part 11

230 25 2
                                    

وویونگ بینی شو بالا کشید، آستین کت هونگ جونگ رو گرفت و کشید :اجوشی گفتین برام یه بستنی دیگه می‌خرین.
هونگ جونگ دستاشو روی زانوهاش گذاشت و جلوی صورت وویونگ خم شد :اگه قول بدی دیگه این چشمای خوشگلت رو اشکی نکنی اجوشی برات یه بستنی بزرگ می‌خره.
وویونگ دوباره بینی شو بالا کشید و عروسکش رو توی بغلش محکم تر گرفت :دیگه گریه نمیکنم.
هونگ جونگ دستی به سر وویونگ کشید و راست ایستاد :الان میرم برات یه بستنی بزرگ میخرم.
دست سان رو که هنوزم خیره بود به وویونگ گرفت و همراه خودش کشید و برد :چته رفیق چرا این طوری زل زده بودی به اون بچه.
سان پلکی زد :اونو... اون بچه رو از کجا میشناسی... اون لیتله مگه نه... اون بچه لیتل.
هونگ جونگ خنده اش رو به سختی مهار کزد :آره لیتل... چند باری میخواستم بهت زنگ بزنم و در موردش بهت بگم اما هر دفعه سرم خیلی شلوغ میشد و فراموش میکردم.
سان آب دهنش رو قورت داد :هونگ جونگ من میخوامش... من اون بچه رو میخوام.




هونگ جونگ ماشین رو جلوی مرکز نگه داشت که سونگهوا از ماشین بیرون اومد و در عقب رو باز کرد، دست وویونگ رو گرفت و پیاده اش کرد، پسرک دستاشو دور کمر سونگهوا حلقه کرد :هئونگ دفعه ی دیگه زودتر بیاد دنبالم.
سونگهوا صورت وویونگ رو توی دست گرفت تا یه بار دیگه صورتش رو ببینه :هئونگ خیلی زود میاد دنبالت، بازم با هم میریم هر جایی که خواستی.
وویونگ روی پنجه ی پا بلند شد و بوسه ای به گونه ی سونگهوا زد :صورتم دیگه درد نمیکنه هئونگ نگران نباش.
سونگهوا لبخندی بهش زد و دستاشو دور تنش حلقه کرد :برو داخل خیلی دیر وقت شده.
وویونگ از توی بغل پسر جوان بیرون اومد و به طرف در دوید و همون طور هم برای هئونگش دست تکون میداد. سونگهوا که مطمئن شد وویونگ داخل رفته سوار ماشین شد و سرشو پایین انداخت :متاسفم که برنامه تون رو بهم ریختم، حتما می‌خواستین امروز با دوستتون باشین.
هونگ جونگ نفسشو پر صدا بیرون داد :آخه تو چرا این طوری میکنی... من که گفتم هیچ برنامه ای نداشتم.
سونگهوا دستاشو بهم دیگه فشار داد :متاسفم.
هونگ جونگ به طرف سونگهوا برگشت :اینکه چرا گفتم سان بیاد شهربازی برای این بود که فقط وویونگ رو ببینه... سان مستره گرایشش هم ددی، خیلی وقته که دنبال یه لیتل میگرده اما اونی که می‌خواست نمیتونست پیدا کنه وقتی وویونگ رو دیدم اولین فکری که اومد توی سرم این بود که خودشه... این همون لیتلیه که سان میخواد برای همین امروز گفتم بیاد تا بتونه وویونگ رو ببینه... حالا فهمیدی من هیچ برنامه ای نداشتم.
سونگهوا لباشو روی هم فشار داد :ممنونم.
هونگ جونگ ماشین رو روشن کرد :از چه بابت.
لبخندی روی لب سونگهوا نشست :حالا دیگه وویونگ یه ددی داره.





این سونگ با لبخند به سان نگاه می‌کرد :میتونم بپرسم که شما وویونگ رو کجا دیدین آقای چوی.
سان هیجان زیادی داشت، قرار بود لیتلی رو داشته باشه که همه جوره استایلش بود :از طریق دوست وکیلم... وکیل خانم کیم میس سونگهوا شی.
در اتاق باز شد و گیون سوک در حالی که دست وویونگ رو توی دست داشت داخل اتاق شد، سر سان سریع به سمت اونا چرخید و از دیدن وویونگ لبخندی روی لبش نشست :وویونگ آقای چوی رو میشناسی.
پسر دستشو از توی دست گیون سوک بیرون آورد و به سمت سان رفت، رو به روش ایستاد و به صورتش خیره شد، سان دستشو بلند کرد و آروم گونه ی نرم وویونگ رو نوازش کرد، پسر پلکی زد و با چشمایی کیوت شده سرشو کج کرد :شما میخوایین ددی من بشین.
نفس سان لرزون از سینه اش بیرون اومد، این پسر زیادی کیوت و دلنشین بود :آره... تو دوست داری بیبی من باشی.
وویونگ با همون حالت زوایای صورت سان رو از نظر گذروند، هر 3 مرد ساکت به پسر نگاه میکردن که وویونگ خندان دستاشو دور گردن سان انداخت :آره میخوام.



یتیم خانه Where stories live. Discover now