part 12

197 37 31
                                    

Flirt:
When you fall someone's word's.

Lust:
When you fall someone's beauty.

Love:
When you fall someone's soul.

Chealsea fagen🌱
......................................................................

ساعت ۳ شب بود و جیسونگ بدون هیچ حسی و بدون هیچ نگرانی به سقف زل زده بود، هنوز نمیتونست اتفاق های چند ساعت پیش رو هضم کنه چطوری از خودش بی خود شده بود و جرعت کرده بود با نامزد خواهرش بخوابه؟ چطوری جلوش رو نگرفت؟ چطوری بدون اینکه فکر‌خواهرش رو کنه به مینهو اجاره داده بود باهاش بخوابه و بهش دست بزنه؟ چطور اجازه داده بود باکره گیش رو ازش بگیره؟ مقصر مینهو نبود خودش هم مقصر بود که این رابطه رو میخواست اونم بدون اینکه فکر خواهرش رو بکنه.
پشیمون بود؟ نه وای راضی و خوشحال از این رابطه هم نبود...الان واقعا شده بود یه خیانتکار؟

چانیول: دارم دیوونه میشم.
چانیول برای بار ۱۰۰۰۰۰۰۰ هزارم داشت جیسونگ رو می‌گرفت ولی جیسونگ جواب نمی‌داد کلی پیام و زنگ زده بودن ولی هیچی سوان هم دیوونه شد و روی چمن های حیاط دانشگاه نشئت و گفت: نکنه بلایی سرش اومده باشه؟
چانیول: نمیدونم... به مادرش چی بگیم؟
سوان: مغزم کار نمیکنه.
بازم سعی کردن بهش زنگ بزنن که چانیول گفت: اون جیسونگ نیست؟
سوان به جایی که چانیول اشاره کرد نگاه کرد و گفت: آره آره خودشه.
زود پاشدن و به سمت جیسونگ بی‌حال رفتن وقتی بهش رسیدن با دیدن بی‌حالی جیسونگ و چشمایی که از بی خوابی میمیرن روبه رو شدن که نگاه سوان به گردنش یعنی کیس مارک هاش افتاد و دستاش رو زود جلو دهنش گزاشت که جیسونگ پوزخندی زد و وارد دستشویی شد و اون دوتا هم به پشتش رفت و وارد دستشویی شدن و در رو قفل کردن.
چانیول: تو کجایی؟ میدونی چقدر نگرانت بودیم؟ به مامانت هم دروغ گفتیم.
جیسونگ چیزی نگفت و دست و صورتش رو شست که سوان تحمل نیاورد و به سمتش رفت و یقه جیسونگ رو باز کرد و گفت: اینا چین؟ نگو که...
جیسونگ:درست فکر میکنی... باهاش خوابیدم.
سوان هینی کشید و دستاش رو گزاشت جلوی دهنش و چانیوا هم با دهن باز بهش خیره شد.
سوان: چیکار کردی؟
جیسونگ بازم بدون هیچ تغییری توی چهرش گفت: باهاش خوابیدم...با نامزد خواهرم خوابیدم.
چانیول به سمت جیسونگ رفت و از یقش گرفت و گفت: تو چت شده هان؟ اینقدر در برابرش ناتوان هستی؟گزاشتی بهت دست بزنه؟اونم نامزد خواهرتتتتتت.
سوان چیزی نمی‌گفت و تو یه گوشه وایساده بود و بهشون خیره بود، چانیول داد زد" یه چیزی بگوووووو"
جیسونگ دیوونه شد و چانیول رو هل داد و گفت: ارههه اینقدر در برابرش ناتوان هستم تنها تقصیر اون نیست تقصیر منم هست که این رابطه لعنتی رو خواستم(گریه) میدونم من یه عوضی خیانتکار هرزه هستم میدونم(گریه) ولی منم ادممم(کریا) منم عاشق شدم جرم که نکردم(گریه)منم عاشق شدم(گریه) مثل بقیه ادما، منم ادمم(گریه) احساسات دارم ربات که نیستم(گریه).
چانیول بغلش کرد و گریه های جیسونگ بیشتر و بیشتر شدن چانیول هرچقدر هم عصبانی باشه از دست دوستش نمیتونست اون رو ول کنه مخصوصا تو این وضعیتش! سوان هم نزدیکشون شد و بغلشون کرد.

جیهون؛ کجا بودی؟
مینهو: حوصلت رو ندارن جیهون.
جیهون؛ کی حوصلم رو داری ها؟ من نامزدتم باید باهام وقت بگذرونی ولی بجاش هی میپیچونیم و نمیدونم داری چه غلطی میکنی.
مینهو توی تختش دراز کشید و گفت: بعدا حرف میزنیم جیهون.
جیهون عصبانی شد و گفت: همش بعدا بعدا میکنی بسه دیگه خسته شدمممم از این بعدا هات اگه ازدواج کنیم بازم میگی بعدا؟
مینهو داد زد" گفتم گمشووو حوصله ندارم عههه"
جیهون با چشمای اشکی کیفش رو ورداشت و از خونه پدر و مادر مینهو بیرون زد، پدر مینهو رو به همسرش گفت: به نظرت چجوری قراره با این همه دعوا و جدایی باهم یه عمر زندگی کنن؟
زن بیچاره نمیدونمی گفت و بعد از اینکه چاییش رو خورد گفت: به نظرت مینهو دیروز کجا بوده؟
پدرش جواب داد" ما نمیتونیم بهش قاطی شیم که کجا بوده هرجا بوده ولی نگران رابطه جیهون و مینهو هستم بحث یه عمر هست ازدواج یه چیز اسباب بازی نیست میفهمی کا چی‌میگم.

جیسونگ: اینطوری شد.

سوان و چانیول چیزی نداشتن بگن جیسونگ قهوه تلخش رو ورداشت شروع کرد به خوردنش، سوان دستش رو به روی دست جیسونگ گزاشت و گفت؛ جیسونگ... ما نگرانت هستیم...اگه اینجوری پیش بره می‌ترسیم وضعت از اینم بدتر باشه.
جیسونگ به محتویات قهوه خیره بود و چیزی نمی‌گفت که چانیول گفت: جیسونگ قربونت برم تو میدونی که ما بهترینت رو میخوایم لطفا دیگه باهاش روبه رو نشو و بهش زنگم نزن...
جیسونگ: نمیتونم... من نمیتونم.
سوان برای حال جیسونگ بیشتر و بیشتر می‌ترسید اگه خدایی نکرده مینهو یه روز ترکش کنه و بره دنبال نامزدش چی؟ اون موقع وضع جیسونگ چی میشه؟
چانیول: به نظرم به کلاس نرین جیسونگ رو ببریم خونه من یه دوشی بگیره و بخوابه به خودش بیاد بعد میره به خونه خودش.
سوان: موافقم.
اونا جیسونگ بی‌حال رو از صندلی کافه بلند کردن و سوار ماشین سوان شدن و به سمت خونه چانیول راه افتادن.

جیسونگ توی تخت چانیول خوابش برده بود و سوان و چانیول تو سالن باهمدیگه صحبت میکردن.
چانیول: چیکار میخوای بکنی؟
سوان: وضعش داره روز به روز بدتر میشه چانیول بلاخره این عشق یه روز یه جا تموم میشه یا یه کسی ازش خبردار میشه.
چانیول: متاسفانه جیسونگ اینقدر گور شده که نمیبینه قدیم یه فکر خوانوادش یا خواهرش رو میکرد ولی الان نمیکنه.
درحالی که اونا باهمدیگه بحث میکردن توی اتاق چانیول، گوشی جیسونگ زنگ خورد و جیسونگ با صدای گوشیش بیدار شد و گوشی رو ورداشت و مینهو بود تماس رو جواب داد.
جیسونگ:بله.
مینهو: سلام جیسونگ...حالت خوبه؟
جیسونگ:اوهوم... تو چطوری؟
مینهو: بد نیستم خوبم نیستم.
جیسونگ: چیزی شده؟
مینهو: با خواهرت دعوا گرفته.
جیسونگ: شک چیزی‌نکرد؟
مینهو: نمیکنه نگران نباش.
مدتی توی سکوت موندن که جیسونگ سکوت رو شکست و گفت: ما دیشب....
مینهو وسط حرفش پرید و گفت: آره مادیشب اینکارو انجام دادیم...باهم خوابیدیم... و این به هردومون لذت بخش بوو مگه نه جیسونگ؟
جیسونگ:آره.
مینهو: کجایی؟
جیسونگ؛ خونه دوستم قراره امشب اینجا بمونم.
مینهو: هوم باشه از خودت مراقبت کن... فردا قراره بیام خونه شما باز‌مامانت دعوتم کرده... حتما بیای ها میخوام ببینمت.
جیسونگ لبخندی زد وباشه ای گفت که مینهو گفت: دوستت دارم.
جیسونگ:منم...همینطور.
مینهو:شب بخیر عشق من.
جیسونگ:شب بخیر.
از پشت در چانیول و سوان به همدیگه نگاه کردن و به پایین رفتن که سوان گفت: دیدی؟ عقلش رو کلا از دست داده رسما داشت با خوشحالی باهاش حرف میزد شنیدی که.
چانیول: کر که نیستم شنیدم.
سوان: اگه خوانوادش بفهمن خیلی بد میشه... مخصوصا اگه جیهون بفهمه خیلی خیلی خیلی براش بد تموم میشه.
Vote and comment ♥️

🖤forbidden love🖤(complete)Onde histórias criam vida. Descubra agora