part 20

194 23 2
                                    

در خونه رو باز کرد و داخل شد، کیفش رو روی زمین می‌کشید و پاهاش رو به زحمت جلو میاورد، کفشاش رو بی حواس در آورد و داخل اتاق خواب شد.
امروز یکی از بدترین روزایی بود که وویونگ گذرونده بود، خوشحال شده بود از اینکه خلاص میشه از نوشتن اون همه تکلیف اما بهایی که باید میداد براش کابوس بود.
ساک زدن عضو هر 3 نفر اونا، پسر بیچاره عذاب بزرگی رو تحمل می‌کرد، عق میزد و بعدش هر چی غذا خورده بود رو بالا آورده بود اما باعث نشد که دست بردارن از کارشون :وویونگی ددی خونه ست.
وویونگ سریع روی تخت پرید و روی خودشو پوشوند، وای اگه سان میفهمید چی شده مطمئنا دیگه نمیخواستش.
در اتاق خواب باز شد :وویونگ بچه مگه الان وقت خوابه چرا خوابیدی.
تن وویونگ شروع کرد به لرزیدن، پتو از روش کنار رفت که سان بدن لرزون و صورت ترسیده و رنگ پریده اش رو دید :چی شده بچه...
وویونگ نفس نفس میزد، نمیدونست باید چیکار کنه یه دفعه با صدای بلند زد زیر گریه.
چشمای سان گرد شدن :چته بچه چرا گریه میکنی.
وویونگ میون گریه گفت :ددی من کار بدی کردم ببخشین.
سان بازوهای وویونگ رو گرفت و بلندش کرد، پسرک بی قرار گریه می‌کرد، سان آروم روی موهاش رو ناز می‌کرد و با لبخندی که سعی می‌کرد از روی لبش نره به وویونگ نگاه میکرد :وویونگی گریه نکن... آروم باش و بهم بگو چیکار کردی... خب اگه کارت بد باشه تنبیه میشی این که دیگه گریه نداره.
وویونگ تند سرشو به حالت منفی تکون میداد، سان سرشو توی بغل گرفت :باشه باشه تنبیه نمیشی... حتما نمیدونستی که این کار بدیه بعد فهمیدی آره... حالا به ددی میگی چیکار کردی.
جواب باز هم تکون دادن سر وویونگ به نفی بود، سان عقب رفت و به تاج تخت تکیه داد، وویونگ رو کامل توی بغل کشید و دستشو زیر چونه اش برد :کاری که کردی خیلی بد بوده... مثل صدمه زدن به کسی.
چشمای وویونگ گرد شدن از ترس، حتی تصور اینکه بخواد به کسی صدمه بزنه به وحشت مینداختش :چقدر احمقم من آخه تو به کسی صدمه بزنی... بذار ببینم نکنه کلاس رو بهم ریختی یا دعوا کردی.
وویونگ هق زد که سان دستشو بیشتر دورش حلقه کرد :معلومه که تو دعوا نمیکنی...
کمی فکر کرد و بعد با چشمایی که کمی ترسناک شده بودن به وویونگ نگاه کرد :کلاس رو پیچوندی...
چشمای وویونگ ثابت روی صورت سان موند، مرد جوان با شصتش فشار کمی به چونه ی وویونگ آورد :بهتره خوب گوش کنی کیوتی من... چون دیگه تکرارش نمیکنم، من سر هر چیزی کوتاه بیام سر پیچوندن کلاس و مدرسه کوتاه نمیام... پس بهتره این اولین و آخرین باری باشه که همچین کاری میکنی... چون اگه دوباره تکرار بشه تنبیه سختی در انتظارته... الان تنبیه نمیشی چون اول اینکه اولین بارت بوده و دوم اینکه خودن فهمیدی چه کار بدی کردی... الانم تا من شام رو آماده میکنم تکالیفت رو انجام بده.
وویونگ رو روی تخت نشوند و از جا بلند شد، لباس هاش رو عوض کرد و از اتاق بیرون رفت، لبای وویونگ روی هم فشرده شدن و اشک تند از چشماش پایین ریخت، این موضوع رو باید مثل یه راز توی ذهنش نگه داره.



یتیم خانه Where stories live. Discover now