بعد از اون شب لعنتی که چانیول، جیسونگ رو از اونجا برده بود میگذشت تو این مدت جیسونگ سعی میکرد با مینهو روبه رو نشه ولی اگه هم میشد زود به خونه چانیول میرفت تا نبینتش بلکه بتونه ریشه این عشق ممنوعه نابود کنه، جیسونگ تمام نقاشی هایی که از مینهو کشیده بود رو پاره کرد و انداختش توی سطل اشغال، اشکاش شروع به ریختن کردن اشکاش رو پاک کرد و میخواست یه چیزای دیگه بکشه ولی دست لعنتیش فقط و فقط مینهو رو میکشید وقتی یه نگاهی به نقاشی انداخت دید بازم مینهو رو کشیده با عصبانیت تمام دفتر رو بست و انداختش به اونور و از موهاش کشید دیوانه شده بود مثل اینکه واقعا معتاد مینهو شده بود، با صدای گوشیش اون رو ورداشت و به عکسی که خواهرش توی پست اینستاش گزاشته بوو نگاه کرد خودش و مینهو بودن که داشتن میخندیدن و به هم دیگه نگاه میکردن، دست آزادش رو مشت کرد و بازم اشکاش برای چندمین بار که نمیدونست شروع به ریختن کردن.
جیسونگ؛لعنت بهتتتت ازت متنفرم ولی درعین حال عاشقتم.
مادرش یونجین در اتاق جیسونگ رو زد و واردش شد و گفت: جیسونگ پسرم؟
جیسونگ زود گوشیش رو خاموش کرد و روبه مادرش گفت: بله؟
یونجین: حالت خوبه؟ احساس میکنم تازگیا اصلا خوب نیستی یه جوری هستی.
جیسونگ اشکاش. و پاک کرد و سمتش مادرش برگشت و گفت: نه خوبم داشتم روی درسام کار میکردم.
یونجین: مطمئن بشم؟
جیسونگ:آره مامان، خیالت راحت فقط درسام بهم فشارآوردن همین.
یونجین:باشه... راستی فردا تولدت هست و جیهون میخواد تورو همراه با مینهو ببره بیرون شام.
جیسونگ با شنیدن اسم مینهو گفت: نه نه نمیخوام من کلی کار دارم کلی درس دارم من تولد نمیخوام.
یونجین: ولی جیسونگ...
جیسونگ:ردش کن مامان لطفا من کارهای مهمتری دارم.
یونجین باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت جیسونگ روی تختش دراز کشید و عروسکی که مینهو توی شهربازی بهش داده بود رو بغل کرد و خوابش برد.
صبح فرا رسید و جیسونگ اصلا دلش نمیخواست چشماش رو باز کنه ولی با صدای گوشیش اون رو با چشمای بسته از کنار تخت میخواست ورداره ولی پیداش نمیکرد هی دستش به جای خالی میخورد همین که کمی خم شد و دستش رو ببره اونور تر که از روی تخت به پایین افتاد.
جیسونگ آخ مامان لعنت اه.
گوشیش رو ورداشت روی زمین دراز کشید و جوابش رو داد( تنبلی به روایت تصویر🥸)
چانیول:سلام رفیقرقشنگم خوبی؟ آره باو از اونجایی که تولدت هست چرا خوب نباشی, تولدت مبارک باشه نینی امیدوارم بزرگ نشی و همینطوری بمونی و بهت هی زور بگم، روزیکه توی اتاق عمل بدنیا اومدی و عر زدی رو بهت تبریکات فراوان میگم.
جیسونگ: چه تبریک زیبا و متفاوت و زشتی.
چانیول خندید و گفت: خب عزیزم رفیق خوشگلم من کادو نخریدم چون خودم کادو هستممم.
جیسونگ: هر هر نمکدون.
چانیول: خجالت بکش باید شکر کنی که همچین دوستی داری.
در باز شد و جیهون به داخل اومد جیسونگ از دوستش خداحافظی کرد و به خواهرشنگاه کرد، جیهون کنارش نشست و گفت: تولدت مبارک داداش کوچولو.
جیهون لبای جیسونگ رو کشید و ماچشون کرد.
جیسونگ:اخخخ.
جیهون: شنیدم امشب رو رد کردی.
جیسونگ:آره خب.
جیهون: غلط میکنی ساعت ۷ عصر حاضر میشی و میریم بیرون من نمیدونممم.
چیهون این رو گفت و از زمین پاشد و بیرون رفت جیسونگ که هنوز گیج و منگ بود از روی زمین پاشد و به سمت حموم رفت و بعد از اون لباسای راحتی رو پوشید و پایین رفت.
یونجین: ببین تولد کی هست امروز بیا بغلم.
جیسونگ بعد از اینکه مامانش هم بغل کرد روی صندلی نشست و قهوه ای که خواهرش برای خودش حاضر کرده بود رو خورد.
جیهون: هییی.
جیسونگ: امروز تولد من هست ساکتت.
جیسونگ تا ساعات ۷ کاراش رو انجام داد و وقتی ساعت ۷ شد ناچار پاشد و یه چیز راحت که رنگشم سیاه بود رو پوشید و پایین اومد و با دیدن مینهو نفهمید پاش رو به اون یکی پله گزاشت که باعث شد با سر و کله از پله ها بیفته به زمین.
جیسونگ: آخ خدا اون از امروز صبح اینم از الان سرم دوبار ضربه مغزی شده.
چشماش رو باز کرد و دید همه بالا سرش هستن.
جیسونگ:یا مسیح.
مینهو دستش رو به سمت جیسونگ دراز کرد و جیسونگ هنوز گیج بود دست مینهو رو گرفت و پاشد از زمین که وقتی مینهو رو دید و دستاشون توی دست همه ازش زود فاصله گرفت و گفت: ام...ممنون.
مینهو لبخندی زد و جیهون گفت: خب بریم؟
مینهو: بریم.
جیهون از دست نامزدش گرفت و با اون یکی دستش هم دست برادرش رو گرفت و باهمدیگه از خونه زدن بیرون و سوار ماشین شدن تو وسطای راه جیسونگ هی به دوستش چانیول پیام میداد و سعی میکرد زیاد به مینهو توجه نکنه ولی داشت دیوونه میشددد بلاخره به مقصد رسیدن و از ماشین پیاده شدن به داخل رستوران شیک رفتن و توی میز نشستن ولی جیسونگ تمام مدت حواسش به رستورانی که خیلی شیک و عالی بود نگاه میکرد.
جیهون: جیسونگ؟
جیسونگ:هان؟
جیهون: چی میخوری؟
جیسونگ:اممم... این رو.
دستش رو به روی غذای منو گذاشت و بازم مشغول نگاه کردن به رستوران شد، بعد از اینکه سفارش هارو گرفتن جیهون و مینهو هردوشون باهمدیگه صحبت میکردن و جیسونگم بعد از دیدن زدن رستوران با چانیول چت میکرد بعد از اینکه غذاها رو آوردن و خوردن با قرار گرفتن کیک شکلاتی و دوطبقه ای جلوش عین بچه ها دستاش رو بهم کوبید، جیهون شمع هارو روشن کرد و گفت: آرزو کن.
جیسونگ به مینهو نگاهی کرد و بعد چشماش رو بست و آرزو کرد و بعد شمع هارو فوت کرد.
جیهون و مینهو دست زدن و بعد کادوهاشون رو بهش دادن، کادوی جیهون یه دستبند ساده بود وای ماله مینهو یه ساعت زیبا و شیک درست استایلش بود رو داد، جیسونگ از هردوتاشون تشکری کرد وقتی به مینهو نگاه کرد با دیدن دوباره صورتش احساس کرد داره قرمز میشه زود گفت: من باید برم دستشویی.
زود به دستشویی رفت و به صورت خودش آبی زد و گفت: لعنت به منن چم شدههه.
با احساس اینکه یکی دیگه وارد دستشویی شد بی توجه بهش بازم به صورتش آب زد سرش رو برند کرد واز تو آینه مینهو رو دید برگشت و دید بله درست دیده.
جیسونگ: اینجا چیکار میکنی؟
مینهو نزدیک جیسونگ اومد و جیسونگم پنکیک کرد و نفهمید کجا بره که مینهو دستاش به دوطرفش گزاشت و بهش خیره شد.
جیسونگ به چشمای زیبا و سیاه مینهو خیره بود و لب زد" لطفا... میشه فاصله بگیری؟"
مینهو:نه.
مینهو به صورت جیسونگ نگاه میکرد بعد ازواینکه نگاهش به لبای جیسونگ رفت گفت: چطوری تونستی من رو جذب خودت کنی؟
جیسونگ:چی؟
مینهو: چطور میتونی با اینکه نامزد دارم من رو عاشق خودت بکنی؟
جیسونگ تو این موقع هیچی متوجه نمیشد مخصوصا از حرفای مینهو رسما پنیک کرده بود.
مینهو بدون اینکه چیزی بگه لباش رو به روی لبای جیسونگ گزاشت و اون رو بوسید و جیسونگ کافی بود چشماش عین تخم مرغ گنده بشه و نفهمه چیکارکنه و موقعیت رو نتونه هضم کنه، حتی نتونست تو اون بوسه همکاری کنه یا پسش بزنه جیسونگ با شنیدن صدای تلفن مینهو به مینهویی که هنوزم داشت میبوسیدتش نگاه میکرد که مینهو ناچار از جدا شد و تلفنش رو جواب داد و از دستشویی بیرون رفت، جیسونگ دست و پاهاش شل شد و روی زمین افتاد.
Vote and comment ♥️
ESTÁS LEYENDO
🖤forbidden love🖤(complete)
Fanfic° ولی مینهو قرار. نبود عاشق اون پسر باشه، چطور به اینجا رسید که عاشق اون پسر شد؟ اون پسر چطوری تونسته بود دلش رو ببره؟ ولی مینهو نامزد داره قرار بود به زودی ازدواج کنه ولی فاک... اون عاشق نامزدش نبود... اون عاشق اون پسره شده بود و هرطور شده بود نبای...