part 52

207 25 8
                                    

رزالی کیفش رو برداشت :هونگ جونگ دیگه باید بریم ...به سان شی گفتی آماده باشه .
_اره نونا بهش گفتم آماده ست .
از اتاق بیرون اومدن که سان از جا بلند شد :آماده ای مدیر چوی .
رنگ سان پریده بود هنوز نتونسته بود با سمت مدیریت کنار بیاد و حالا باید همراه میشد با رئیس شرکت برای بستن یک قرارداد مهم :بله .
از شرکت بیرون اومدن :قرارمون توی رستوران...این اولین ملاقات ماست و سان شی ازت می‌خوام که با دقت رفتار طرف قرارداد مون رو زیر نظر بگیری ...برام خیلی مهمه که یک شریک خوب داشته باشم .
به رستوران رسیدن ، هونگ جونگ ماشین رو نگه داشت و هر سه پیاده شدن ،سان چند تا نفس عمیق کشید :از پسش برمیام .
داخل رستوران شدن که رزالی اطراف رو از نظر گذروند:اونجان...
هونگ جونگ و سان دنبالش رفتن ،هر چی به میز نزدیک تر میشدن چشمای سان بیشتر گرد میشد ،مینگی اینجا چیکار میکرد .
اخمایی پسر با دیدن سان توی هم شد و رو گرفت از اونا ،یونهو به احترام بلند شد و سرشو کمی خم کرد :جونگ یونهو هستم رئیس کیم .
رزالی هم کمی سرش رو خم کرد : از چیزی که فکر میکردم جوان تر هستین جناب چوی .
پشت میز نشست که بقیه هم به تبعیت ازش نشستن ،اخمای مینگی هنوزم توی هم بود :نمیخوایین این مرد جوان اخم آلود رو معرفی کنین .
مینگی به خودش اومد ،سریع ادای احترام کرد :سونگ مینگی هستم .
یونهو هنوزم مظطرب بود :مینگی به خاطر آرامش من اومده.
رزالی لبخندی زد :زوج قشنگی هستین.
_شما ...
لبخند رزالی بزرگتر شد :خب بهتره راجع به قرارداد حرف بزنیم .
مسائل مربوط به قرارداد خیلی خوب پیش رفت :خوشحال میشم که با شرکت شما قرارداد ببندم ،وکیلم به زودی کاراش رو انجام میده و برای امضای قرارداد هم دیگه رو میبینیم.
یونهو سر خم کرد :باعث افتخارمه رئیس کیم .
از رستوران بیرون اومدن مینگی که یونهو رو سرگرم خداحافظی با بقیه دید خودشو سمت سان کشید و آروم به طوری که بقیه متوجه نشن گفت :معلومه حسابی داره بهتون خوش میگذره آقای چوی ... بیچاره وویونگ.
از هم جدا شدن و هر کدوم سوار ماشین هاشون شدن ،سر سان پایین بود :چی شده مدیر جوان ... قرارداد که به خوبی پیش رفت .
سان با صدایی گرفته گفت :چیزی نیست .
رزالی رو کرد به هونگ جونگ:برو خونه ...میخواییم یک شام داشته باشیم به افتخار این قرارداد .
سان سریع گفت :بهتره من برم خونه .
رزالی سری به نفی تکون داد :مخالفت قبول نمی‌کنم هونگ جونگ برو .


ماشین داخل خونه شد ،سان واقعا شرایط مهمونی اومدن نداشت اما نتونست روی حرف رزالی حرفی بیاره ،صدای بلند تلویزیون و خنده های بچگانه ای از داخل خونه میومد:حتما سوجون داره برنامه ی مورد علاقه اش رو میبینه.
داخل خونه شدن که سوجون به طرف رزالی دوید :اماه...اماه.... وویونگ هئونگ بازم غذاشو نخورد .
سر سان بالا اومد داشت درست میدید اونی که توی اون مبل توی خودش جمع شده بود وویونگ اون بود ...روباه کوچولوش از روزی که از پیشش رفته بود خیلی خیلی لاغرتر به نظر می‌رسید .
قدماش بی اختیار داشت جلو می‌رفت ،وویونگ متوجه اش نشده بود رزالی جلوی پسرک نشست و زانوهای وویونگ رو پایین آورد :چی شده پسرم ...چرا دوباره چشمای خوشگلت اشکی شده .
وویونگ بینیش رو بالا کشید:دلم درد می‌کنه ...
رزالی دستشو بلند کرد و شروع کرد ناز کردن موهای پسر :خوراکی های که صبح بهت دادم رو با هم خوردی اره عزیزم .
وویونگ دستشو روی چشماش کشید :سوجون هم همه شو خورد دلش درد نگرفت .
رزالی لبخندی زد :اشکال نداره الان بهت دارو میدم بهتر میشی .
از جا بلند شد و به هونگ جونگ اشاره کرد ،مرد جوان دست سان رو گرفت و دنبال خودش کشیدش :الان بیشتر از 4 ماهه که وویونگ پیش ماست دقیقا از موقعی که تو توی شرکت استخدام شدی ...روزای اول فقط گریه میکرد اگه حرفی میزد فقط با نونا بود ...کم کم به خاطر محبت های نونا حالش بهتر شد ،کامل با همه مون حرف میزنه ،غذا میخوره و با سوجون بازی می‌کنه ...تنها چیزی که هنوز درست نشده اینکه مازوش رو نشون نمیده...لیتل بودنش رو فقط به نونا نشون میده و برای اینکه جلوی مازوش رو بگیره به خودش صدمه میزنه .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

یتیم خانه Where stories live. Discover now