهنش انداخت، نه انگار پسر راستشو می‌گفت غذا واقعا خوش طعم بود.
اما ییبو میل زیادی نداشت و چاپستیک سر جاش گذاشت

نیم ساعتی گذشت ییبو به ساعتش نگاه کرد. خودشم نمیدونست چرا دلش نمی‌خواد از اینجا بره.

گوشی رو از توی جیبش درآورد و به راننده زنگ زد.
راننده:بله قربان؟
ییبو:میتونی بری ، من کارم طول می‌کشه
راننده:قربان منتظرتون میمونم
ییبو:نه برو فردا صبح سر ساعت ۸ دم خونه باش

Sugar Daddy Where stories live. Discover now