Part16 !گیر افتادیم

904 128 48
                                    

امروز هم به پایان رسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

امروز هم به پایان رسید.
البته اینکه جیمین رو ندیده بودم باعث شده بود زیاد روی مود خوبی نباشم.
قرار بود روی طراحی کار کنیم اما جیمین غیب شده بود و جواب پیام هام رو هم نداده بود.
دیگه جیمینی توی کلاس نبود تا تماشاش کنم و غرق بشم توی رویاها و فانتزی های پسِ ذهنم...
تهیونگ هم منو پیچونده بود تا بره یکی دیگه از بچه های کلاس مارو به فاک بده. انگار توی کلاس خودش پسر وجود نداشت!
کلافه به سمت کتابخونه بزرگ مدرسه حرکت کردم و دعا میکردم که هنوز باز باشه تا بتونم کتاب آموزش اسکچ زنی ای رو که قرض گرفته بودم، پس بدم.
در رو باز کردم و آروم وارد محیط گرم و دنج کتابخونه شدم.

+ عاممم سلام؟
وقتی سوکجین، مسئول کتابخونه رو اونجا ندیدم تصمیم گرفتم یکم بین قفسه های کتاب بچرخم تا شاید چیزی نظرمو جلب کنه.
از اونجایی که در قفل نبود، حدس زدم که کتابخونه هنوز تعطیل نشده و حتما رفته جایی و زود میاد.
زیاد اهل خوندن رمان نبودم اما نمیدونم چرا بین قفسه رمان ها داشتم میچرخیدم.
تصمیم گرفتم به طبقه بالا برم و کتاب های بیشتری با مضمون طراحی پیدا کنم که به دردم بخورن.
از پله های مارپیچ بالا رفتم.
با دقت کتاب های داخل قفسه هارو نگاه میکردم و اسمشون رو زیر لب زمزمه میکردم.
تاریخچه هنر، اصول طراحی، رنگ ها، زندگی نامه هنرمندان...
زندگی نامه؟
تا به حال راجع به زندگی هنرمند ها کنجکاو نشده بودم.
کتابش رو برداشتم و بوکمارک کاغذی ای درست همونجایی که کتاب رو برداشته بودم، گذاشتم.
کمی ورق زدم و با دیدن اسامی هنرمندان مشهور، تصمیم گرفتم این کتاب رو قرض بگیرم.
بنظر جالب میومد!
با زنگ خوردن گوشیم داخل جیبم، کتاب رو روی میز گرد جلوم گذاشتم و گوشی رو از جیبم درآوردم.
با دیدن شماره ناشناس، اخمی روی پیشونیم نشست.
با شک جواب دادم که صدای پشت خط باعث شد تعجب کنم.

+ الو؟
- جونگکوکا؟ منم جیمین، هنوز مدرسه ای؟
تعجبم زمانی بیشتر شد که لرزش محسوس صدای جیمین رو حتی از پشت گوشی هم تونستم تشخیص بدم.
+ آره آره، جیمینا خوبی؟ چیشده؟ کجایی؟

لب پایینم رو میجوییدم و اهمیتی نمیدادم که داره زخم میشه.
- کوک... بیا کلاس طراحی، لطفا عجله کن
+ همونجا بمون الان میام

تماس رو با دست لرزونم قطع کردم و کتاب روی میز رو برداشتم و سر جاش گذاشتم.
با عجله پله هارو دوتا یکی پایین رفتم و بی اهمیت به صدا زده شدن اسمم توسط سوکجین از کتابخونه بیرون رفتم و سمت ساختمون اصلی دویدم.
نفس هام به شماره افتاده بودن و ریه هام از کمبود اکسیژن میسوختن.
تقریبا مدرسه خالی شده بود و چراغ ها درحال خاموش شدن بودن.
باید قبل از اینکه درو ببندن بیرون بریم!
بالاخره به طبقه آخر رسیدم و سمت کلاس طراحی پا تند کردم.
در رو که نیمه باز بود محکم هل دادم و داخل رفتم.

𝘼 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙇𝙤𝙤𝙠 // 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯Where stories live. Discover now