part 51

120 15 0
                                    

_هونگ جونگ... هونگ جونگ با توام.
تکونی به شونه ی مرد اومد :بله.
ابروی رزالی بالا رفت :حالت خوبه پسر... معلوم هست حواست کجاست.
چقدر این صحنه برای هونگ جونگ آشنا بود :چیزی شده... مشکلی برات پیش اومده.
هونگ جونگ سری تکون داد :نه برای من نه... برای دوستم سان.
اها یادش اومد... زمانی که هاسا برای سان دردسر درست کرده بود رزالی دقیقا همینا رو ازش پرسیده بود و در آخر بهش کمک کرد تا سان بتونه از شر هاسا خلاص بشه :نونا.
_دیدی گفتم چیزی شده.
هونگ جونگ لبشو گزید میدونست اگه به رزالی بگه اون حتما کمکش میکنه :نونا میشه به سان کمک کنی.
رزالی پرونده ی جلوش رو بست و دستاشو توی هم دیگه کرد :گوش میدم.
هونگ جونگ شروع کرد به تعریف کردن، از اولین باری که اون رئیس کیم عوضی طرح سان رو دزدید تا رفتار بقیه کارمندا با مرد جوان، تلاش های سان برای کارش... دزدیده شدن دوباره ی طرح دوستش و اتفاقی که بین سان و وویونگ افتاده :همه ی زندگیش بهم ریخته... سان همه ی امیدش رو از دست داده... سونگهوا میگه حال بد وویونگ به خاطر دوری از سان میشه لطفا بهم کمک کنین تا همه چی رو درست کنم.

رزالی گره ی دستاش رو باز کرد :به سان بگو از اون شرکت کوفتی استعفا بده ...من نمی‌دونم چرا زودتر بهم نگفته بودی که باهاش چطور رفتار میشه .
هونگ جونگ نمیدونست رزالی چه برنامه ای داره برای همین بابت دوستش نگران بود :اگه استعفا بده کار پیدا کردن براش خیلی سخت میشه اون طوری ...
رزالی میون حرف مرد جوان پرید :کی گفته دنبال کار برگرده...کار اینجا برای هست سان می‌تونه به عنوان مدیر بخش اجرایی توی شرکت کار کنه می‌دونم اولش براش یکم سخته اما با تلاشی که ازش گفتی خیلی زود می‌تونه راه بیوفته ...می‌خوام که از فردا بیاد سر کار و اما در مورد وویونگ ...
هونگ جونگ دستشو بالا آورد :نونا صبر کن ...یک لحظه صبر کن .
رزالی بهش نگاه کرد :تو الان بهم گفتی که میخوای سان رو استخدام کنی اونم به عنوان مدیر اجرایی .
رزالی لبخندی زد :من مثل اون مدیر احمق نیستم که یکی مثل سان رو از دست بدم ...سان اینجا استخدام میشه و من میرم سراغ اون بچه ...این طور که مشخصه وویونگ نیاز داره به یک مادر .



سان با دهن باز داشت به هونگ جونگ نگاه میکرد :تو الان چی گفتی ...من قراره توی شرکت ...
ساکت شد :الان داری بهم میگی همه چی داره برام درست میشه .
هونگ جونگ دستشو با ضرب به شونه ی سان کوبید :آره رفیق داره درست میشه ...نونا گفت می‌ره پیش وویونگ تا کمک کنه خوب بشه و با مدیر سو و مدیر جو هم صحبت می‌کنه که وویونگ رو بهت برگردونن .
مردمک چشمای سان لرزید و بلور اشک توی اونا حلقه زد :داری گریه می‌کنی ...سان چرا داری گریه می‌کنی .
مرد جوان دستشو به چشماش کشید و آب دهنش رو قورت داد :هونگ جونگ واقعا فکرش رو نمی‌کردم که بتونم وویونگ رو دوباره به دست بیارم ...فکر نمی‌کردم زندگیم درست بشه .
هونگ جونگ خنده ای کرد :دوست عزیز من دیگه باید اون روزا رو فراموش کنی ...همه چی میخواد برات درست بشه ... مطمئن باش نونا ،وویونگ رو بهت برمیگردونه .
سان از جا بلند شد :باید حسابی خونه رو تمیز کنم ...نمی‌خوام بیبی کوچولوم توی همچنین وضعی بیاد اینجا.


یتیم خانه Where stories live. Discover now