part 24

148 15 2
                                    

معده ی سونگهوا دوباره از شدت گرسنگی صدا کرد، ساعت از 8 شب هم گذشته بود... دیگه نمیتونست بی تفاوت باشه و اهمیتی نده به گرسنه بودنش.
با اینکه هنوزم حالش بد بود اما باید میرفت تا غذا بخوره وگرنه کار دست خودش میداد.
از روی تخت بلند شد و قفل در رو باز کرد، آروم بیرون سرک کشید از هونگ جونگ خبری نبود... به سمت اشپزخونه رفت و در یخچال رو باز کرد... یک بسته از غذا هایی که رزالی آورده بود رو برداشت تا گرم کنه و بخوره.
در یخچال رو بست که هونگ جونگ رو جلوی در آشپزخونه دید، چشمای مرد جوان میزان عصبانیتش رو نشون میداد.
توی دستش شلاق یه متری و دم و اژدها بود :اسلیو بی ادب باید این قدر تنبیه بشه تا بفهمه چطوری باید با اربابش حرف بزنه.
ظرف غذا از دست سونگهوا روی زمین افتاد، هونگ جونگ میخواست تنبیه اش کنه.
هونگ جونگ به ظرف غذای افتاده نگاهی کرد و به سمت سونگهوا اومد :چطور جرات مردی اون حرفا رو بزنی... چطوری حتی اونا به فکرت اومد و به زبون اوردیشون...
هونگ جونگ همون طور جلد میومد و سونگهوا عقب میرفت، لرزی به تن پسر جوان افتاده بود، یعنی الان قرار بود اتفاقات گذشته براش تکرار بشه... قرار بود تموم اون تنبیهات وحشتناک رو پسر سر بذاره...
نگاه سونگهوا با ترس بالا اومد که یقه ی لباسش توی دست هونگ جونگ مشت شد، مرد جوان سونگهوا رو به سمت خودش کشید و بدون حرفی به سمت میز بردش، سونگهوا رو روی میز پرت کرد :میدونی چرا اتاق بازی نمیریم... میدونی چرا فقط دو تا شلاق آوردم...
شلوار سونگهوا رو پایین کشید که باسن کبودش جلوی دید قرار گرفت :اتاق بازی نمیریم مون من اون قدر ازت عصبانیم که اگه بریم اونجا بلای بدی سرت میارم... چرا دو تا شلاق آوردم...
دست هونگ جونگ بالا رفت و شلاق دم اژدها رو با ضرب روی باسن سونگهوا کوبید :چون برای تنبیه کردنت همین دو تا کافیه... کاری میکنم که تا چند روز نتونی بشینی اون وقت یادت میمونه که هر حرفی رو نباید به زبون بیاری اونم برای یه ارباب مثل کیم رزالی.
سونگهوا دستشو روی باسنش گذاشت و روی زمین نشست، بد دردی توی باسنش پیچید از اون ضربه. هونگ جونگ پشت گردنش رو گرفت و مجبورش کرد بلند شه... دوباره سونگهوا رو با شکم روی میز خوابوند، شلوار پسر رو از روی زمین برداشت و میز رو دور زد، دستای سونگهوا رو گرفت و کمی بیشتر جلو کشیدش، این طوری باسن سونگهوا بیشتر قابل دسترس بود، با شلوار دستای پسر رو محکم به پایه های میز بست و سر جاش برگشت، شلاق دم اژدها رو برداشت :هر چقدر دلت میخواد داد بزن... این تنبیه وقتی تموم میشه که من بخوام.
شلاق رو بالا برد و با ضرب زیادی فرود آورد... تموم ضرباتش رو همین طوری میزد... محکم و بدون وقفه... باسن کبود سونگهوا خیلی زود نشونه هایی از زخم نشون دادن.
روی پوستش زخمهایی کوچیکی به وجود اومدن و با هر ضربه بیشتر و بیشتر میشدن، صدای ناله های سونگهوا پر درد بود و ترسیده... پسر جوان بین دو حس گیر کرده بود... اینکه الان قراره دوباره گذشته براش تکرار بشه... اما حرفای هونگ جونگ توی سرش میچرخید... وقتی گفته اتاق بازی نبردمت که برای بدی سرت نیاد یعنی تنبیهات قرار نیست وحشتناک باشه... شلاق دم اژدها هر چقدر هم که بخواد زخم ایجاد کنه بازم باعث آسیب زدن وحشتناک و شکسته شدن استخون ها نمیشه.
با اینکه سونگهوا داشت درد زیادی رو تحمل می‌کرد اما وقتی حرفای هونگ جونگ دوباره و دوباره ی ذهنش تکرار میشدن میفهمید که گذشته هیچ وقت براش تکرار نمیشن... هونگ جونگ فقط ازش عصبانی بود چون با رزالی بد حرف زده.

یتیم خانه Where stories live. Discover now