part 15

178 17 11
                                    

_من برگشتم...
یوسانگ با شنیدن صدای جونگهو لرزش قلبش رو حس کرد، چشماش رو بست تا به خودش مسلط بشه. آب دهنش رو قورت داد و به سالن اومد :خوش گذشت.
جونگهو لبخند بزرگی روی لب نشوند و روی کاناپه ولو شد :خیلی... سونگهوا حسابی خوشحال بود و مینگی بهمون گفت با آقای جونگ قرارداد بسته.
یوسانگ پایین پاهای جونگهو نشست و زل زد توی صورتش :خوشحالم که حسابی بهت خوش گذشته.
جونگهو پلک زد :چرا اینجا نشستی.
یوسانگ آب دهنش رو قورت داد، حرکت سیب گلوی مرد جوان حس جونگهو رو تشدید کرد، دستش به سمت گونه ی یوسانگ رفت و نرم حرکت کرد.
چشمای یوسانگ بسته شدن و لرزشی ریز از بدنش گذشت :ارباب کوچولو.
لبخندی خوشایند روی لب جونگهو نشست، دستش به سمت چونه ی یوسانگ رفت و فشاری بهش آورد :وقتی بهم میگی ارباب کوچولو باید چشماتو باز کنی.
یوسانگ فوری چشماش رو باز کرد، نیازش داشت فریاد می‌کشید توی چشماش، جونگهو صورتشو جلو کشید :بریم اتاق بازی.
یوسانگ تند سرشو تکون داد، جونگهو بلند شد کاپشنش رو از تنش در آورد و همون جا رها کرد، زیر بازوی یوسانگ رو گرفت و اونو دنبال خودش کشید.
در اتاق رو باز کرد و داخل شد، اینجا اتاقی بود که دفعه ی پیش به عنوان اسلیو پا داخلش گذاشته بود و حالا اون ارباب بود.
به سمت یوسانگ برگشت :من عاشق کمربندم.
یوسانگ به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد. کمربندی چرم به رنگ آبی لاجوردی بیرون آورد و به دست جونگهو داد :قشنگه مگه نه.
چشمای پسر جوان برق زدن، به لباسای یوسانگ نگاه کرد :درشون بیار.
لبخندی روی لب یوسانگ نشست، مدتای زیادی بود این جمله رو نشنیده بود، چقدر شنیدن این جمله رو وقت نیاز دوست داشت.
برهنه به سمت جونگهو برگشت، گر گرفتن صورت پسر جوان رو به وضوح دید، باید وقتی حال هر دو خوب شد حتما راجع به سکس باهاش حرف بزنه... هر چی نباشه اونا دو مرد جوان هستن با غریزه ی جنسی :ارباب کوچولو دوست داری چطوری منو تنبیه کنه.
نگاه جونگهو به سمت دستبند های پیچ شده به دیوار رفت :اونجا... میخوام ایستاده باشی.
یوسانگ به طرف دیوار رفت دستاشو بالا گرفت که جونگهو نزدیکش شد و دستاشو به دستبندها بست.
دستشو پست گردن یوسانگ گذاشت و شروع کرد ماساژ دادنش :این اولین بارمونه درسته... من سادیسم بالایی ندارم و تو هم مازوی بالایی نداری پس هر وقت تحملت تموم شد فقط کافیه بگی.
یوسانگ فقط سرشو تکون داد بدون هیچ حرفی، جونگهو ازش فاصله گرفت و به کمربند چرمی چشم دوخت، چه رنگ قشنگی داشت و چقدر خوش دست بود.
بدن برهنه ی یوسانگ جلوی چشماش بود و پوست روشنش داشت چشمک میزد، دستشو بلند کرد و با ضرب روی باسن یوسانگ کوبید.
ناله ی درد آلود مرد جوان بلند شد و گوش جونگهو رو نوازش کرد، چقدر حسش قشنگ بود و با بچه هایی که توی مرکز تنبیه می‌کرد فرق داشت.
انگار حالا که جونگهو میدونست این مرد که هم اربابش بود هم به وقت نیاز اسلیوش میشد فقط مال خودشه و صرفا برای رفع نیازش اینجا نیست حسی که از صدای ناله اش هم دریافت نمی‌کرد متفاوت بود.
ضربه ی دیگه ای زد که رنگ پوست یوسانگ تغییر کرد، صدای ناله ها و طنین ضربه ها به گوش هر دو عالی بود... انگار دارن زیباترین ترانه رو گوش میکنن.
جونگهو ضربه ی بعدی رو کمی پایین تر زد، یوسانگ بار دیگه ناله کرد و پیچی به بدنش داد، دردی رو که داشت می‌کشید خیلی دوست داشت... ضربه ی بعدی رو خورد و لبشو گزید، خیلی دلنشین بود... داشت درد می‌کشید اما دوستش داشت، خیلی هم دوستش داشت.

یتیم خانه Where stories live. Discover now