.11.

241 69 99
                                    

بچه های اول، ناخواسته ترین و دوست نداشتنی ترین بچه ها هستن. عمدتا به این دلیل که نتیجه یک شب مستی و رابطه جنسی محافظت نشده هستن. جهیون هم یکی از این بچه های اول بود.

اگرچه که پدر جوان و بی تجربه‌اش، الفایی بود که رویاهاش رو به خاطر بچه اولش به عقب انداخت، اما هرگز از بزرگ کردن و فدا کردن جوانی‌اش برای فرزند اولش پشیمون نشد.

سوهو بهترین پدری بود که جهیون میتونست داشته باشه‌. فهمیده، دوست داشتنی، مهربون و صبور. شاید کمی بیش از حد نرم، که پدربزرگ نقش تنبیه کردن و تربیتش رو به عهده گرفت.

بزرگ شدن، علیرغم اینکه کودکی ناخواسته بود، نسبتا اسون بود. سوهو تمام تلاشش رو کرد تا پدر خوبی براش باشه. همیشه به خودش و پسر اولش، جهیون، افتخار میکرد. اما سو یون چنین حسی نداشت.

در ظاهر، سو یون مادری خوب، مراقب، فداکار، زنی کامل و خانه دار بود که به محض نقل مکان، کل فعالیت های خونه کیم رو به عهده گرفت و همه رو سیر و گرم نگه داشت. سال ها هر هفته لباس اتو میکرد و سه شنبه ها مخصوص برای پدربزرگ سوپ سبزیجات میپخت.

جهیون بچه باهوشی نبود، اما میتونست حقیقت رو بین مه عظیمی که سو یون براشون درست کرده بود، ببینه.

جهیون متوجه واقعیت شد چون خودش کسی بود که سو یون باهاش بی رحمانه رفتار میکرد. در حالی که پدربزرگ و سوهو، دوسش داشتند، سو یون حتی دستش رو نمیگرفت.

سو یون از اینکه مادر و پسر بودن متنفر بود و به غریبه های خیابون دروغ میگفت که از برادر کوچکترش مراقبت میکنه.

جهیون اجازه نداشت در ملاعام، 'مادر' صداش کنه. این عنوان خاصی بود که فقط تو خونه استفاده میشد.

وقتی تنها بودن سو یون اشپزی نمیکرد و ناله های گرسنه جهیون رو نادیده میگرفت. سرش فریاد میزد سکوت کنه تا بتونه درسش رو بخونه. میگفت از بچه ها متنفره.

اول نمیدونست چرا مادرش انقدر دوره. ماه ها بعد، وقتی خبر اومدن بچه دیگه ای رو بهش دادن، دعوای پدر مادرش، اولین دعوایی بود که دید.

برگه ازمایش بارداری مهر مثبت داشت. سوهو، علارغم اینکه هنوز جوون بود و تازه دانشگاه رو تموم کرده بود، خوشحال بود و به جهیون قول داد کار های بیشتری براشون انجام بده.

سو یون اما... قصد داشت بارداری رو خاتمه بده! نمیخواست بچه دار شه، مسئولیتی داشته باشه و زود پیر بشه.

جهیون حرفاش رو با صدای بلند و واضح شنید، قبل از اینکه پدربزرگ دستش رو بگیره و به پارک ببرتش. حتی شنید که مادرش فریاد میزنه هیچوقت جهیون رو دوست نداشته و ارزو داشت اون رو هم سقط میکرد.

جهیون اون روز نه گریه کرد نه غمگین بود‌. آزادی تنها چیزی بود که حس میکرد. بالاخره دلیل رفتار مادرش رو فهمیده بود.

The DicentraWhere stories live. Discover now