part 17

191 34 29
                                    

جیهون: جدا نمیشممم.
مینهو: جیهون این رو امضا کن و شرمون از همدیگه خلاص شه.
جیهون: نهههههه... امضا نمیکنم.
مینهو قسم می‌خورد اگه یکم دیگه جیهون اینجوری ادامه می‌داد میخواست بزنه و بکشتش.
مینهو: جیهون من دوستت ندارم و هیچوقت هم نداشتم.
جیهون: ولی من دارممم... بگو معشوقت کیه هان؟معشوقه هرزت ک...
مینهو نزاشت حملش رو تموم کنه به سمت جیهون رفت و از گردنش محکم گرفت و فشار داد و گفت: خفه شو تا پارت نکردم ، میخوای بفهمی؟ باشه بزار بگم آره من یه معشوقه دارم و بجای تو اون رو دوست دارن بجای تو پیش اون میتونم آرامش پیدا کنم نه پیش توعه روانی، اون رو بیصتر از جونم دوسش دارم نه تورو حاضرم براش هرکاری کنم نه برای تو، اگه یه بار دیگه بهش فحش بدی یا هرزه بگی میکشمت.
و جیهون رو به سمت زمین پرت کرد و گفت: هروقت اومدم باید این برگه های طلاق امضا شده باشن،مگرنه به زور مجبورت میکنم امضا بزنی که تو اینم نمیخوای میدونی چجوری میتونم به زور این امضا رو بزنم پس عین آدم برو امضاش کن.
و بدون هیچ چیزی خونه رو ترک کرد و جیهون گریون که روی زمین بود رو تنها گزاشت.

جیسونگ: چانیول چه چیزای چرت و پرتی خریدی.
چانیول: دست نزن بهشون...وسایل های خوشگلم.
جیسونگ: آخه تو بچه ۵ ساله ای که رفتی تخم مرغ شانسی گرفتی و علاوه بر این شخصیت های لگو رو هم گرفتی و کلی ماشین خریدی... ازسنت خجالت بکش مرد بزرگ.
چانیول ماشین هارو ورداشت و اونا رو کنار بقیه ماشین های کلکسیونش گزاشت و گفت: یه چیزی به اسم کودک درون هست ابله تو متوجه نمیشی.
چانیول پیش تخم مرغ شانسیش و لگو هاش رفت و شروع کرد به نگاه کردنشون.
جیسونگ فیش رو ورداشت و با چشمای خیلی تعجب زده گفت: برای این همه خرت و پرت این همه پول دادی؟ پشمامم.
چانیول: معلومه که میدم.
جیسونگ سری تکون داد و گفت: خوبه که با کارت خودت خریدی مگرنه با کارت من بود میکشتمت.
چانیول گفت: با کارت تو حساب کردم.
جیسونگ؛ چه گوهی خوردی؟
چانیول: خوب حقوق من پایینه مثل تو بالا نیست که.
جیسونگ: گمشو از چشماممم.
چانیول شروع کرد به باز کردن تخم مرغ شانسی به طرح بابانوئلش،جیسونگ سری تکون داد و گفت: من میرم کمی بیرون.
چانیول عین بچه ها مشغول باز کردن تخم مرغ شانسی بود باشه ای گفت، جیسونگ از خونه بیرون زد و مشغول قدم زد بعد از مدتی وایساد و به ماه و به هوایی که برف میبارید نگاه کرد چشمش به بقیه افتاد که چطور با همسرهاشون و دوست پسراشون میگفتم و میخندیدن و از دست همدیگه گرفته بودن و پیاده میرفتن لبخندی زد و به ماه سفید خیره شد یهو یاد روزای قدیمی ای که همراه با مینهو داشت افتاد و لبخند غمگینی زد و گفت: الان چیکار میکنی؟ در چه حالی؟ اونم با همسرت... حتما بچه دار هم شدین‌.
جیسونگ میخواست مینهو رو ببینه... دلش براش خیلی تنگ شده بود تو این سه سال نتونسته بود از یادش یبره، یاد خونه ای که مینهو آدرسش رو فرستاده بود و بهش گفته بود کسی این خونه رو به جز جیسونگ نمیدونه افتاد باید می‌رفت یا نه؟ قلبش بهش میگفت بره و نمیدونست مینهو الان اونجاست یا نه پس زود قدم به اونجا تند کرد حداقل از دور ببینتش و قلب بی جنبش رو آروم کنه.

جیهون از زمین بلند شد و روی مبل نشست گریه های بند نمیومد، نمیخواست مینهو رو از دست بده ولی مینهو دوستش نداشت... و یه کس دیگه ای رو پیدا کرده بود اونم به جای جیهون کسی که ۳ سال همسرش هست خودکار رو ورداشت و به برگه خیره شد... ولی جیهون مینهو رو خیلی دوست داشت نمیخواست طلاق بگیره ولی مینهو چی؟ دوستش نداشت و خیانت هم میکرد این همه مدت...باید چیکار میکرد؟ برگه هارو امضا میکرد یا به خوانواده شوهرش زنگ میزد؟ البته اگه زنگ میزد مادرش میگفت امضا کنه و پسرش از دستش آزاد شه... باید به مامان و باباش زنگ میزد؟ نمیتونست چون مامانش غصه برادرش رو میکرد و پدرش هم دیگه هیچ کمکی نمیکرد پس جیهون الان تنهای تنها بود و هیچکسی رو نداشت... حتی برادر کوچولوش هن ۳ سال قبل بدون هیچ خبری گزاشت رفت اون نداشت، خودکار رو روی میز گزاشت و گفت: نه امضا نمیکنی باید یه راهی پیدا کنی همسرت دوباره دوستت داشته باشه...اره، تنها راه همینه.

جیسونگ به خونه مخفی مینهو رسید و دید چراغاش باز هست پس مینهو توی خونه بود ولی نمیتونست ببینتش پس مینهو کجا بود؟ همینطوری که از بین درختا نگاه میکرد چشمش به طبقه بالا که مینهو روی مبل نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد و توی فکراش غرق بود نگاه کرد با دیدنش قبل بی جبنش محکمتر از قبل شروع کرد به تپیدن.
جیسونگ: هیچ تغییری نکرده...همون هست... بازن همون جذابیتش رو داره.
اشک چشماش شروع به ریختن کردن، ۳ سال دوری این مرد لعنتی رو کشیده بود تا عشقش رو از یاد ببره ولی نتونسته بود... میخواست همین الان بره پیش مرد لعنتیش و بغلش کنه و بگه هنوزم دوستش داره ولی نمیتونست، عقب عقب رفت و در آخر از اونجا دور شد‌.

مینهو بازم عکس جیسدنگ رو درآورد و بهش خیره شد، هنوزم نمیتونست اون روز لعنتی که بهش پیام خداحافظی فرستاده بود رو از یادش ببره، اون پیام رو هنوزم نگه داشته بود و هی بهش زنگ میزد و مسیج میداد ولی هیچ جوابی از جیسونگ نمیگرفت و این بیشتر اون رو دلتنگترش میکرد، دلش می‌خواست پسرکش رو ببینه... ۳ سال رو به زور تحمل کرده بود و عین جهنم بود بدون جیسونگش، یعنی بازم میتونست اون رو ببینه؟بازم میتونست بغلش کنه و ببوستش؟
مینهو: هنوزم نمی‌فهمم چطور تونستی بزاری و بری...خیلی بی رحمی جیسونگ خیلی.

جیسونگ وارد خونه چانیول شد روی مبل نشئت و گریه هاش بیشتر شد چانیول کنارش‌اومد و گفت: جیسونگی چی شده؟ کسی کاریت کرد؟
جیسونگ دوستش رو بغل کرد و گفت: چانیول...دیدمش...بعد ۳ سال دیدمش.
چانیول: مینهو رو؟
جیسونگ سر تکون داد و از بغل دوستش بیرون اومد و گفت: اون من رو ندید...من اون رو دیدم... هنوزم همون بود هیچ فرقی نکرده بود.
گریه های دلتنگی جیسونگ بیشتر و بیشتر شدن دل چانیول برای دوستش خیلی میسوخت ای کاش میتونست یه کاری کنه ولی از دستش هیچ کاری بر نمیومد، چانیول خیلی دلش می‌خواست دوستش به چیزی که میخواد برسه و همیشه خوشحال ببیندتش ولی نشده بود سرنوشت براشون جدایی رو رقم زده بود و حالا قرار بود سرنوشت براشون چه چیزی رو رقم بزنه؟ دیدار مجدد اون دوتا عاشق؟
Vote and comment ♥️




🖤forbidden love🖤(complete)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang