part 42

149 17 0
                                    

بلاخره روز سخت کاری تموم شد، سان با کلی اضطراب میتونست بره خونه، سوار ماشین شد و دستاشو به فرمون گرفت :اگه وویونگ هنوزم توی اتاقش باشه از پا میوفتم.
ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه روند، سان هیچ وقت این طوری مضطرب نبود... تنها چیزی که الان میخواست و میتونست آرومش کنه و سختی های امروز رو از یادش ببره این بود که وویونگ رو توی آغوش بگیره.
به خونه رسید ماشین این سونگ هنوزم جلوی در بود، استرس سان بیشتر شد، نفسش رو بلند و چندین بار بیرون داد :آروم باش مرد... فقط آروم باش.
از ماشین بیرون اومد و داخل خونه رفت، کفشاش رو در آورد و در رو باز کرد :ددی اومد.
وویونگ عین فشنگ به طرفش دوید و خودشو توی بغل سان انداخت، دستاشو محکم دور کمر سان حلقه کرد و سرشو روی شونه اش گذاشت :ددی دلم خیلی برات تنگ شده بود.
همه وجود سان آروم شد... هر چی سختی توی این مدت کشیده بود از یادش رفت، دستاش سفت وویونگ رو توی بغل گرفت و به خودش فشرد :تو کلی بغل به ددی بدهکاری بیبی.
این سونگ بهشون نزدیک شد :من دیگه باید برم... وویونگ یه چیزایی رو الان متوجه شده بقیه اش رو آروم بهش یاد بدین و اگه کمک خواستین دوباره میام.
سان همون طور که وویونگ رو توی بغل داشت سرشو برای این سونگ خم کرد :خیلی ازتون ممنونم... شما کمک بزرگی بهم کردین.
این سونگ لبخندی زد و از خونه بیرون رفت، سان دستی روی موهای وویونگ کشید :غذا خوردی روباه کوچولو.
وویونگ آروم سرشو تکون داد :آره خوردم... میشه الان فقط توی بغل ددی بخوابم.
سان بوسه ای به سرش زد :حتما... بذار لباسمو عوض کنم و بریم بخوابیم.



هونگ جونگ دوباره تقه ای به در زد :سونگهوا مگه با تو نیستم... باز کن این در رو... چرا این طوری میکنی تو بچه.
صدای سونگهوا از پشت در شنیده شد :اگه تنبیه ام میکنی در رو باز میکنم... باید کلی تنبیه ام کنی.
هونگ جونگ دستگیره رو پایین داد :آخه چرا باید تنبیه ات کنم بچه... بهت که گفتم اشکالی نداره... مدیر جو ازم اجازه گرفت، تو فقط به وویونگ کمک کردی تا از حال بدش بیاد بیرون.
صدای باز شدن قفل در اومد و در باز شد، سونگهوا با چشمایی گریون جلوی هونگ جونگ ایستاد :لطفا تنبیه ام... لطفا خواهش میکنم.
هونگ جونگ ساکت به پسر ناراحت نگاه می‌کرد :میدونم که مدیر جو اجازه گرفته... میدونم که این فقط برای کمک به وویونگ بود... میدونم که کارم...
سونگهوا ساکت شد و سرشو پایین انداخت، انگشتاش بین هم دیگه فرو رفتن، هونگ جونگ فاصله ی بین شون رو با قدمی از بین برد و دستشو زیر چونه ی سونگهوا برد و سر اونو بلند کرد :توی قلبت احساس بدی داری.
سونگهوا سرشو آروم بالا و پایین کرد که هونگ جونگ لبخندی روی لبش نشوند :اگه تنبیه حال تو رو خوب میکنه باشه... بیا انجامش بدیم.
لبای سونگهوا آویزون شدن و تند شروع کرد پلک زدن، هونگ جونگ مچ دست پسر رو گرفت و دنبال خودش کشید سمت اتاق بازی :این یک تنبیه برای اینکه حال سونگهوای من خوب بشه پس سختگیری نداریم.
در اتاق بازی رو باز کرد و داخل شدن، سونگهوا مچ دستشو از دست هونگ جونگ بیرون کشید :میخوام خودم وسلیه ی تنبیه رو انتخاب کنم.
هونگ جونگ مخالفتی نکرد، سونگهوا به سمت میز رفت و نازک ترین ترکه رو برداشت، به سمت هونگ جونگ برگشت و اونو به سمتش گرفت :ارباب منو با این ترکه حسابی تنبیه کن... اون قدر که ردش تموم تنمو پر کنه.
هونگ جونگ ترکه رو گرفت :گفتم سختگیری نداریم.
لحنش جدی بود و این یعنی سونگهوا نمیرسه به تنبیهی که میخواد، هر دو به سمت تخت رفتن، سونگهوا شلوار و لباس زیرش رو پایین کشید و خودشو روی تخت انداخت، هونگ جونگ بالشی زیرش گذاشت تا باسن سونگهوا کمی بالاتر بیاد، ضربه های ترکه رو نه با ضرب نه آروم روی باسن پسر میزد.

یتیم خانه Where stories live. Discover now