part 2

302 53 15
                                    

جیهون: این عکسمون وقتی بهم پیشنهاد ازدواج داده بوو گرفتیم چطوره؟
جیسونگ:خوبه.
جیهون عکسای خودش و مینهو که تو لندن انداخته بودن رو به برادرش نشون میدادن و جیسونگ به جز از دو کلمه قشنگه و خوبه نمی‌گفت.
یونجین: جیهو بسه دیگه بزار بره به درسش برسه.
جیهون: مامان درس هیچ جا فرار نمیکنه میخونه دیگه.
یونجین: تو درست رو تموم کردی بخاطر همین، جیسونگ پاشو برو به درست زود باش.
جیسونگ:چشم مامان.
جیهون: مامان من امروز با مینهو قرار دارم میرم بیرون شب شاید دیر برگردم.
یونجین: اشکالی نداره راحت باشین.
جیهون: مینهو گفت جیسونگ رو هم با خودم بیارم گفت دلش میخواد بیشتر با حیسونگ آشنا شه.
جیسونگ دستپاچه گفت: چرا من؟ خودتون برین و برگردین.
جیهون: زود باش دیگههه خواهش میکنم فقط همین یه باره لطفااا لطفا.
جیسونگ:امم...باشه.
جیهون: ممنون خب حالا برو به درسات برس.
جیسونگ به اتاقش رفت و کتاب های درسیش رو درآورد و بازشون کرد، جیسونگ بچه زرنگی بود و کافی بود ففط یه بار روی درس رو بخونه یا یادش بمونه حافظش و حفظی جاتش قوی بودن با صدای گوشیش مداد فشاریش رو گزاشت وسط کتاباش و گوشیش رو جواب داد.
جیسونگ: سلام چانیول چه خبرا؟
چانیول: ......
جیسونگ: منم خوبم.
چانیول: .........
جیسونگ: شرمنده امروز نمیتونم با شوهر‌خواهر و خود خواهر میرم بیرون.
چانیول: ........
جیسونگ: ماجراش بلنده میام فردا بهت تعریف میکنم.
چانیول: .......
جیسونگ: اوکی بابای.
گوشی رو روی میز گزاشت و بازم حواسش رو میخواست جمع کنه یهو تصویر مینهو جلو چشماش اومد و همه چیزی که خونده بود به طرز عجیبی یادش رفت!
جیسونگ:لعنتی اههه.
جیسونگم مثل خواهرش میخواست بره خارج و اونجا درسش رو ادامه بده و سخت تلاش می‌کرد، به خودش قول داده بود نزاره هیچ چیزی مانع هدف هاش بشه ولی آیا واقعا قرار بود همچین اتفاقی بیفته یا نه؟ جیسدنگ گذر زمان رو متوجه نشده بود یهو با صدای در به خودش اومد.
جیهون: جیس... هنوزم داری درس میخونی؟
جیسونگ:آره چیزی شده؟
جیهون: مینهو پایینه و ۴ ساعته داریم صدات میزنیم ولی جواب ندادی نگرانت شدیم.
جیسونگ: ببخشید غرق کتابام بودم.
جیهون به سمت برادر اومد و کتابا رو بست و گفت: پاشو حاضر شو زود باش.
جیسونگ: میشه من نیام؟ حوصلش رو ندارم واقعا.
جیهون: عمرااا نمیشه زشته پاشو.
جیسونگ: ۵ دقیقه وقت بده بهم.
جیهون: منتظرت هستم.
جیهون پایین رفت و جیسونگ بازم تیپ همیشگیش یعنی ساده و شل و ولش رو پوشید و به پایین رفت.
مینهو با دیدن جیسونگ دستش رو به سمت جیسونگ گرفت و جیسونگم متقابلا دستش رو گرفت و باهاش احوالپرسی کرد و سعی کرد به چشماش نگاه نکنه، نمیدونست چرا ولی هروقت به چشماش نگاه میکرد استرس کل وجودش رو فرا می‌گرفت.
جیهون: خیلی خب بهتره بریم شب دیر برمیگردیم ها، بریم عزیزم؟
مینهو:بریم.
جیهون دست نامزدش رو گرفت و به سمت ماشین رفتن و جیسونگ از پشت سر اونا به دنبالشون رفت و سوار ماشین مدل بالای مینهو شدن، تو کل راه خواهرش و مینهو باهمدیگه حرف میزدن و میخندیدن و جیسونگم توی پشت سرش رو به شیشه تکیه داده بود و به بیرون نگاه میکرد و متوجه نگاه های مینهو از تو آینه نمیشد، جیسونگ با شنیدن صدای مینهو نگاهش رو از بیرون گرفت‌.
مینهو: جیسونگ چرا ساکت نشستی حرف بزن.
جیهون: تو اینجا اینجوری هست تو خونه سر من رو میخوره.
جیسونگ: یا نونا اون قبل از اینکه بری خارج بود اون موقع کوچولو بودن و شلوغ بودم الان ارومم و بزرگ شدم.
جیهون خندید و گفت: تو بزرگ نشدی همون جیسونگ کوچولوی من میمونی.
جیسونگ: دیگه ابروم رو نبر که زشته.
مینهو بخاطر لحن کیوت پسر خندید و حواسش رو به رانندگی داد، جیهون دست مینهو رو گرفت و جیسونگ نگاهش به دستای اونا افتاد و زود نگاهش رو گرفت.
مینهو: خواهرت بهم گفته تو هم میخوای بری خارج درسته؟
جیسونگ:اوهوم اگه بتونم.
جیهون: تو هم میری مثل من نیمه گمشدت رو پیدا میکنی مگه نه عزیزم؟
مینهو چیزی نگفت و از تو آینه به جیسونگ نگاه کرد و جیسونگم به اینه نگاه کرد با دیدن نگاه مینهو هول کرد و نگاهش رو به خواهرش داد.
جیهون: عزیزم؟
مینهو: چی؟ آره آره راس میگه.
جیهون خندید و بازم مشغول صحبت کردن با نامزدش شد ولی نمیدونست مینهو اصلا به حرفای اون گوش نمیکنه تمام فکر و ذهنش جیسونگ شده بود، و هر ۵ دقیقه ای به جیسونگ نگاه میکرد و بعضی وقتا که میدید جیهون میخندید خودشم الکی لبخند میزد.
مینهو: خب رسیدیم.
جیهون: هورا بلاخره، راستی خودم گفتم بیایم اینجا چون اینجا جای مورد علاقت هست برادر کوچولو.
و بله اونا به شهربازی اومده بودن جای موردعلاقه جیسونگ که الان خیلی وقت شده بود که نیومده بود اونم بخاطر درسش نتونسته بود بیاد مگرنه با دوستش چانیول هفته ای یکبار میومدن با خوشحال از ماشین پیاده شد و خواهرش رو بغل کرد و گفت: ممنون.
جیهون دست مینهو رو گرفت و گفت: اوکی بریم داخل.
هرسه تاشون به داخل رفتن، جیسونگ با ذوق به شهربازی خیره شد و گفت: سوار همشون میشم مننن‌.
جیهون خندید و گفت: فقط به تونل وحشت نری هااا.
جیسونگ: باشه بخاطر تو نمیرم.
شخصیت جیسونگ از چیزی که فکر می‌کرد خیلی شادتر بود، اون پسر واقعا ساده بود هم طرز لباس پوشیدنش هم کم حرف بود و بیشتر میخندید و انرژی مثبتی رو به آدم منتقل میکرد و برعکس جیهون بود، جیهون اصلا شبیه برادرش نبود اون زیاده خواه بود تو هرموقعی و تو هر شرایطی اوینجوری بود حتی با با شخصیت مینهو خیلی موقع ها نمیتونستن به راه بیان ولی مینهو همیشه کوتاه میومد در برابر جیهون، چون دعوایی که بین اونا شکل می‌گرفت تمومی نداشت جیهون خیلی دعوا رو کش میداد و این اعصاب مینهو رو بهم می‌ریخت و باعث می‌شد دعواشون بدتر شه.
جیسونگ: لطفا بزار به اونم برم.
جیهون: باشه برو.
جیسونگ سوار یکی از اسب ها شد و گفت: ازم عکس بگیری هاا‌.
دستگاه شروع به حرکت کردن کرد و جیسونگ میخندید و جیغ می‌کشید درست عین بچه ها.
جیهون: اوپس بند کفشم باز شده لطفا از جیسونگ عکس بگیر من این رو ببندم‌.
مینهو گوشی رو گرفت و روی جیسونگ زوم کرد و لبخندی زد و ازش عکس می‌گرفت و حتی فیلم هم گرفته بود، لبخند های پسر واقعا زیبا بودن جوری که آدم هرچقدر لبخند اون رو ببینه خسته نمیشه، شاید اصلا اینطوری نبود ولی این نظر مینهو بود، جیسونگ بعد از اینکه خسته شد روی صندلی ها نشئت و گفت: توروخدا بزار شارژ شم بعد ادامه بدیم.
مینهو: اشکالی نداره.
جیهون: عزیزم لطفا اینجا وایسا و مراقب جیسونگ باش من برم ارایشم رو تازه کنم و بیام‌.
مینهو: منتظرم زود یاش لطفا.
جیهون باشه ای گفت و اون دوتا رو تنها گزاشت، مینهو کنار جیسونگ نشست و به جیسونگ خیره شد، باد موهای جیسونگ رو تکون میداد جوری که آخرش افتادم جلوش چشمای بسته جیسونگ، دستش رو نزدیگ آورد و موهای جیسونگ رو کنار زد و باعث شد جیسونگ چشماش رو باز کنه و به مینهو خیره بشه اون دو واسه مدت طولانی بهم خیره بودن که با صدای جیهون، مینهو نگاهش رو از جیسونگ گرفت و به نامزدش داد.
جیهون: اوکی بیاین بریم ادامه خوشگذرونیمون.
از دست مینهو گرفت و بلندش کرد و گفت: مینهو لطفا برو با اون دستگاه ها اونا رو بزن و یکی از عروسکایی که اونجا گزاشتن رو ببر و بهم بده‌
مینهو: جیهون بچه ای؟
جیهون: لطفااااا.
مینهو:باشه.
مینهو و جیهون به جایی که عروسکارو گزاشته بودن رفتن مینهو تیرهارو ورداشت و با دقت به بادکنک ها میزد و جیهون تشویقش میکرد، جیسونگ هم به میله تکیه داده بود و به صورت مینهو خیره بود، کل صورت مینهو رو آنالیز کرد و لبخندی زد ولی زود جمعش کرد دقیقا چش شده بود؟ چرا داشت به شوهر خواهرش لبخند میزد؟ چرا نمیتونست بهش مثل آدم نگاه کنه؟ با تموم شدن مینهو، دوتا عروسک گرفت یکیش رو به نامزدش داد و جیهون بغلش کرد و بعد از اون مینهو به سمت جیسونگ اومد و عروسک رو به جیسونگ داد جیسونگ تشکری کرد و عروسک رو گرفت، تو این مدت کم تونسته بود دوتا عروسک ببره کاری که جیسونگ هرچقدر تلاش کرده بود نتونسته بود بادکنک هارو نشونه بگیره و بزنه ولی نشونه گیری مینهو واقعا عالی بود و باعث شده بود دهن جیسونگ باز بمونه، جیسونگ که از پشت سر خواهرش و مینهو راه می‌رفت نفهمید پاش به سنگ گیر کرد و کم مونده بیفته که به بغل یکی افتاد و سرش رو بلند کرد و مینهو رو دید و زود ا، بغلش بیرون اومد.
جیسونگ: وای خیلی ببخشید.
مینهو: تو خوبی؟
جیسونگ:خ..خوبم.
مینهو: باید کمی مراقب باشی.
و موهای جیسونگ رو بهم ریخت و دست نازمشد رو گرفت و به سمت ماشین رفتن، جیسونگ رسما خجالت می‌کشید به صورت مینهو نگاه کنه مخصوصا بعد از اونکه مینهو گرفته بودتش و نزاشته بود به زمین بخوره دیگه هیچ نمیتونست نگاه کنه و عروسکی که مینهو بهش داده بود رو به خودش فشار میداد، و بعد از اینکه به خونه رسیدن سریع خداحافظی کرد و از ماشین پیاده شد و به اتاقش رفت.
جیسونگ: خدا لعنتت کنه جیسونگ چت شدهههه؟ جلوی خواهرت به بغل نامزدش افتادی خاک تو سرت بکنین احمق عوضی حتی کم مونده بود ببوسمش یا مسیححح خجالت بکشششش... اون نامزد خواهرت هستتت تو نمیتونی بهش زیاد نزدیک شی به هیچ وجه.
خودش رو به روی تختش پرت کرد و به عروسکی که به مینهو داده بود نگاه کرد و گفت: حتی با یه عروسکم هم بازم یادش میفتی این بازم خیانت به خواهرت هست جیسونگ عوضیییی.
چیزی نگفت و درحالی که به عروسک خیره بود و تصویر مینهو میومد جلو چشمش خوابش برد.
Vote and comment ♥️





🖤forbidden love🖤(complete)Where stories live. Discover now