part 13

152 32 31
                                    

جیهون: اصلا نمی‌فهمم چرا داره اینطوری میکنه جیسونگ... من نامزدشم هی باهام دعوا میکنه.
جیهون درحالی که سرش رو پای برادرش بود گریه میکرد و باهاش حرف میزد و جیسونگم بهش خیره بود و بهش گوش میکرد ولی چیزی نمی‌گفت... احساس گناه میکرد...عذاب وجدان داشت چطوری همچین کاری تونسته بود بکنه؟ چطوری؟ جیهون بیشتر‌گریه کرد و بلند شد و برادرش رو بغل کرد ولی جیسونگ فقط یه چیزی تو ذهنش بود اگه جیهون همه رو میدونست قرار بود از جیسونگ حسابی متنفر بشه و دلش نمیخواست حتی اون روز لعنتی هم برسه.
جیهون از برادرش جدا شد و اشک هاش رو پاک کرد و گفت: جیسونگ...به تو چی شده؟
جیسونگ: هان؟ هیچی نشده جیهون فقط کمی خستم همین.
جیهون: کسی بهت کاری کرده؟
جیسونگ: نه نه خوبم.
جیهون باشه ای گقت و گوشیش رو ورداشت و به مینهو زنگ زد تا اینکه مینهو جواب داد و از پیش جیسونگ جدا شد و به اتاق خودش رفت و با مینهو صحبت کرد،جیسونگ همینطوری که به جای نامعلوم خیره شده بود جیهون با گریه و عصبانیت کامل بیرون اومد و گوشی رو به زمین پرت کرد و گفت: دیگه مثل قبل نیست... چرا بوی خیانت داره به مشامم میرسه؟
با این حرف جیهون، جیسونگ با چشمای بزرگ و ترسیده به خواهرش زل زد، نه نمیخواست چیزی که چند دقیقه پیش فکر می‌کرد واقعا اتفاق بیفته.
جیسونگ:چ..چی...میگی؟
جیهون: نمیدونم جیسونگ ولی مثل قدیم نیست دیگه... احساس میکنم... داره بهم خیانت میکنه... دیگه مثل قبل دوستم نداره.
جیسونگ با ترس بلند شد و گفت: نه حتما...داری اشتباه...میکنی.
جیهون: خودش نگفت ولی من احساس میکنم جیسونگ.
جیسونگ ترسیده شروع کرد به خوردن ناخون هاش، استرس و ترس کل بدنش رو فرا گرفته بود اگه واقعا جیهون همه چیز رو میفهمید چی؟ جیهون الان فقط شک کرده که به این حال افتاده ولی اگه واقعیت رو بفهمه خیلی براش بد تموم میشه،یونجین مادرشون پیششون اومد و با دیدن حالت دخترش پرسید: چی شده؟
جیهون تو وضعی نبود که جواب بده به اتاقش رفت و در‌رو محکم بست و مادرش به سمت جیسونگ برگشت و گفت: جیسونگ چی شده؟ چرا داشت گریه میکرد؟
جیسونگم چیزی نگفت و به اتاقش رفت و در رو آروم بست و روی تخت نشست باید چیکار میکرد؟ اگه اینطوری پیش می‌رفت بد میشد خواهرش داشت شک میکرد، تلفنش رو ورداشت و از اتاقش خارج شد و زود کفشاش رو پوشید بدون توجه به مامان و باباش از خونه زد بیرون و به سمت خونه چانیول رفت.

چانیول. جیسونگی...چی شده؟ از وقتی آوندی چیزی نگفتی و همش به من زل زدی.
جیسونگ:داره شک میکنم چان.
چانیول:چی؟ ک...نکنه خواهرت؟
جیسونگ سرش رو تکون داد و گفت: داره شک میکنه و الان این حالتشه که شک کرده و حالش کمی خرابه اگه حقیقت رو بفهمه...خیلی بد میشه.
چانیول:صبح بخیر الان فهمیدی برات بد تموم میشه؟ من و سوان هی سعی میکردیم بهت بگیم ولی کو هوش اقا؟
جیسونگ: چانیول... همه چیز خیلی قاطی پاتی هست... همه چیز خیلی داره فشار میاره بهم...نمیدونم باید چیکار کنم... دارم خفه میشم چانیول...نمیتونم دیگه.
چانیول دلش برای دوستش خیلی میسوخت و جیسونگ گریون رو بغلش گرفت.
چانیول: آه جیسونگ...عزیزم... گریه نکن.
جیسونگ از بغل دوستش بیرون اومد و گفت: من لعنتی هربار میخوام ایم رابطه رو تموم کنم نمیتونم تمومش کنم نمیدونم چم میشه که وقتی میرم پیشش کلا میمونم چی میگم زود وا میرم پیشش...لعنت به منننننننننننننن.
چانیول فقط به جیسونگی که داشت خودش رو نفرین میکرد و خودش رو میزد نگاه میکرد باید یه کاری میکرد نمیتونست دوستش رو تو این حالت ببینه پیشش رفت و دستای جیسونگ رو نگه داشت و گفت: خیلی خب خیلی خب، اروم باش.
جیسونگ: وای بابام...بابام بفهمه من رو میکشه... بدبخت میشم اگه بابام بفهمه.
جیسونگ از استرس و ترس زیادش پاشد و کل خونه چانیول رو طی کرد و یه لحظه وایساد و گفت: باید باهاش حرف بزنم.
چانیول: جیسونگ تو بی عقلی چیزی هستی؟ تو قراره من رو آخر سکته بدی... عمرا بزارم باهاش حرف بزنی.
جیسونگ: چانیول بخاطر این شک کردن جیهون میخوام باهاش حرف بزنم.
چانیول تلفن جیسونگ رو پشتش قایم کرد و گفت: عمرا.

جیهون پیش مینهو اومده بود و سعی می‌کرد باهاش حرف بزنه ولی هربار هرموضول به دعوا ختم میشد.
جیهون: مینهو ببین من تازگیا متوجه تغییر رفتارت شدم خواهش میکنم بگو چی شده من کاری کردم؟ ازم خسته شدی؟
مینهو: جیهون میشه بعدا حرف بزنیم لطفا باید به این پرونده های شرکت برسم خواهش میکنم.
جیهون بلند شد و نزدیک مینهو رفت و گفت: مینهو توروخدا تو نمیدونی هربار که دعوا میکنیم من چقدر گریه میکنم و تو چه وضعی میفتم.
مینهو فایل های جلوش رو بست و گزاشت کنار و گفت: جیهون چی میخوای بدونی؟
جیهون با چشمای اشکی به نامزدش خیره شد و گفت: چرا باهام اینطوری میکنی؟ من دوستت دارم عاشقتم، نامزدت هستم... فقط بگو چرا داری هربار باهام بحث میکنی؟
مینهو برای چندلحظه به جیهون خیره شد و گفت: جیهون... میخوام باهات رو راست باشم.
جیهون منتظر شد که مینهو حرف رو بگه ولی با حرفی که مینهو گفت اشکای خود به خود سر خوردن و بهش با ترس خیره شد.
مینهو: بیا از هم جدا شیم... تمومش کنیم.
جیهون برای چند لحظه ساکت مونده و بعد گفت: چرا؟ چرا؟ من برات کافی نیستم؟ چی شده؟ چرا..
مینهو: جیهون دلیل خاصی نداره فقط... ما برای هم مناسب نیستیم.
جیهون: چرا؟ توروخدا دلیلش رو بگو چرا میخوای جدا شی؟
مینهو: جیهون...ببین ما به دلایلی نمیتونیم باهم باشیم همش دعوا میکنیم این تو حالت نامزدیمون هست حالا وقتی ببین ازدواج میکنیم چی میشه.
جیهون: نه نه یه چیزی شده این رو بهونه نیار.
مینهو عصبانی شد و روی صندلیش پاشد و گفت: جیهون نمیتونیم باهم باشیم کجاش اینقدر عجیبه که نمیتونی بفهمی؟
جیهون دستای مینهو رو گرفت و گفت: عزیزم...چی شده؟ من چیکار کردم؟ ه کاری کردم معذرت میخوام نکنه... یکی دیگه تو زندگیت هست؟
مینهو با خونسردی تمام جواب داد: نه فقط میخوام تموم کنم این رابطه رو و برگردم با همون جایی که بودم(منظورش آمریکا هست)
جیهون: باهم میریم...منم میام.
مینهو: جیهون... توروخدا بس کن دیگه نمیخوام ادامه بدم خسته شدم.
جیهون عصبانی شد و دستاش رو به میز کوبید و گفت: من جدا نمیشم هرکاری بکن ازت جدا نمیشم.
همون لحظه گوشی مینهو زنگ خورد ولی جیهون بخاطر عصبانی زیاد به مینهو خیره بود و حواسش به روی میز نبود و متوجه نشد چون گوشی مینهو تو سایلنت بود و اسم جیسونگ فقط روی صفحه گوشی بود مینهو گوشی رو ورداشت و تماس رو رد کرد و بعد خاموشش کرد و گزاشت روی میزو گفت: جدا میشی چون دیگه نمیخوام ادامه بدم.
و بعد دعوای بسیار شدیدی بین اونا رخ گرفت.

چانیول: چی شد؟
جیسونگ: جواب نداد و بعد گوشی رو خاموش کرد.
چانیول: بلکه تو یه جایی هست که نمیتونه جواب بده .
جیسونگ: شاید حق با تو هست.
گوشی رو به روی مبل گزاشت و گفت: من خیلی میترسم چانبول خیلی.
Vote and comment ♥️








🖤forbidden love🖤(complete)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang