part 22

189 22 0
                                    


سان، وویونگ رو توی بغل بلند کرد و به اتاق خواب برد. پسرک رو روی تخت خوابوند و برای آوردن لیوان آبی به آشپزخونه رفت و بعد به اتاق برگشت.
کمی از آب رو کف دستش ریخت و آروم روی صورت وویونگ پاشید که تکون خوردن پسر رو دید، دستشو زیر سرش برد و کمی بالا آورد و لیوان آب رو به دهنش نزدیک کرد :کیوتی یکم آب بخور.
لبای وویونگ لرزون از هم باز شدن و سان کمی آب توی دهنش ریخت، لیوان رو روی میز گذاشت و روی تخت نشست و وویونگ رو توی بغل گرفت :چرا کیوتی من فکر کرده که اگه کار اشتباهی انجام بده من دیگه دوستش ندارم و برش میگردونم... تو میدونی من چقدر گشتم تا تونستم تو رو پیدا کنم.
با انگشت موهای وویونگ رو از روی پیشونیش کنار زد و بوسه ای به پیشونی پسرک زد :وویونگ تو نباید وقتی توی مدرسه اذیتت میکنن ساکت بمونی... باید بهم بگی، هیچ کس حق نداره اذیتت کنه... میدونی اگه من نمیفهمیدم اون 3 نفر باهات چیکار میکنن چه بلائی میتونست سرت بیاد.
وویونگ صورتشو توی سینه ی سان فشرد و با بغض گفت :ددی از روز اولی که رفتم مدرسه اذیتم کردن... اولش ازم پول میخواستن و چون نداشتم که بهشون بدم میزدنم... بعدش مجبورم کردن تکالیفش شون رو انجام بدم، بعدم که...
هقی زد و صورتشو بیشتر به سینه ی سان فشرد، مرد جوان بازم خشمگین شد، وویونگ رو بیشتر توی بغل کشید :دیگه گریه نکن... اونا تاوان کاری که باهات کردن رو پس دادن.
وویونگ هق دیگه ای زد و نگاشو از سینه ی سان جدا کرد و با چشمایی پر از اشک و مظلوم بهش چشم دوخت :ددی همش میترسیدم بهت نزدیک بشم و بفهمی چی شده...
سان فهمید حرف وویونگ رو لبخندی زد و آروم ضربه ای به نوک بینی پسر زد :امروز استراحت چون ضعف کردی و فشارت افتاده... اما فردا پوست تو میکنم و البته اون تنبیهاتی که گفتم سر جاش باقی میمونه.
وویونگ لباشو آویزون کرد :2 هفته هیچ خوراکی خوشمزه ای نخورم... چطوری یه هفته با هئونگام حرف نزنم.
سان اخمی جدی کرد :این یه تنبیه به شدت کارآمده که دیگه چیزی رو ازم مخفی نکنی.




_وای مینگی خسته شدم هنوز انتخاب نکردی.
مینگی همون طور که به کیک های داخل یخچال زل زده بود گفت :آخه همه شون خیلی خوبن... بعدم من یه کیک خاص میخوام.
سونگهوا نفسشو با حرص بیرون فوت کرد :خب کیک خاص میخواستی باید سفارش میدادی نه اینکه این همه کیک فروشی رو بگردیم.
مینگی چشم گرفت از کیک ها و راست ایستاد :اولش میخواستم سفارش بدم اما بعدش گفتم حتما یه کیک خاص میتونم پیدا کنم.
سونگهوا به ساعتش نگاه کرد :من داره دیرم میشه کلی به خانم کیم اصرار کردم که اجازه داد خودم برگردم خونه اگه دیر برگردم دیگه اجازه نمیده بعد از دانشگاه بیرون از خونه بمونم.
مینگی لباشو آویزون کرد :آخه تو بری من چطوری کیک انتخاب کنم.
سونگهوا تابی به چشماش داد :نه اینکه از اون موقع به نظر من اهمیت دادی...
چند قدم عقب رفت و دستی برای مینگی تکون داد و با صدای آرومی گفت :شب خوبی داشته باشی با آقای جونگ.
از مغازه بیرون رفت که نگاه مینگی دوباره سمت یخچال برگشت :همه شون که خوشگلن چرا هیچ کدومو نمیتونم انتخاب کنم.
از مغازه بیرون اومد تا به جای دیگه ای بره و بلکه اونجا بتونه کیکی رو انتخاب کنه برای تولد یونهو شی عزیزش.
دو روز پیش به یونا زنگ زده بود و ازش خواسته بود بهش کمک کنه تا بتونه برای یونهو تولد بگیره، اونم گفته بود تزئین خونه و شام شب با اون مینگی تموم این دو روز رو دنبال یه کیک خاص بود اما نتونسته بود اون چیزی رو که میخواد پیدا کنه، از دیروز صبح هم چیزی ذهنش رو درگیر کرده بود اما تا میخواست عملیش کنه پشیمون میشد... اما الان با پیدا نکردن هیچ کیکی که نظرش رو جلب کنه اون طرح داشت توی ذهنش بزرگ و پررنگ تر میشد.
به کیک فروشی دیگه ای رسید، پشت ویترین ایستاده بود و اون کیک ها رو نگاه می‌کرد که کیکی با زمینه ی سفید که اطراف کیک رو رزهای سفید ریز پر کرده بود اون طرح رو جلوی چشمای مینگی قوی تر کرد.
توی یه لحظه مینگی تصمیمش رو گرفت داخل مغازه شد و به سمت یکی از کارمندا رفت :من اون کیک رو میخوام... میخوام روش یه طرخ خاص بزنین.





یتیم خانه Where stories live. Discover now