.14.

449 76 221
                                    


با خبری که سوهو بهشون داد، ابروهاش رو بالا انداخت. برگشتن کای همشون رو خوشحال کرده بود اما بیشتر از همه چیز، محتاط بودن.

در تمام این هفت سال کای بیشتر از چند شب رو، کامل کنارشون سپری نکرده بود. و علیرغم توافقی که کرده بودن، همیشه بهانه ای برای زود رفتن پیدا میکرد‌. خیلی وقت ها حتی زحمت دروغ پیدا کردن هم به خودش نمیداد. فقط با پدربزرگ خداحافظی میکرد و مثل جادو ناپدید میشد.

بنابراین بله، محتاط بودن. اصلا سو یون چجوری همچین درخواستی داده بود؟ جهیون شگفت زده شد.

مثل اینکه به دلایل شغلی، یه شهر دیگه ای نقل مکان میکرد، و نمیتونست کای رو به خاطر مدرسه و وابستگی‌ به دوست پسرش، همراه خودش ببره.

کای از کی تا حالا دوست پسر داشت؟ چرا جهیون و بقیه این موضوع رو نمیدونستن؟! باید از این به بعد بهتر زیر نظر میگرفتنش.

با این حال، وقتی سوهو شب به خونه برگشت چیزی نگفت و نگران بود.

«چیشده بابا؟» بنگ چان با بی حوصلگی پرسید.

هروقت که صحبت از کای میشد، سوهو مضطرب میشد. احتمالا هنوز هم بعد از سال ها خودش رو به خاطر اون مشت و صدمه به کای سرزنش میکرد. پدرش نباید انقدر خودش رو اذیت میکرد. بهرحال که کای سزاوارش بود!

«فکر نمیکنم کای از زندگی با ما خوشش بیاد... از هوش رفت. دقیقا همون لحظه که سو یون خبر رو بهش داد.»

جنی برای اروم کردن پدرش، یه فنجان چایی براش اورد. سوهو با مهربونی بهش لبخند زد و ازش تشکر کرد.

«اممم، یه دایی نداره که بهش وابسته‌ست؟» جهیون ناخوداگاه از شنیدن حرف فلیکس عصبانی شد.

«سو یون شی فکر میکنه نزدیکی این دو نفر نگران کننده‌ست. دونگ ووک، کای رو مدام به سفر میبره و چیزی هم راجع به اینکه چیکار میکنن توضیح نمیده.»

این اطلاعات به طرز عجیبی نگران کننده بودن. جهیون به سختی دونگ ووک، برادر بزرگ تر سو یون رو میشناخت، اما نیازی به شناختنش هم نداشت تا بدونه ادم مزخرفیه.

«سفر؟!» بنگ چان با عصبانیت پرسید و چشم هاش تهدید امیز شدن.

«بله، سفر های کوتاه یا طولانی به خارج از کره. یادم نمیاد که مرد ثروتمندی باشه. فقط یه گل فروشی توی مرکز شهر داره.» سوهو با نگرانی توضیح داد.

بله، نه خانواده لی و نه خانواده کیم، ثروتمند نبودن. چوی ها حتی میشه گفت اصلا ثروتمند نبودن!

زندگی‌شون راحت بود اما اگه بورسیه نداشتن باید تو مصرف همه چی صرفه جویی میکردن تا پول لازم برای پرداخت شهریه و مالیات پس انداز کنن‌.

جهیون، دانشجوی مدیریت.

جنی، دانشجوی اموزش پرورش.

بنگ چان، دانشجوی مهندسی.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The DicentraWhere stories live. Discover now