part 10

280 43 7
                                    

بعد از اینکه سوان، جیسونگ رو مجبور کرد لباساش رو ع ض کنه اون رو به زور برداشته بود آورده بودی به خونه‌ی خودش لباساش رو عوض کرد و روی مبل نشست و بهش خیره شد که جیسونگ گفت: قسم میخورم اونجوری که فکر میکنی نیست.
سوان به نزدیگ جیسونگ مضطرب اومد و دستاش رو گرفت و گفت: خیلی خب پسر اروم قرار نیست که بکشمت.
جیسونگ گریه کرد و دستای سوان رو فشار داد.
سوان نفسی کشید و گفت: شما دوتا همدیگه رو دوست داشتین از قبل؟
جیسونگ: نه نهههه... معلومه که نههه... این عشق لعنتی... زمانی که وقتی برای اولین بار به خونم اومد که جیهون باهامون اشناش کنه شروع شد... قسم میخورم نمیدونم کی شدید شد به خودم اومدم و دیدم...عاشقش شدم.
سوان: ولی نمیتونی باهاش باشی میدونی که این رو.
جیسونگ گریه هاش شدید گرفت و گفت: آره میدونم... نمیتونم باهاش پیشش بمونم ولی اون من رو به خودش...معتاد کرده...و...
نتونست ادامه حرفش رو بگه و گریه کرد.
سوان: به غیر از من... کسی میدونه؟
جیسونگ:چ..چا...چانبول فقط میدونه.
سوان: پس بخاطر همون اون رو اومدی ک دست چانیول رو کشیدی و بردیش بیرون...درسته؟
جیسونگ:اوهوم.
سوان:ببین جیسونگ... میخوام باهمدیگه صادق باشیم...ببین بهتره دیگه نزدیک هم نشین... شما هیچوقت نمیتونین باهم باشین هیچوقت... اون نامزد داره و خواهرت هست حتی اگه نامزدش رو ول کنه نمیتونه بازم باهات باشه اگه خواهرت این رو بفهمه واقعا بد میشه یا خوانوادت یا خوانواده مینهو هم بفهمن بد میشه برات میفهمی؟
جیسونگ گریه میکرد و به سوان خیره بود.
سوان اشکاش جیسونگ رو پاک کرد و گفت: جیسونگ... تو باید از این شهر لعنتی بری یا حداقل بری خار...
ادامه حرفش با جیغ جیسونگ قطع شد و گفت: نهههه نهههه... من حتی نمیتونم چند روز ازش دور بشم تو میگی برم خارج؟
سوان:اوه پسر... تو بدجوری عاشقش شدی... کار از کار گذشته دیگه.
جیسونگ جیغ می‌کشید و گریه میکرد که سوان بهش سیلی زد و گفت: به خودت بیااااا... اگه ترکت کنه و پیش نامزدش بره چی هان؟
جیسونگ به سوان خیره بود و یهو به زمین نشست که سوان هم کنارش نشست و گفت: میخوای با من و چانیول بری خارج؟ حداقل برای چند ماه.
جیسونگ: نه نههههه‌...نه.
سوان دوست بیچاره رو بغل کرد و گفت: امیدوارم همه چیز درست پیش بره.
با اومدن پیامی به گوشی جیسونگ نگاه دوتاشون به گوشیش خورد که مینهو بود.
سوان: نمیخوای جوابش رو بدی دیگه...اره؟
جیسونگ گوشی رو ورداشت و جوابش رو داد‌، سوان با تعجب به دوستش خیره بود، جیسونگ بعد از کلی چت کردن با مینهو گفت: دیر شد باید برم.
سوان دست جیسونگ رو گرفت و گفت: امشب رو اینجا بمون فردا برمیگردی.
سوان با حاضر کردن اتاق مهمون، جیسونگ ازش تشکری کرد و به داخل رفت و روی تخت دراز کشید، نصف شب شد و جیسونگ به فکر فرو رفته بود که با صدای گوشیش از فکراش بیرون اومد و جواب داد.
جیسونگ:بله؟
مینهو:جیسونگ؟ خوابیده بودی؟
جیسونگ خیره به سقفی که طرح های ستاره داشت گفت: نه... خوابم نمیبره.
مینهو خندید و گفت: خواب منم نمی‌بره گفتم به تو زنگ بزنم.
جیسونگ خیره به ستاره های رنگارنگ گفت: مینهو... این کار اشتباه... این رابطه... اشتباهه... جیهون بفهمه...
مینهو: فکر جیهون رو نکن امشب.
قطره اشکی از چشمش جیسونگ بیرون اومد و سر خورد و به پایین رفت که بعد از اون چندتا قطره دیگه هم اونجور شد.
جیسونگ: ما نمیتونیم باهم باشیم...هیچوقت.
مینهو: ولی من تموم سعیم رو میکنم که باهم باشیم.
جیسونگ:متوجه نیستی مینهو... تو راحتی ولی من چی؟ خواهرم چی؟ خوانوادم چی؟
مینهو:تو کار اشتباهی انجام ندادی جیسونگ... ما کار اشتباهی انجام ندادیم.
جیسونگ: از نظر تو اینجوریه نه بقیه.
مینهو: نظر بقیه مهمه؟
جیسونگ چیری نگفت و سکوت کرد، و بی خبر بود که سوان داره به مکالمه اونا گوش میکنه اونم از پشت در، چند دقیقه توی سکوت بودن که جیسونگ گفت: مینهو.
مینهو: جانم؟
جیسونگ: میشه فردا ببینمت؟
مینهو: حتما یه جایی میشناسم که میتونیم همدیگه رو بدون هیچ استرس و دغدغه ای ملاقات کنیم بهت پیام میدم فردا.
جیسونگ:باشه.
مینهو: دیگه دیره...باید بری بخوابی... شب بخیر عشق من.
جیسونگ:شب بخیر.
سوان از پشت در سرش رو تکون داد و به سمت اتاقش رفت و در رو بست و گفت: جیسونگ عاقبت این چیز ممنوعه تورو نکشه خیلی خوب میشه.
جیسونگ پتورو به روی خودش کشید و به فکر مینهو و بوسشون خوابش برد.

چانیول و جیسونگ و سوان داخل حیاط نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن البته ففط چانیول نه جیسونگ و سوان، چون اون داشت با خوردن آیس امریکانوش فکر می‌کرد و سوان هم به جیسونگ خیره بود که چانیول با بشکن زدن بهشون گفت: الو؟ اینجایین؟
جیسونگ:ببخشید چی گفتی؟
چانیول: من دارم با کی حرف میزنم؟ فکر تو و این دختره هم مشغوله.
سوان: چانیول بهتره آنروز کمتر حرف بزنی.
چانیول:داشتم میگفتم بعد دانشگاه بریم به رستورانی که جدید باز کرده.
جیسونگ: من نمیتونم بیام...کار دارم.
چانیول:چه کاری؟ اون کار مهمتر از من هست جنابعالی؟
جیسونگ:آره... دیگه یه کار دارم.
کیفش رو ورداشت به به داخل رفت.
چانیول: چش شده؟
سوان: کار نداره با اون بی شرف قرار داره.
چانیول:با کی؟
سوان: لی مینهو.

بعد از اینکه کلاساش تموم شد به خونش رفت و لباسای راحتی و مخصوص بیرونیش رو پوشید و به پایین رفت.
جیهون: خیر باشه جایی میری؟
جیسونگ:خونه چانیول، سوان هم اونجاست قرار داریم.
یونجین:دیشب‌کجا بودی؟
جیسونگ:خونه سوان ازش بپرس.
یونجین: یه جوری میگی که انگار بهت باور ندارم راحت باش.
جیسونگ کفشاش رو پوشید و بیرون رفت و سوار تاکسی شد و به آدرسی که مینهو بهش فرستاده بود رفت‌ بعد از اینکه یه مسیر طولانی رو اومدن از تاکسی پیاده شدن و به خونه‌ لاکچری و زیبا خیره شد، زنگ در رو زد و منتظر شد که در باز شد و مینهو رو دید‌.
مینهو: خوش اومدی منتظرت بودم بیا داخل.
جیسونگ به مینهو خیره بود که با تردید به داخل اومد و به سالن رفتن و روی مبل نشستن، جیسونگ به خونه نگاه میکرد که مینهو با دوتا ماگ جلوش ظاهر شد و یکیش رو به جیسونگ داد جیسونگ اون رو گرفت و به مینهو خیره شد.
مینهو: خوب... دلیل اینکه میخواستی من رو ببینی؟
جیسونگ: تصمیم گیری وایه تموم کردم این عشق ممنوعه.
Vote and comment ♥️

🖤forbidden love🖤(complete)Место, где живут истории. Откройте их для себя