.1.

353 69 136
                                    

قبل از شروع پارت، از اونجایی که درخت خانوادگی‌مون یکم زیادی شلوغه گفتم یه بار دیگه یادآوری کنم.

سهون و چانیول هر دو الفای غالب‌ و پدر دو تا دختر دوقلو هستن. وینتر و چه وون (دخترا رو به سرپرستی گرفتن)

کای دو تا برادر بزرگتر از خودش به اسم جهیون و بنگ چان داره.

مینهو هم‌روح سوهوئه و از ازدواج سابقش دو تا بچه داره. فلیکس و جنی. البته جنی بچه بیولوژیکیش نیست.

فلیکس و بنگ چان هم‌روح هستن.

****

«من خونه ام.» از خیالاتش بیرون اومد. صدای سو یون رو شنید و بعد صدای در. سرش رو از روی میز بلند کرد و به ساعت مچیش نگاه کرد. پنج و چهل و پنج دقیقه بعد از ظهر. تعجب کرد. سو یون هیچوقت انقدر زود به خونه نمیومد.

از روی صندلی بلند شد و تقریبا نزدیک بود به خاطر اینکه یکی از لباساش زیر پاش رفت روی زمین بیفته، به سختی خودش رو کنترل کرد. اروم به سمت در رفت. قفلش شکسته بود‌. کای دقیقا به یاد نمیاورد ولی احتمالا کار کیونگسو بود.

«کای، عزیزم خونه ای؟» کای چشم هاش رو چرخوند. پاییز بود و متعاقبا مدرسه. احتمالا میخواست دوباره راجع به دانش اموز نمونه بودن برای کای سخنرانی کنه. از اتاقش خارج شد و روی نوک پا، از راهروی باریک گذشت.

«فکر نمیکنم خونه باشه.»

«طبیعیه که تو این ساعت خونه نباشه؟» صدای دیگه ای بود. مرد، نرم، اروم. سوهو.

کای سر جاش متوقف شد. به این فکر کرده که برگرده به اتاقش و مخفی شه. مشکل اینه که ۱) قفل در شکسته ۲) سو یون مطمعنا به طبقه بالا میاد تا ببینه خونه‌ست یا نه. عملا راهی برای فرار نبود.

«اره، کم پیش میاد خونه باشه.» سو یون اروم گفت. کای همه خدایان رو نفرین کرد و تصمیم گرفت پایین بره.

«چایی یا اب میوه؟» سو یون خطاب به سوهو پرسید. کای قدم هاش رو سرعت بخشید و سمت اشپزخونه رفت. با صدای بلند گفت: «با من کاری داشتی؟» هر دو تا بزرگسال به سمتش برگشتن.

«آه، فکر میکردم همراه راوی هستی.» کای بدون اینکه به سوهو نگاه کنه در جواب سو یون گفت: «خب، بودن با راوی خیلی بهتر از اینه که با این یه جا باشم.» و دستش رو با بی علاقگی به سمت سوهو گرفت.

هر دو نفر واکنشی نشون ندادن. سو یون لبخند زد و گفت: «راستش... من و پدرت دوست داریم کمی باهات صحبت کنیم.»

کای ابروهاش رو بالا انداخت. چشمش رو بین سوهو و سو یون چرخوند. چی انقدر مهم بوده که سوهو تصمیم گرفته بیاد به خونه‌اش؟ نکنه بعد از چند سال تازه یادش افتاده بیاد بررسی کنه که پسرش کجا زندگی میکنه؟

سو یون به سرعت اضافه کرد: «موضوع مهمیه!» انگار میتونست ذهن کای رو بخونه. خب حقیقتا، هیچکس بهتر از سو‌ یون نمیتونست کای رو بخونه. ناراحت کننده‌ست که رابطه خوبی با هم ندارن.

The DicentraWhere stories live. Discover now