دو سه روزی از اون ماجرا گذشت جان سعی میکرد کمتر در معرض دید ییبو قرار بگیره امتحانات رو بهونه کرده و اکثرا تو اتاقش میموند.
ییبوم تو رفتارش هیچ تغییری نداده بود و درست شبیه قبل اعتراف جان رفتار میکرد، انگار که نه انگار حرفی بینشون رد و بدل شده بود.
بنظرش اینطوری بهتر بود ییبو تصمیم داشت تا جلوی اتفاقات بد احتمالی رو بگیره.
امشب به مهمونی سهامداری خارجی دعوت بود یک مهمانی کاملا رسمی.
کت و شلوار مخمل مشکی رنگی به تن داشت موهاشو از بالا سشوار کشیده و مدل داده بود مشغول بستن پاپیون دور یقش بود که هانا یکی از پاهاشو بغل کرد.
با تعجب سرشو پایین گرفت.
هانا با چشمای درشت و کیوتش بهش نگاه کرد:جایی میری آپا؟
ییبو پاپیونشو کناری گذاشت و دخترشو بغل گرفت.
ییبو:آره عزیزم دارم میرم مهمونی.
هانا سرشو کج کرد:نمیشه منم با خودت ببری؟
ییبو گونشو بوسید:نه عزیزم متاسفم، آخه این مهمونی مخصوص آدم بزرگاست هیچ بچه ای داخلش نیست اگر بیای خودت حوصلت سر میره.
هانا:یعنی جان گا هم نمیاد؟!
ییبو:نه پرنسس خانم اونم نمیاد.
هانا:کی برمیگردی؟
ییبو دخترشو روی زمین گذاشت:ممکن من شب دیر برگردم شامتو بخور و زود بخواب.
هانا:چشم آپا
گره پاپیونشو سفت کرد و به خودش تو آیینه نگاه کرد میخواست مطمین بشه سر و وضعش مرتبه.
از اتاق بیرون رفت و جانو دید.
ییبو:دارم میرم مهمونی ممکن شب دیر بیام لطفا شام هانا رو سر وقت بده و زود بخوابونش.
جان:نگران هانا نباش حواسم هست.
ییبو:با وجود تو هیچ وقت نگران نمیشم ممنون.
هر چقدر سعی کرد حرفی نزنه اما نشد با دیدن لباسای تنش و عطر تلخ و سکسی ای که زده بود دلش طاقت نیاورد و ازش پرسید:زیادی به خودت نرسیدی؟
ییبو:چطور مگه؟
جان:هیچی همینطوری آخه لباسات خیلی رسمی و شیکه.
ییبو:چون با مهمونای خارجی قرار داریم.
جان:آهان.....زنم تو مهمونی هست.
اخماش تو هم رفت: چرا میپرسی؟
جان:هیچی فراموشش کن.
قصد داشت از کنار ییبو رد بشه که دستش بین راه توسط ییبو گرفته شد:منظورت از این حرف چی بود؟
ESTÁS LEYENDO
Sugar Daddy
Romanceسلام قشنگام با فیک جدید در خدمتتونم داستان پسر ۱۸ساله ای که به دنبال آرزوش از شهرش به سئول میاد.... این داستان به درخواست خواننده ها با سه ورژن اپ میشه Minv_jikook_yizhan این ورژن: yizhan 📗Name; sugar daddy Couple:#yizhan ganer: fluff/romance/smu...