part 16

232 39 22
                                    

جیسونگ و دوستاش از هواپیما پیاده شدن، جیسونگ به سئولی که ۳ سال پیش با گریه ترکش کرده بود برگشته بود هوای سئول رو به ریه هاش کشید و به راه افتاد، سوار تاکسی شدن و مثل همیشه جیسونگ ساکت بود و به بیرون زده بود احساس می‌کرد تو این ۳ سال سئول خیلی عوض شده، بعد از اینکه به خونه چانیول رسیدن سوان باهاشون خداحافظی کرد و به سمت خونه پدر و مادر خودش راه افتاد و جیسونگ و چانیول رو تنها گزاشت‌، بعد از اینکه وارد خونه شدن و لباس هاشون رو عوض کردن چانیول گفت: ایگوو دلم چقدر واسه خونه نازم تنگ شده بود.
جیسونگ: دل منم واسه سئول تنگ شده بود.
چانیول: اون که هیج ای خدا کمرم وای آخيش.
جیسونگ:چان...به نظرت برم خونه مامان و بابام؟
چانیول: چرا یهویی؟
جیسونگ: دلم براشون تنگ شده‌.
چانیول: خوب چرا از من میپرسی اون مامان و بابای تو هستن حق داری بری ببینیشون‌.
جیسونگ: میترسم.
چانیول: از چی؟
جیسونگ:باهاش روبه رو شم.
چانیول: اون رو میگی؟
جیسونگ سری تکون داد و روی مبل نشست و گفت: نمی‌خوام ببینمش و دوباره عاشقش شم.
چانیول کنار جیسونگ نشست و گفت: میفهمم دوست عزیزم... تو چه گناهی کردی که به این روزا باید میفتادی‌.
جیسونگ دوستش رو بغل کرد چیزی نگفت.

مینهو بعد از اینکه به وکیلش زنگ زده بود و گفته بود که برگه های طلاق رو حاضر کنه و زود میخوادتش تماس رو قطع کرد و گوشی رو به روی میز گزاشت و به سمت پنجره رفت و بیرون رو نگاه کرد... درست بوو مینهو ت وخونه ای که جیسونگ رو برای اولین بار آورده بودتش و اونجا باهم خوابیده بودن بود، به تخت نگاه کرد مثل اینکه دیروز بوو جیسونگ پیشش بود و باهمدیگه توی اون تخت بودن...زمان چقدر سریع د بی رحم گذشته بود...۳ سال بود و از جیسونگ خبری نداشت نمیدونست کجاست و کجا گزاشته رفته بدون هیچ دلیلی، روی مبل نشست و عکس جیسونگش رو درآورد و بهش نگاه کرد تمام این سه سال فقط به اون عکس نگاه میکرد، دلش براش خیلی تنگ شده بود.

جیهون: میخواد طلاقم بده‌.
یونجین چیزی نگفت و به کارش ادامه داد فقط پدرش بهش گوش میکرد نه مادرش، چون فکر و ذهن یونجین شده بود پسرش جیسونگ که ۳ سال ندیده بودتش و حتی صداش رو هم نشنیده بود.
جیهون: یه کاری کنین.
یونجین چاقوی تو دستش رو به زمین انداخت و گفت: چیکار کنم جیهون ها؟ طرف دوستت نداره دیگه من میتونم چیکار کنم؟ خسته شدن از این حرفای تکراری دغدغه تو چیا دغدغه من چیه من نمیدونم پسرم کجاست و چه غلطی میکنی یا چه بلایی سرش اومده این اومده اینجا داره بازم حرفای تکراری میزنه‌.
یونجین پیشبندش رو درآورد و با گریه به سمت اتاق مشترکش با همسرش رفت، جسهون به سمت پدرش که داشت سیگار می‌کشید برگشت و بهش گفت: بابا تو یه کاری کن.
پدرش اولا بهش کمک می‌کرد ولی رفته رفته پدرش هم از این اوضاع خسته شده بود، سیگارش رو خاموش کرد و گفت: دخترم بلکه طلاق بهترین راه هست... این زندگی دیگه درد شما نمیخوره مخصوصا الان که عمرتون رو الکی هدر دادین.
و بدون هیچ حرفی پیش همسرش رفت و جیهون رو توی سالن تنها گزاشتن، جیهون پوزخندی زد این از پدر و مادرش خودش اونم از خوانواده مادر شوهرش که آدم حسابش نمیکنن اونم از وقتی که فهمیده بودن جیهون نمیتونه حامله بشه هیچ آدم حسابش نمیکردن.
دلش برای برادرش تنگ شده اون مثل خوانوادش نگرانش بود ولی نمیتونست غصه برادرش رو بخوره درحالی که زندگی خودش داشت نابود میشد، گوشیش رو درآورد و شماره مینهو رو گرفت ولی جوابی نگرفت مثل همیشه همسرش بازم جوابش رو نداده بود، پالتوش رو پوشید و از خونه بیرون رفت، باید یه کاری میکرد نباید میزاشت زندگیش از هم میپاشید.

جیسونگ و چانیول به کافه نزدیگ تونه چانیول رفته بودن و چانیول مثل همیشه داشت حرف میزد و جیسونگ درحالی که نسکافش رو می‌خورد از توی شیشه به بیرون نگاه میکرد، برف شدیدی میبارید همه پالتو بر تن داشتن و همه با دوست پسراشون با همسرهاشون درحالی که دست همدیگه رو گرفته بودن و با همدیگه میگفتم و میخندیدن راه خودشون رو میرفتن، نگاهش رو از بیرون گرفت و به نسکافش داد و گفت: چانیول یعنی یه روزی منم میتونم عین این مردم خوشحال باشم؟
چانیول: این چه حرفیه معلومه جیسونگ تو لیاقتت بیشتر از اینا هست.
جیسونگ گفت: نه اون رو نمیگم... به مردن نگاخ کن ببین بدون اینکه غم چیزی رو بخورن دارن با پارتنرهاشون میگن و می‌خندن منم میتونم مثل اونا باشم؟ پارتنر خودم پیدا کنم و خوشحال باشم؟
چانیول دست جیسونگ رو گرفت و گفت: جیسونگ من میدونم تو این ۳ سال نتوسنتی فراموشش کنی حتی بیشتر عاشقش هم شدی.
جیسونگ: سعی کردم چانیول ولی...
چانیول: میدونم جیسونگ، میدونم تو کار اشتباهی انجام ندادی جیسونگ فقط عاشق شدی همین... ولی خواهش میکنم دیگه اینقدر خودت رو نابود نکن بهش فکر نکن.
جیسونگ: سعیم رو میکنم ولی نمیتونم، اون حتما من رو فراموش کرده یا با خواهرم خوشحاله حتما و الان حتما بچه هم دارن.
چانیول چیزی نگفت و دستش دوستش رو گرفته بود بهش نگاه میکرد.
جیسونگ: میترسم ببینمش قلب بی جنبم نتونه دووم بیاره و بازم مثل قبل بیشتر بزنه و بیشتر مینهو رو بخواد.
چانیول: غصه نخور جیسونگ خواهش میکنم توروخدا نزدیک کریسمس هست حداقل این چند روز رو نخور خواهش میکنم.
جیسونگ : راس میگی...نباید غصه بخورم تو این تعطیلات... ولی نمیتونم.
چانیول با اومدن فکری به ذهنش گفت: پاشو پاشو میریم خرید.
جیسونگ: الان؟
چانیول: اوهوم پاشو زود باش.
پالتوشون رو پوشیدن و دستش رو گرفت و از کافه زدن بیرون و به سمت مرکز خرید رفتن.

جیهون در خونه رو باز کرد و واردش شد و خونه ساکت بود پس متوجه شد که همسرش نیومده خونه به سمت اتاق رفت و بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد شروع کرد به زنگ زدن به همسرش کلی مینهو تلفنش رو خاموش کرده بود.
جیهون: عوضی‌.
تلفن رو به اونطرف انداخت نباید میزاشت مینهو ازش طلاق بگیره و باید میفهمید میناو چیکار میکنه یا کحا میره یا عاشق کی هست که دیگه جیهون رو دوست نداره باید بفهمه.
Vote and comment ♥️

🖤forbidden love🖤(complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora