چانیول:مرگ من یه بارم تکرار کننننن.
جیسونگ:من رو بوسید.
چانیول:بگو مرگ چانیول بوسیدت.
جیسونگ:مرگ چانیول اون من رو بوسید.
چانیول:وای پشماممممممممم، خواهرت میدونه؟
جیسونگ سری تکون داد و گفت: نه.
چانیول:واییی شتتتت.
جیسونگ سرش رو به پای دوستش گزاشت و گفت: چانیول... خواهرم بفهمه... خوانوادم بفهمه... نابودم میکنن... هم من و هم مینهو رو.
چانیول با موهای جیسونگ بازی کرد و گفت: جیسونگ تو میدونی همیشه من بهترینت رو میخوام ولی تو باید عشق این ادم رو نابود کنی اون نامزد داره و خواهر تو هست.
جیسونگ:میدونم ولی...
چانیول: تا دیر نشده تمومش کن جی، اگه خواهرت بفهمه قراره ازت متنفر باشه همچنین خوانوادت هم همینطور.
چانیول هم کنار جیسونگ روی زمین دراز کشید و گفت: جی، آخرین بار کی دیدیش؟
جیسونگ:یه هفته قبل اونم توی روز تولدم که بوسید من رو.
چانیول:اوه پسر... این همه آدم تو کره زمین چرا تو باید عاشق اون شی اخه؟
جیسونگ:خودمم نمیدونم چان.
چانیول پاشد و گفت: مگه نمیگفتی قراره بریم خارج و اونجا باهم زندگی کنیم پس چی شده؟نگو که نظرت تغییر کرده.
جیسونگ: بحث رو از کجا آوردی به خارح آخه توروخدا اه.
چانیول از روی میز میوه ای که پوست کنده بود رو ورداشت و با چنگال یه دهن جیسونگ گزاشت و خودم یکی از میوه هارو خورد و گفت: ببین...نام... اگه بازیت...نام نام... بده چی؟
جیسونگ:ولی اونطوری آدمی نیست.
بازم یه میوه گزاشت تو دهن جیسونگ و خودش، گفت: ببین بعضی ها آخه... نام نام... روانی هستن... نام... دوست دارن پسرای ساده یا دخترا رو... نام نام... بازی کنن.
جیسونگ به ساعت نگاه کرد و گفت: باید برم خونه چان بعد جرف میزنیم.
چانیول:اوکی هانی بای بای.
جیسونگ کیفش رو ورداشت و از خونه چانیول دراومد و به سمت خونه خودش راه افتاد تو وسط راه هی به بوسشون فکر میکرد که آخر دیوونه شد به سرس زد و گفت: احمق بهش فکر نکن لعنتی.
همینکه به کوچشون رسید بازم خواهرش و مینهو رو دید که از خونه بیرون زدن و سوار ماشین شدن و رفتن، جیسونگ به رفتن ماشین نگاه کرد و گفت: یعنی دارن کجا میرن؟مینهو و جیهون امشب به یه رستوران دیگه ای رفتن و قرار بود از اونجا هم به خونه شخصی مینهو برن و امشب قرار بود جیهون تو خونه مینهو باشه اونم فقط برای امشب، مینهو بعد از اینکه اون پسر رو بوسیده بود احساس میکرد جیهون داره واسش بی ارزش میشه ولی نباید این اجازه میداد پس یه هفته به خونه اونا نرفت تا اون پسر رو نبینه و امروزم میخواست با جیهون وقت بگذرونه و تو حال خودشون باشن ولی هرچقدر میخواست به جیهون توجه کنه فکر و ذهنش شده بود اون پسره، یاد بوسشون افتاد دلی بازم میخواست اون پسر رو ببوسه ولی نباید فعلا اون رو ببینه.
جیهون: مینهو؟
مینهو: هوم؟
جیهون: گدشت با منه؟
مینهو: ببخشید امروز تو شرکت کلی اتفاق افتاده فکرم خسته هست.
جیهون: اشکالی نداره عزیزم... به زودی قراره ازدواج کنیم و وقتی به خونه خودمون رفتیم قراره هرشب ماساژ بدم و بهت آرامش هم بدم.
مینهو خندید و از دست جیهون گرفت و گفت: بی صبرانه منتظرم.
البته که دروغ میگفت فعلا نباید به این زودیا عروسی میکردن، میخواست بیشتر با جیهون وقت بگذرونه احساساتی که تو خارج براش پیدا کرده بود رو برش گردونه و بعد باهاش ازدواج کنه ولی اون نمیدونست که دلش رو برای جیسونگ باخته و نه جیهون، تمام قبلش ماله جیسونگ هست نه جیهون! بعد از اینکه غذاشون تموم شد به سمت خونه راه افتادن.جیسونگ درحالی که توی تختش دراز کشیده بود با دیدن عکسای دونفری مینهو و خواهرش قلبش تیکه تیکه شد، حتی با دیدن عکس دومی که دارن همدیگه رو میبوسن اشکاش شروع به ریختن کردن، بلند شد و نشست و گفت: اگه اون رو دوست داری چرا من رو بوسیدی؟ چرا من رو عاشق خودت کردی عوضی؟ ازت متنفرم.
درحالی که به عکس نگاه میکرد گریه میکرد، پس چانیول راس میگفت اگه مینهو واقعا بازیش میده چی؟ باید این عشق رو نابود کنه ولی نمیتونست این بیش از حد براش دردناک بود...مینهو و جیهون به خونه شخصی مینهو اومدن و به سمت اتاقشون رفتن، چیهون لباس خواب های باز و سکسیش که تازه خریده بود رو تو حموم پوشید و بعد از باز گزاشتن موهاش و زدن عطرش در رو باز کرد و پیش مینهویی که داشت جدی جدی با یکی حرف میزد رفت از پشت بغلش کرد، مینهو بعد از اینکه با اون طرف حرف زد تلفن رو قطع کرد و به روی میز گزاشت و برگشت سمت نامزدش و بهش نگاهی انداخت.
مینهو: هوم عالی شدی.
جیهون خندید مینهو خم شد و اون رو بوسید ولی همینکه لباش رو به روی لبای جیهون گزاشت صحنه بوسش با جیسونگ به یاد اومد و زود از جیهون جدا شد.
جیهون: اتفاقی افتاده؟
مینهو: هان؟ نه.
میمهو دیگه حس های قبلی رو به جیهون نداشت... حس هایی که هربار میبوسیدتش ناپدید شده... و این حس ها وقتی جیسونگ رو میبوسیدن فعال شده بودن مینهو بازم میخواست اون پسر رو ببینه و ببوستش ولی نمیتونست اون نامزد داره و به غیر از اون جیسونگ یه پسره..نصف شب شد و جیسونگ هنوز توی تختش بی صدا گریه میکرد هنوز عکس بوسه مینهو و خواهرش توی گوشیش بود با هربار دیدن گریه هاش شدید میشدن.
جیسونگ:ازت...متنفرم...ازت متنفرمممم.
پاشد و با حرصش بازم دفتر نقاشیش رو ورداشت و یه صفحه خالی رو باز کرد و شروع کرد به خط خطی کردن هروقت نارحت با عصبانی این حرکت رو انجام میداد این کمی اعصابش رو آروم میکرد ولی متوجه نشده بود که اون دقیقا این حرکت رو روی ۴ تا صفحه انجام داده ولی هنوزم اروم نشده بود مداد رو به اونور انداخت و روی زمین نشست و سرش رو تختش زد دلش میخواست بمیره اون داشت از عشقش نابود میشد این عشق ممنوعه توی وجودش هرروز داشت بیشتر و بیشتر میشد جوری که حتی نمیتونست جلوش رو بگیره درحالی که گریه میکرد و سرش رو به لبه تختش میزد توی زمین خوابش برد...صب شده بود جهیون و مینهو سوار ماشین شدن و به سمت خونه جیهون راه افتادن و متاسفانه شب نتونستن باهم باشن جون دعوای شدیدی کرده بودن بازم اونم به لطف جیهون و بی اعتبار بودن مینهو!
جیسونگ بعد ازگزاشتن کتاب های درسی دانشگاهیش اون رو بست و پایین رفت و بعد از خداحافظی با مامان و باباش و بدون خوردن جیزی از خونه بیرون اومد و با دیدن مینهو و جیهون که دارن توی ماشین بحث میکنن بهشون خیره شد جیهون میدید داره گریه میکنه و جیغ میکشه مینهو هم مثل همیشه از دستش خسته بود، چیهون با حرص از ماشین پیاده شد.
جیسونگ:سل..
ولی جیهون با عصبانیت به داخل رفت نگاهش رو به مینهویی که چشماش رو بسته بود و نفس های عمیق کشیده بود داد، مینهو چشماش رو باز کرد و با جیسونگ چشم تو چشم شد جیسونگ به خودش رفت و تا خواست بره مینهو رو درست تو یک قدمی خودش دید.
مینهو:باید حرف بزنیم سوار شو.
مینهو به حدی عصبانی بود که جیسونگ جرعت نداشت چیزی بگه و مثل بچه های حرف گوش کن سوار ماشین شد.
Vote and comment ♥️
VOCÊ ESTÁ LENDO
🖤forbidden love🖤(complete)
Fanfic° ولی مینهو قرار. نبود عاشق اون پسر باشه، چطور به اینجا رسید که عاشق اون پسر شد؟ اون پسر چطوری تونسته بود دلش رو ببره؟ ولی مینهو نامزد داره قرار بود به زودی ازدواج کنه ولی فاک... اون عاشق نامزدش نبود... اون عاشق اون پسره شده بود و هرطور شده بود نبای...